مرد نصفه شب در حالی که مست بود میاد خونه ودستش میخوره به
کوزه سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته میوفته زمین
و میشکنه مرد هم همونجا خوابش میبره...
زن اون رو میکشه کنار همه چیو تمیز میکنه...
صبح که مرد از خواب بیدار میشه انتظار داشت که زنش جروبحث
رو شروع کنه و تا شب ادامه بده...
مرد درحالی که دعا میکرد که این اتفاق نیوفته میره آشپزخونه تا یه چیزی بخوره...
که متوجه یه نامه روی یخچال میشه که زنش براش نوشته...
زن:عشق من صبحانه ی مورد علاقت روی میز آمادست...
من صبح زودباید بیدار میشدم تا برای ناهار مورد علاقت خرید
کنم...
زود برمیگردم پیشت عشقم
دوستت دارم خیلی زیاد
مرد خیلی تعجب کرده بود
میره از پسرش میپرسه که دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟؟
پسرش میگه:دیشب وقتی مامان تو رو برد تو رخت خواب که بخوابی
و شروع کرد به اینکه لباس وکفش ات رو در بیاره تو در حالی
که مست بودی بهش گفتی...
هی خانوم تنهاااام بزار بهم دست نزن...
من ازدواج کردم...
سلامتی همه مردای پاک...
[ سه شنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۳ ] [ 0:19 ] [ Fatemeh ] [ 8 نظر ]