دست‌نوشته‌ها

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
این یه خداحافظیه رسمیه!

این یه خداحافظیه رسمیه!

کاش می تونستم بگم تو دلم چی می گذره...
این تالار واسه من حکایت گود زورخونه رو داره واسه اهلش... باید تعظیم کنی و زمینو ببوسی و بیای تو.....
با بی حوصلگی که میام اینجا انگار گناه کبیرس....غصم می شه....


دلم برای خودم تنگ می شود گاهی....
باید با حال درست و حسابی برگردم اینجا... تا اون موقع
سکوتم را به خاطر بسپار
!
تا آدم نشم برنمی گردم اینجا!



پیوست: آقا مدیر اگه پستمو خوندید لطف کنید این عنوان فعال هنر و ادبیات رو بردارید! خواهش می کنم...!
 

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه قدر کاربري معمولي بودن خوب و شيرين است که رهايي و هم‌رنگ دوستاني! :w40:کامران، گلابتون... بچه‌ها سلام! :w42:وقتي تازه‌واردي، وقتي يه کاربر معمولي هستي، بدون سانسوري... به خاطر مديريت کذايي‌ات حرفا‌ي‌ات را کم و زياد نمي‌کني... مي‌تواني احساسات را بهتر بگويي... فرصت بيش‌تري براي گفت و شنود داري... براي نوشتن... براي فکر کردن... دغدغه‌ي انتظامات نداري... که لولو باشي براي بعضي از همسايگان! :( مي‌خوام چند لحظه‌اي فارغ از دغدغه‌ها باشم... اين‌جا در کنار شما! :w11:

براي "خودم" اين‌جا دلم تنگ است... براي روزهايي که خالي از عناوين مجازي بودم... آن‌روزها سبک‌تر از امروز بودم و لقبي را بر دوش نمي‌کشيدم... دلم براي "تازه‌وارد"اي‌ام... براي کاربري معمولي‌ام... تنگ شده است... نيز براي "با شما بودن"...:w04:
(لطفا براي اين نوشته امتياز ندهيد: هم درخور امتياز نيست هم تازه‌واردي‌ام را مي‌ستاند. سپاس‌گزارم!):gol:

سلام
اگه مدير بودين يه چيزي . حرفتونو گوش ميدادم امتياز نميدادم اما حالا ...

ساعتي چند به آغاز نمايش باقيست
بازي ما اما
از همان روز دگر
از همان ثانيه هاي مبهم بي پروا
از همان حس دگر انديشي
از همان حس لطيفي كه به گل ميداديم
از همان خستگي بوي علف در ديماه
از همان بچگي و خاطره هاي شيرين
از همان نيست ، نميدانم كوچك ، پنهان

آري
آري
بازي ما اما از همان روز شروعي دارد
پرده ديگر اين حس و نمايش باقيست
من وتو حامل نقشيم در اين ساعت چند...


تازه اگه خواستين ميتونم توضيحم بدما ، البته شما كه اوستايين:gol:
 

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش می تونستم بگم تو دلم چی می گذره...
این تالار واسه من حکایت گود زورخونه رو داره واسه اهلش... باید تعظیم کنی و زمینو ببوسی و بیای تو.....
با بی حوصلگی که میام اینجا انگار گناه کبیرس....غصم می شه....


دلم برای خودم تنگ می شود گاهی....
باید با حال درست و حسابی برگردم اینجا... تا اون موقع سکوتم را به خاطر بسپار!
تا آدم نشم برنمی گردم اینجا!



پیوست: آقا مدیر اگه پستمو خوندید لطف کنید این عنوان فعال هنر و ادبیات رو بردارید! خواهش می کنم...!

بابا يكي دست ما رو هم بگيره چه خبره اينجا؟

كاش ميتوانستم به همه گل بدهم
كاش ميشد به همه بگويم ما همه سر به دامان غم ميگذاريم
كاش ميشد و ميتوانستم بنويسم از غصه هاي دور و نزديكي كه سپري شدند و جاي زخمشان در جانم ماند
كاش پيشم بودند همه آنهايي كه اكنون ميخواهمشان
كاش از خلوت و تنهايي خاطره هاي همه راهي بود به رود خانه اي روان تا همه غمها را با خود ببرد به آن نميدانم كجا
كاش ميتوانستم همه را شاد كنم

اما
اما ميدانم من و تو قدرتي داريم كه به آن افتخار خواهيم كرد بعد از آنكه هر بار از اين حس مبهم بيرون مي آييم
خدا نگهدارتان
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
کاش می تونستم بگم تو دلم چی می گذره...
این تالار واسه من حکایت گود زورخونه رو داره واسه اهلش... باید تعظیم کنی و زمینو ببوسی و بیای تو.....
با بی حوصلگی که میام اینجا انگار گناه کبیرس....غصم می شه....


دلم برای خودم تنگ می شود گاهی....
باید با حال درست و حسابی برگردم اینجا... تا اون موقع
سکوتم را به خاطر بسپار
!
تا آدم نشم برنمی گردم اینجا!



پیوست: آقا مدیر اگه پستمو خوندید لطف کنید این عنوان فعال هنر و ادبیات رو بردارید! خواهش می کنم...!


چه خبره بابا؟ همه دارن میرن. همه قدیمیا دارن میرن که نکنه طاعون اومده تو باشگاه.
تو رو خدا نکنید اینطور.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
کاش می تونستم بگم تو دلم چی می گذره...
این تالار واسه من حکایت گود زورخونه رو داره واسه اهلش... باید تعظیم کنی و زمینو ببوسی و بیای تو.....
با بی حوصلگی که میام اینجا انگار گناه کبیرس....غصم می شه....


دلم برای خودم تنگ می شود گاهی....
باید با حال درست و حسابی برگردم اینجا... تا اون موقع سکوتم را به خاطر بسپار!
تا آدم نشم برنمی گردم اینجا!



پیوست: آقا مدیر اگه پستمو خوندید لطف کنید این عنوان فعال هنر و ادبیات رو بردارید! خواهش می کنم...!

عجب ...:mad::mad:
آسمان جان باز دوباره...؟؟؟؟؟!!!!!!:mad:
دوباره چي شده؟.؟:w20:
 

srashedian

عضو جدید
من عاشقم اما نمیتونم عشقمو ابراز کنم. عشق به حسین.
عشق به مردی که برای هدفش خانوادشو داد. خانواده این مرد بزرگ هم هدف عظیمشو درک کرده بودن.
در حقیقت اونا جسمشونو دادن تا روحشون آزاد بشه.

شهادت بزرگ مرد عالم بشریت را به همه ی شما عزیزان تسلیت میگم.
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
باز دانشگاه بودم..بازم خسته! هر وقت ميرم تو اون خرابات و ميام معده ام مي ريزه به هم! دهنم با حلق و معده ام همكاري نمي كنه! از اونجا كه ميام حوصله هيچكيو ندارم....فقط و فقط موسيقي! موسيقي كه از وقتي سوار اتوبوس هاي دانشگاه ميشم تا وقتي كه ميرم تو اتاقم قطع نمي شه! حتي وقتي كه تو اتوبوس عين مرده مي خوابم....
يكي داره تكونم مي ده...اصلا حواسم نبود..داشتم تو ذهنم سولوي If everyone cared از نيكل بك رو مي زدم...صداشم بلند بود ولي خب با هدفون گوش مي كردم...سولوش معركه است...
كمكم دارم حس مي كنم نگاه ها بيشتر از هميشه رومه...بر مي گردم...يه بابايي داره يه چيزي بهم مي گه..نمي فهمم چيه...آهنگ هنوز داره پخش مي شه! با بي ميلي آهنگ رو قطع مي كنم و هدفون رو از تو گوشم مي كشم بيرون...
_بله؟؟
_گفتم مگه شما مسلمون نيستي؟
حال ندارم بگم نه و بعد بشينم باهاش بحث كنم..گور باباش...
_چرا هستم! چطور؟؟
_خب شما كه مسلموني چطور روت ميشه تو روز اول محرم هم آهنگ گوش بدي؟؟؟...اصلا اينا چيه گوش مي دي....؟ اين چرت و پرتايي كه اصلا سر و ته نداره...اصلا مي فهمي چي گوش ميگه ؟ اينا همه اش مي خوان شيطان پرستي....
درجه جوشش خونم به 70% مي رسه..خوشبختانه قبلا به اندازه كافي با والده از اين بحثها داشتم...ديگه يهو قاطي نمي كنم....از صندلي ميام بيرون...طول اتوبوس رو طي مي كنم كه از در عقب بيام پايين....
_تربيت خانوادگي نداري ديگه...مرتيكه بي شعور....
درجه جوشش از حد پلاسما شدن هم گذشت...يه چيزي تو مايه هاي صفر كلوين فقط از لحاظ داغي! بالاخره دهن لعنتي منو باز كرد....

توي اتاقم...دعواي جالبي نبود...يه بار گفته بودم.بازم مي گم.از مسلمان جماعت تا به حال احمق تر نديدم...گور پدر حسينتونم كرده...گور باباي خداي مثلا الرحيم و مراسم چرت و پرتي كه دارين..بهشت كوفتيتون ارزونيتون... ولي خب...كيه كه بدونه مسلمون چيه؟؟ كيه كه بفهمه راه درست كدومه............لعنت به اين كشور....گيرم كه ماه پيش كه رفته بودم سفارت اتريش...همون اتريشياي به اصطلاح روشن فكر هم رفتاري بهتر از ايراني جماعت نداشتن....
بر مي گردم به اعتقاد ديرينه ام....آسمون همه جا يه رنگه...لعنت به مردم اين دنيا.......
چاك خدا بيامرز راست مي گفت: «موسيقي را حمايت كنيد نه شايعات را.»
كنسرت 2001 death رو ميزارم گوش كنم...آخر آهنگ چاك حرف مي زنه:

Metal is alive as well...to bunch of ****ing basters!I tell you what:you cant kill metal

*آسمان هم انگاري دوباره رفته....حوصله ناراحتي رو هم ندارم...هر جا هست خوشحال باشه!
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خیلی تلاش کردم.نمی توانم فراموشت کنم.
امروز دلم مثل روزهای گذشته هوای با تو بودن کرده است.
دلم برایت تنگ شده شدید!
چرا این روزها فقط از تو می نویسم؟!
چرا وقتی می خواهم از دلم بنویسم همیشه از تو می نویسم؟!
مدتی است که نتوانسته ام لمست کنم.
صدایت را نشنیده ام.
خسته ام از این روزهای بی تو...
از این به بعد نباید به این جا بیایم.این درد و مشکل من است.
با این نوشته های سطحی ام دوستان عزیز را خسته کرده ام.
می بخشید از زمانی که آمدم فقط حرف از ویولنم زدم.
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
ميرم تو قسمت Contact گوشيم..اسم ها جلوم رديف ميشن.اسم خيلي ها....
شماره خيلي ها رو به فراخور موقعيتي دارم...جزوه اي،تمريني....به اسم ها نگاه مي كنم....خيلي دلم مي خواد كل اسم ها رو پاك كنم...همه شماره ها رو....اون موقع برام فرقي نداره كه كسي كه برام زنگ مي زنه كيه....هر كي هست...يه غريبه كه منتظره من جوابشو بدم....
گيرم كه الانم زياد برام فرقي نداره..... خيلي دلم مي خواد كه گوشيمو خاموش كنم و هيچ وقت روشنش نكنم...خيلي دلم مي خواد كه پيج 360 ام رو ببندم و ديگه بازش نكنم و خلي دلم مي خواد كه روي كلمه "خروج" تو باشگاه كليك كنم و ديگه آنلاين نشم...ولي حيف كه قدرت اين كار رو ندارم...هيچ انگاري تو وجودم هنوز به اون مرحله اي نرسيده كه بخوام پشت پا بزنم به همه چي و همه كس....
 

k.m.r.c

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مثل همیشه که دغده های روزانه ی انسانی کمرو خم کرده بود ، توی این سرمای خشک ، بی رحم و آلوده ی تهران ، مسافتی رو از شرکت اومدم . انگار نه انگار که ذهنم یه جاست ، این روزا مغزم دسته خودم نیست ، افکارم مثل یه طفل تقس به همه جا سرک می کشه از مباحث روز اجتماعی تا فکر صف برنج و روغن و خلاصه نان شب!!!
در رو باز کرم ، میام تو مثل همیشه سلام و مثل همیشه علیک السلام در جا نگاهم به کتاب عملیات حرارتی افتاد ، دلم پرکشید به آستانش دیگه مرخصی دانشگاه سراومده و باید برگردم به دانشگاه. ماسماسک تیلیویزیون تو دستمه ، بالاخره با هزار زحمت حواسم رو میارم تو خونه ، حال ندارم لباسامو درارم ، گوینده اخبار میگه فلان نفر کشته و زخمی توی غزه و هزار لحظه التهاب و اضطراب که توی مغزم مثل مته فرو میره ، به خودم میگم:
انسان به حقه خودت قانع باش ، انسان کشتار نکن ، انسان زمین را طویله نکن ، انسان ، انسان باش.
تا حالا انقد از دسته خودم (انسان) ناراحت نبودم ، دوست دارم یه سیل تو فرمت حضرت نوح بیاد و همه ی کثافت های روی زمینو بشوره ، افسوس که این کثافت ها با اسید نیتریک 98% پاک نمیشه.
اه. ....ولش کن
نباید زیاد بنویسم ، یکی نیست بگه رئیس ، داری دست نوشته می نویسی یا " دپرس نامه" ، ولی باید بگم عزیز رئیس دنیا دپرس خونه شده ، حالا چه برسه به دو تا جمله ی دپرس کننده ، خلاصش انقدر به این بدن انسانیت زخم خورده که دیگه جای سالم روش نیست(!)
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
يه فرياد مونده تو گلوم...هنوز خالي نشده.مشت گره كرده اي كه دوست دارم تو صورت يكي بكوبمش....گاهي تنهايي چقدر بده...حداقل اگ كسي پيش بود مي تونستم عصبانيمو سرش خالي كنم....
كنسرت death .سال 2001. سالي قبل از مرگ چاك. جيغ چاك.....

Beware
Human at sight,monster at heart
dont let it inside
it could tear you right apart
No guilt,it feeds in pain sight
Spirit Crusher
 

shanli

مدیر بازنشسته
هیچ روزی مثل امروز هوای عکاسی به سرم نزده بود ! هیچ روزی مثل امروز اینقدر با خودم لج نکردم که نرم عکاسی! درست مثل لج کردنم برای دکتر رفتن تا این سرما خوردگی لعنتی گورشو گم کنه ! چون خیلی کسل و بی حوصلم کرده..
توی شلوغی اتاقی که مرتب کردنش رو نیمه کاره رها کردم ، می شینم کتاب بریدا رو بخونم . به صدای اعتراض مامان که از سالن فریاد می زنه آخه ساعت 11 شد تو که نمی خواستی اتاقت رو مرتب کنی چرا همه کمدت رو ریختی بیرون ؟ اتاقت شده مثل سمساری !...هیچ توجهی نمی کنم ! اینجا قلمرو منه ! محدوده زندگی من...دنیای خود خود من
یه جمله ژولی تو فیلمنامه ی آبی، مثال آونگ تو مغزم تکون می خوره و صدا می ده...نمی ذاره کتاب رو تموم کنم...کتاب رو می بندم..تکیه میدم به صندلیم...اون جمله آونگی اینه
از وقتی اون اتفاق افتاده ، فهمیدم که دیگه فقط کاری رو که تا حالا می خواستم باید انجام بدم .من هیچ خاطره یا چیز دیگه ای نمی خوام نه دوستی ، نه عشقی ، یا پایبندی...همه اونها یه تله اس!
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
رفتم تو مد ساز .پيك رو برمي دارم و Ghost of freedom رو ميزنم....زير لب زمزمه مي كنم:

Here I'll stand on the firing line
Here I'll walk through the field where I died
I will fight and let the voice ring true
I am the ghost
Standing next to you

تنها چيزي كه هيچ وقت بهم پشت نكرده همين دو كلمه سواد موسيقيم بوده....هميشه ...بي ريا و بي منت...گيرم كه هميشه بهش بدي كردم و خيلي وقتا حوصله شو نداشتم...هميشه با من بوده...تو خوشحالي و شادي...معشوقه مني.........

به قشنگ ترين جاش مي رسم...نه حوصله دارم ديسروشن وصل كنم،نه تو اين موقع شب ميشه....بازم زير لب مي خونم:

Don't tread on me..Live free or die

(خب كه چي الان اينا رو نوشتم....؟؟؟؟)
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش می تونستم بگم تو دلم چی می گذره...
این تالار واسه من حکایت گود زورخونه رو داره واسه اهلش... باید تعظیم کنی و زمینو ببوسی و بیای تو.....
با بی حوصلگی که میام اینجا انگار گناه کبیرس....غصم می شه....
دلم برای خودم تنگ می شود گاهی....
باید با حال درست و حسابی برگردم اینجا... تا اون موقع
سکوتم را به خاطر بسپار
!
تا آدم نشم برنمی گردم اینجا!



پیوست: آقا مدیر اگه پستمو خوندید لطف کنید این عنوان فعال هنر و ادبیات رو بردارید! خواهش می کنم...!
این پست در شرایطی گذاشته شد که اصلا اعصابم سر جاش نبود... توجیه نمی کنم ، بچه بازی بود...
اونم از طرف من!:w09:
واسه فرستادنش از همه معذرت می خوام!
اما


تالار هنر و ادبیات باشگاه مهندسان ایرانی....
شاید همتون بتونین حرفامو درک کنید... ما همه خاطرات خوبی از باشگاه داریم! بعضیا از تالارای تخصصی، بعضیا از تالار زنگ تفریح، بعضیا هم اینجا....
و این تالار برای من مقدسه! مقدس یعنی برای پستایی که اینجا می دم ارزش قایلم... یعنی حتی واسه اسپم کردن اینجا دلیل دارم!
این سکوت برام لازم بود... هرچند دو روز سکوت اینجا زمان زیادی نیست توی دنیایی که یه سال قدر یه ثانیه طول می کشه فقط ... اما این چند روز احساس می کردم دچار روزمرگی شدم (به تعبیر عام) توی پست دادن تو تالار ادبیات!:w05:
پس باید به خودم فرصت می دادم!
اما هنوز هم فکر می کنم اگر معیار فعال بودن حتی 10/1 فعالیت آقا مدیر باشه من فعال نیستم... و این حس بدیه! واسه همین خواهش کردم عنوان رو بردارن!
اما
من در تالارم فعالیت خواهم داشت چه کاربر فعال باشم چه نباشم!



پ.ن: یه نفر حرف منو کامل فهمیده بود... یه نفر کاملا درکم کرده بود.... و به خاطر احترام به همون حس مشترک حرفشو گوش دادم.... همین که یه نفر فهمید چی میگم واسم کافیه!

 
آخرین ویرایش:

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
خیلی حرفا تو دلمه که دوست دارم بگم.از دیشب تا حالا می خوام بیام اینجا بنویسم ولی نتونستم.نمی دونم چرا وقتی می خوام درددل کنم وقتی می خوام حرفایی که تو دلمه رو بزنم زبونم قفل میشه. دو سه هفته پیش یه کاری کردم که میشه گفت بزرگترین حماقت زندگیم بوده.خدا کنه اونی که وادار به این کارم کرد ارزش این حماقتو داشته باشه.:cry:خدایا منو ببخش، به خاطر همه فکرایی که میکنم منو ببخش.

دلیل اومدنم به اینجا نوشتن نبود.
اومدم بگم کافر جان خدا خیرت بده:gol:
دیر رسیدم به این تاپیک ولی خداروشکر که رسیدم.تو همین مدت کم خیلی کمکم کرده،خیلی آرومم کرده.خیلی.
:crying2:
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
از پذيرايي اومدم تو اتاقم كه خبر مرگم بيام تو باشگاه...كل وجودم شروع كرد به لرزيدن...اتاق سرد بود...رادياتور رو روشن كردم...گرمتر شدم...لرزش متوقف شد..ولي ته دلم هنوز داره مي لرزه...هنوزم مي لرزه....ته گلوم مي لرزه...پايين چشام هم مي لرزه...دستامم مي لرزه..از بس كه بند انگشتامو شيكوندم...همه اينا مي لرزه ولي بدنم نه! بيرون سالمه...
تنها كار پيانومو كه ضبط كردم ميزارم و گوش مي كنم(Numb piano version) . دلم بيشتر مي گيره...مثل ديشب آروم زمزممه مي كنم:

I've become so numb
I can't feel you there
Become so tired, so much more aware
I'm becoming this, all I want to do
Is be more like me and be less like you

گلوم بيشتر مي لرزه....اتاق گرم شده...گرممه...خيلي...رادياتور رو خاموش مي كنم...هنوزم گُر گرفته ام....گُر...گُر...تا سردت ميشه بايد خودتو گرم كني...ولي وقتي گرم ميشي دوباره مي خواي كه سرد شي....همه اش بايد دنبال آرامش سگ دو بزني....
 

مربوب

عضو جدید
ابوي و خانوم والده قصد وطن ميكنند و من ميمانم و اين تهتقاري و اين منزلگه.:w05:
كپه مرگم را ميسپارم به رخت مرگ تا چند ساعتي با برادرش(خواب برادر مرگ)دمي بياسايم
اما مگر چشم ها با الواري از خواب گرم ميشود .بيدار باش است .خواب به مزاج نخواب ما سازگار نست. از cd box پاپ ِ بروبچس فاكولي select ميشود خداييش چرندو پرند غزالي كجا و چرت و پرت اينان كجا اما ريتم ets etsبراي موهاي پريشون و پاهاي كرخت شده ام مرحم نشاط است.تهتقاري را ناز ميدهي اما ملحفه را چنان در تن پيچيده انگار تازه از لباسشويي بيرون امده!!!با هزار خواهش و تمنا ازادش ميكنم(هركي تا نصفه شب در نزاع با matrix امثالهم باشد براي جبران مافات با ملحفه وارد جنگ ميشود)
صفاي صورت و دست و پا را اجالتا بيخيال !ناشتايي را عشق است!
قصد مطبخ ميكنيم.چارچنگولي پشت ميز مينشيند عينهو قحطي زده ها با ولع سفره را زيارت ميكند. وقت خدمت به كاهدان است غار افراسياب ثانيه شماري ميكند براي انباشت نان و لبنيات !
تهتقاري:تخم مرغ هم بد نيست زحمتش را ميكشي!!!
چاره اي نيست و گر نه مرا هم لقمه چپ ميكند
1-2-3 power اين جارو برقي صنعتي روشن ميشود تا نيمرو برسد از ميز صبحانه فقط اسكلتش مانده و بس!!گفته اند صبحانه را شاهانه كوفت كنيد پس رحم و مروت به كاهدان نيامده .نيمرو با 4 تا نان زاپاس صرف ميشود.
تهتقاري:تو نميخوري
من:من به همين چايي تلخ افاقه ميكنم و سري تكان ميدهم .
تا وعده بعد هركس ازاد است و من اسير مقاومت مصالح .
تهتقاري:وعده نهار اماده است!!!اگه خانوم والده ماهي را برايمان نگر نميداشت اين ولده كه شكمش ته ندارد همان ماهي تو اكواريوم را زنده زنده رنده ميكرد(اُخ قيافه اش ديدني اس هنگام ....):w16:
تهتقاري:باز هم كاه و يونجه(سالاد) ميخوري كه !لعنت بر رژيم گياهي!تاثير رفيق بد است (بيا اين ماهي را كه خلوار خلوار از ان روغن ميچكد بزن تو رگ بلكه نو نوا شي)!!!ولي مرا كاهو و گوجه كلم و ليمو بسي كفايت است تا وعده بعد !
گويند انها كه ابرو پيوسته اند هميشه در افكار خود غوطه ورند اما منه ناپيوسته سخت در عجب!!!از خروس خون سحر جان ميكنيم و جان ميدهيم تا گرگ و ميش شب
ترك رخت مرگ در خروس خون سحر تا بازگشت به ان در گرگ و ميش شب
وتو با اين اوالم كودكانه ات زندگي خوش ميگذراني كه من در اوج جواني فقط خويش را ميگذرانم
 
آخرین ویرایش:

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
نامه ای به قابیل

نامه ای به قابیل

قابیل!تو فرزند آدم بودی؛اما "آدم"نبودی!
انسان کشی و برادرکشی را تو پایه افکندی..بیخ مهربانی را تو از زمین بر کندی..آن هم وقتی که نهالی جوان بود و نیازمند تیمارداری"انسان"؛تا بپرورد و به بار نشیند.
پدرت روضه ی رضوان را به دو گندم فروخت؛اما تو جهنم را به بهایی سنگین خریدی..به بهای خون یک انسان که"انسان"بود؛نه چون تو سرشار از حسادت و بدخواهی.
آن روز را یادت هست که وقتی هابیل از نیت آلوده ی تو آگاه شد،به تو گفت:من دستم را به خون تو نمی آلایم حتی اگر مرا بکشی..و تو در پاسخ این کلام مهربانانه ی او_که شاید با آن امید به "آدم"شدنت داشت_چه کردی؟ او را بی رحمانه کشتی..
نفرین خدا بر تو آن گاه که هراسناک و و حشت زده به دنبال راهی برای پنهان کردن جسد برادر می گشتی..چرا در آن دقایقی که او را می کشتی و نگاه مهربانانه ی او را برای همیشه بی فروغ می کردی،هراسناک نبودی؟نوع دوستی که از بد اندیشی چون تو انتظار نمی رود؛حس برادر دوستی هم در تو نبود؟؟
فرشتگان آن روز که به خداوند گفتند:چرا بشری می آفرینی که بر روی زمین ستم کند و خون بریزد،چه زود پیش بینی شان به ثمر نشست.ثمره ای خون بار و ظالمانه و غیر انسانی.
قابیل!یادت باشد که اگر هابیل هم تو را ببخشاید،فرزندان معنوی او از تو در نمی گذرند..همیشه گناه "اولین"ها بیشتر است.
 
آخرین ویرایش:

meibudy

عضو جدید
خود رنجم و خود صلح کنم عادتم این است
یک روز تحمل نکنم طاقتم این است
آن تیغ دو دم را که بسازم ز تو پهلو
ای یار بزن کز تو چنین راحتم این است
 

k.m.r.c

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزا حس میکنم عشق تو دلم قحطی شده اصلا" نمی تونم پیداش کنم
از همه هم می پرسم ولی کسی واسم پیداش نمیکنه اگه
بید بهش میگفتم
دریای خزر گردم خواهی تو اگه جونم.....
یکی نیست بگه آخه رئیس ، گشتم نبود نگرد نیست اما باید بگم عزیز رئیس ، تا جستن تا جوینده که باشد....
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
هيشكي نميتونه بفهمه كه دلم از چي گرفته
هيشكي نميتونه بفهمه كه صدام از چي گرفته

هيشكي نميمونه تا با من توي راهم همسفر شه
آخه ميترسه كه با من ...با دلم دربه در شه.

هيشكي نميدونه كه چشمام چرا هميشه خيس خيسه
چرا هيشكي حتي يه نامه واسه من نمينويسه

هيشكي نميدونه كه قلبم تا حالا چند دفعه شكسته
هيشكي نميدونه سر راه اون تا حالا چند دفعه نشسته


پس بدرود اي توووو.....تويي كه مرا شكستي...و حالا داري همين كارو با ديگرون ميكني و دل اونا رو ميشكني...يكي ...يكي.....تا كي آنها رو هم از خودت بروني ...تا كي اونها هم مثل من خاطرات با تو بودن را ورق بزنن ...اما اين ميون تنها تويي كه ضرر ميكني...فقط تو...تويي كه دلت هر روز يه رنگ به خودش ميگيره...مثل پرهاي طاووسي زيبا و دلفريب...كاش خودت رو پيدا ميكردي...
شايد يه روز خودت رو گم كردي ..روزي كه من تورو پيدا كردم...اما باز خودت رو به هزار راه بي راه شده زدي تا باز گم بشي...شايد اين گم شدن رو بيشتر دوست داري...شايد ...نميدونم...اما .....:w05:
بي خيال ...اين خزعبلات رو هم فقط خودم ميفهمم....كه هزارتا نكته نگفته توش داره.
شايد تو هم بفهمي ....:w05:
اگر فهميدي بهم بگو ....
حالا من ميرم تا خودم رو گم كنم............شايد براي مدتي.....نميدونم...........فعلا خدا حافظ.....:cry:
گرچه ميدونم واسه تو كه مدتهاست سراغي از من نگرفتي آبي از آب تكون نخواهد خورد.:cry:

 
آخرین ویرایش:

farahikia83

عضو جدید
«آقا بیا یه فال بردار!» اما آقاهه بدون اینکه بشنوه راهشو میگیره و میره.
پسرک به اون پونصدی که روی ترازوش افتاده یه نگاهی می کنه و بعد
بی اونکه اونو برداره دوباره با چشماش دنبال آقاهه می گرده. توی بهت
چشماش می شه فهمید میخواد داد یزنه: «نه، من گدا نیستم.»
مگه کل بساط پسرک چی بود؟ یه کارتن که روی زمین پهن شده، کنارش
یه ترازو که از قیافش میشه فهمید چند سالی از پسرک بیشتر عمر
کرده با یه جعبه پر از پاکتای فال حافظ.
کنار اونا، پسرک نشسته و داره مشقاشو می نویسه. مردم از کنارش
رد میشن. بعضیا اونقدر گرفتارن و رفتن تو خودشون که اصلا متوجهش
نمی شن. بعضیای دیگه یه نگاهی می کنن و رد میشن. ولی چقدر
کمن اونایی که دلشون میشکنه. صدای پسرک اونقدر بلند نیست که
فریاد من گدا نیستمشو کسی بشنوه. آخه گدا که بساط درسشو
کنار گدایی پهن نمی کنه.
درست چند دقیقه قبلش، یه نفر دیگه منو اینطوری خطاب کرد:
«آقا، ببخشید، مهندس» وقتی برگشتم دیدم خودشه. اون منو یادش
نمیومد، ولی من خوب می شناختمش. می دونستم چی می خواد بگه.
«ببین، من یه لیسانسه ام»، کارت پایان خدمتشو نشون میده.
«اومدم کتاب بخرم هزار تومن کم آوردم، اگه جوونمردنی کنی...»
آخه این برخورد چهارمم باهاش بود. قبل از اینکه بخواد چیزی بگه صدامو
صاف کردم و طوری که تو اون شلوغی و سر و صدا واضح حرفمو بشنوه گفتم:
«شما هنوز هزار تومنو پیدا نکردی؟»
منظورمو خوب فهمید. منم راهمو گرفتم و رفتم. خدا کنه بدونه که چی
کار باید بکنه. اما امروز یه سوالی پس ذهنم منو اذیت میکنه. چرا باید
یه پسر بچه کوچیک به هر دلیلی با چشمامش داد بزنه من گدا نیستم،
در حالی که اصلا اون الان باید فقط بچگی کنه و اون وقت یه جوون با انرژی
دنبال هزار تومن پول واسه خرید یه کتاب! بگرده؟
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
پرسه هاي شبانه..و چه خوب كه مصادف است با برف...موقع برف خيلي كارها مي شود كرد..مي توان گريه سيم هاي ساز را درآورد..مي توان شعر نوشت...مي توان فريدون را در يابي كه مي گويد:
لحاف كهنه زال فلك شكافته شد.
و پنبه كوچه و بازار را پر كرد.
و دشت-اكنون-،
سرد و غريب و خاموش است.
-آهاي!
لحاف پاره خود را به بام ما متكان!
كه-گرچه پنبه ما را هميشه آفت خورد!-
و دشت سوخته از پنبه سپيد تهي ست،
جهان به كامِ حريفان پنبه در گوش است!

ميتوان اين شعر را خواند و گريست...مي توان موسيقي تزريق كرد....ولي نه...
بايد سكوت كرد...بايد بگزاري صداي ضربات برف روي شيشه و خيابان گوشت را پر كند...بايد بگزاري شامه ات پر از سرما شود...بگذاري بالهايت رشد كنند..گيرم كه شايد هيچ وقت مجال حركت بهشان ندهي....
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای کاش می دانستی چگونه مرا_بی آن که بخواهی_روی جزر و مد احساساتت به این سو و آن سو می بری..ای کاش می دانستی چگونه دلم لحظه ای به یک نگاه تو شادمان است و روزها در فراق تو غمگین..
ای کاش تپش های قلب بیتاب مرا از همین جا می شنیدی و آسمان بارانی دلم را از ورای فاصله ها می دیدی.کاش می توانستم اندکی از این تب و تابم را به تو نشان دهم تا بدانی چه می کشم..و کاش می دانستم هنوز مرا دوست می داری؟
خسته از فاصله هایی که بین ماست،با سکوتم فریاد می زنم:
مهربانم!دلم برایت از همیشه تنگ تر است..
:gol:
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
ای حسین

از آن روز دردناک که خیال نیز از تفکرش می‌هراسد و و دل از دردش پاره میشود چشمهای این ملت از اشک هنوز خشک نشده است. توده ما قرنهاست که در غم شما و عشق به شما میگرید.

مگرنه عشق تنها با اشک سخن میگوید..؟

یک ملت در طول تاریخ در اندوه شما زجه میزند و به جرم این عشق تازیانه‌ها خورده و شکنجه‌ها کشیده ولی برای یک لحظه نام شما از لبش نیفتاده است و عشق شما از قلبش نرفته است.
 

shanli

مدیر بازنشسته
ما حس میکنیم اعصابمان تا سر حد مرگ خط خطی شده است و حال درست و حسابی نداریم! این حس خود را از همین چند ساعت پیش پیدا کردیم!
ما کلا آدم آنرمالی میباشیم!
مطمئنا اگر همین الان در این حوالی یک چوب بیلیارد داشتیم چنان محکم بر مغز خود و همچنین یک عده میکوبیدیم که محتویات درونیشان با هر آنچه هست و نیست بر زمین بپاشد!و ما جمعشان میکردیم ومیریختیم دووور!ما قبلا هم این حس را داشتیم!با این تفاوت که نمیخواستیم آن را بر سر خود نیز بکوبیم!
ما فکر میکنیم تا چند دقیقه ی بعد ممکن است قطرات اشکی حوالی صورتمان کنیم! ولی از آنجاییکه میدانیم تفاوتی در احوالاتمان نخواهد کرد تصمیم داریم خود را از انجام این کار منصرف کنیم!..ولی اصولا موفق نمیشویم! تصمیم داریم همراه با این کار سرمان را با دستانمان بگیریم و محکم بر دیوار بکوبیم!باشد که رستگار شویم!
 
بالا