ممنون از شما که به تاپیک سر زدید
خواهش میکنم
ممنون از شما که به تاپیک سر زدید
هرفردی خود راارزیابی می کند واین برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد شما نمیتوانید بیش ازآنچیزی بشوید که باورداریدهستید،امابیش ازآنچه باوردارید میتوانید انجام دهید
نورمن وینست پیل
واقعا زیبا بود.من ابنجور داستانارو دوست دارم[FONT="]دختر جوانی در سالن انتظار فرودگاه، منتظر پرواز خود بود[/FONT][FONT="] .[/FONT]
[FONT="]چون تا شروع پرواز مجبور بود صبر کند، تصمیم گرفت که برای گذراندن وقت کتابی بخرد. همچنین یک مقدار کلوچه هم خرید[/FONT][FONT="] .[/FONT]
[FONT="]سپس به اتاق[/FONT][FONT="] VIP [/FONT][FONT="]رفت تا با آرامش مشغول مطالعه شود[/FONT][FONT="].[/FONT]
[FONT="]کنار او یک پاکت کلوچه بود و مردی در حال مطالعه نشسته بود[/FONT][FONT="].[/FONT]
[FONT="]وقتی او اولین کلوچه را برداشت، آن مرد نیز یک کلوچه برداشت[/FONT][FONT="] .[/FONT]
[FONT="]دختر خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. با خود فکر کرد[/FONT][FONT="]: [/FONT][FONT="]چه اعصاب خورد کن[/FONT][FONT="] .[/FONT]
[FONT="]اگر اعصابم سر جاش نبود ، کاری می کردم که دیگه هیچ وقت از این کارها نکنه[/FONT][FONT="] .[/FONT]
[FONT="]هر وقت یک کلوچه بر می داشت، مرد هم یکی بر می داشت[/FONT][FONT="] .[/FONT]
[FONT="]این باعث عصبانیت بیش از پیش او می شد ولی نمی خواست واکنشی نشان دهد[/FONT]
[FONT="]تا اینکه فقط یک کلوچه باقی ماند . دختر با خود فکر کرد : حالا این مرد پر رو چه کار خواهد کرد ؟[/FONT][FONT="][FONT="]. [/FONT]
[/FONT][FONT="]در همین حال مرد کلوچه را نصف کرد و یک تکه به دختر داد و یک تکه را خودش خورد[/FONT][FONT="] .[/FONT]
[FONT="]اه، دیگه تحمل کردنش سخته . دختر خیلی عصبانی بود[/FONT][FONT="] .
[/FONT][FONT="]کتابش را برداشت و بلافاصله به سمت سالن ترانزیت به راه افتاد[/FONT][FONT="].[/FONT]
[FONT="]وقتی که در هواپیما نشست، کیفش را باز کرد تا عینکهایش را بیرون بیاورد که در کمال تعجب پاکت کلوچه هایش را دست نخورده در کیفش دید[/FONT][FONT="].[/FONT]
[FONT="]احساس خجالت کرد و فهمید که او[/FONT][FONT="] . . .
[/FONT][FONT="]او فراموش کرده بود که کلوچه هایش را در کیفش گذاشته[/FONT][FONT="] ![/FONT]
[FONT="]آن مرد کلوچه هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون اینکه عصبانی شود، خشمگین و یا[/FONT][FONT="] . . .[/FONT]
[FONT="]در آن زمانی که دختر خیلی عصبانی بود، فکر می کرد که خودش کلوچه هایش را با آن مرد تقسیم کرده است[/FONT][FONT="]. [/FONT]
[FONT="]اما دیگر زمانی برای توضیح علت رفتارش و یا عذر خواهی از آن مرد وجودنداشت؛[/FONT]
[FONT="]حرف[/FONT][FONT="] …[FONT="]*************************************[/FONT]
[FONT="]۴[/FONT][FONT="]چیز را نمی توان دوباره برگرداند[/FONT][FONT="] . . .[/FONT]
[FONT="]سنگ پس از پرتاب[/FONT][FONT="] .. [/FONT][FONT="]
[/FONT]
[FONT="]***************************[/FONT]
[/FONT][FONT="]پس از اینکه گفته شد[/FONT][FONT="]…[/FONT]
[FONT="]فرصت[/FONT][FONT="] مناسب[/FONT][FONT="] …[FONT="]زمان[/FONT][FONT="] …
[/FONT][FONT="]پس از اینکه از دست رفت[/FONT][FONT="] …[/FONT]
[FONT="]و[/FONT]
[/FONT][FONT="]بعد از اینکه سپری شد[/FONT][FONT="] …[/FONT]
واقعا زیبا بود.من ابنجور داستانارو دوست دارم
به کسی بر نخوره ها
این نظر کاملا شخصی منه
عاشقی 3 چیز لازم داره
1-جیب پر پول
2-دل شیر داشتن
3-مغز خر داشتن
توهین نیست
کسی به خودش نگیره
بپا پات نره تو چالهعاششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششقتم عشقم
واقعا راست گفتید.براوو
نه دلیل نمی خواد.....فقط واسه خیلیا بی خبر میاد و گیجشون می کنه......
انگار یه پتک 1 تنی کوبیدن تو ملاج ادم