نمی دانم!
سیاه دلم کنون معجونی طلب دارد
که ناگه پاگ گرداند
دلم را شاد گرداند
دلم در این شد آمدها ماشینی
پاک خاک آلوده چرکین است
سیاه، دودی و مشکین است
چه میدانی
که در عصری نفس بیرون و تو دارم
که در پیشم نمی باشی
من اینک شکوه می دارم
که من تنها و بی یارم
نمی بینم امامی را
که یادم ده
ره سودمند رایانه
نمی دانم
که من یک زن
به راستی بعد عمری درس سالانه
به پایم باشد آن دنیا
گر این دنیا نشینم بی تحرک
شوم من یک زن خانه؟
که این مغزم برای چیست؟
برای رفتن خانه؟
و دیگر من نمی دانم
در این عصری که استاد من دختر
مردک ناپاک و بی شرمی است
چگونه پای درسش تاب آرم؟
چگونه علمش ستانم؟
چگونه گوش دارم و چشم گویم
به بعضی نادرستی های دانشگاه
که اخراجم نگردانند؟
غریبی در میان نیست
برای زندگی ای خوب
یکی مدرک نیازمندم
دوسالی پشت کنکور
پس ریشخند های اقوامم
که آنان را دوش از عشق می بوییدم
دلی ریش کرده نالیدم
و حالا من
برای کشتن ظلم ها
زنم قید از دانشگاه
اماما من چگونه؟
چه راهی هست
که پرتابم
یکی حق را
به سیمای رئیسانم؟
که من پولی نیازمندم
و دیگر ها بماند باز
برای نامه ی بعدی
کنون بست است که دانی تو
اماما
درد دارم
زخم دارم
دلی چرکین کنون دارم
نوش دارویا
طلب داری که آیی وقت بی وقتی
زمانی بر زمین آیی
که نسل غزه گردد پاک
و من دیگر نمی باشم
در این عصر شکیبایی
تو ای پشت و پناه من
گر من کورم، نمی بینم
تو هستی در کنار من
تو خوانی ذهن و جان من
دهم معجونی ای همراه
که چرک از دل ستانم من
که چند روزی بباشم شاد
پس از آن هم خدایی هست
که بر مهرش امیدوارم
جوابم ده امام عصر
مگر نیستی امام من
به مهر تو گداوارم
1386/11/15
ویرایش 14/11/ 1388
دوسال گذشت و نیامدی...