ای ................. روزگار بیشتر بارها روی دوش زنهاست
[FONT="]مردي براي اصلاح به آرايشگاه رفت در بين كار گفتگوي جالبي بين آنها در مورد خدا صورت گرفت[/FONT]
[FONT="]آرايشگر گفت:من باور نميكنم خدا وجود داشته باشد[/FONT]
[FONT="]مشتري پرسيد چرا؟[/FONT]
[FONT="]آرايشگر گفت : كافيست به خيابان بروی و ببيني مگر ميشود با وجود خداي مهربان اينهمه مريضي و درد و رنج وجود داشته باشد؟ [/FONT]
[FONT="]مشتري چيزي نگفت و از مغازه بيرون رفت به محض اينكه از آرايشگاه بيرون آمد مردي را در خيابان ديد با موهاي ژوليده و كثيف با سرعت به آرايشگاه برگشت و به آرايشگر گفت : مي داني به نظر من آرايشگر ها وجود ندارند! [/FONT]
[FONT="]مرد با تعجب گفت :چرا اين حرف را ميزني؟ من اينجاهستم و همين الان موهاي تو را مرتب كردم.[/FONT]
[FONT="]مشتري با اعتراض گفت : پس چرا كساني مثل آن مرد بيرون از آريشگاه وجود دارند؟[/FONT]
[FONT="]آرایشگر گفت : آرايشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نميكنند.[/FONT]
[FONT="]مشتري گفت : دقيقا همين است خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نميكنند .براي همين است كه اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد... [/FONT]
آره .....راست میگی..............چه داستان قشنگیم گفتینجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد.
یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت.
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند ، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.
نجار در حالت رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.
پذیرفتن ساخت این خانه را برخلاف میل باتنی او صورت گرفته بود.
برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد.
صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.
در واقع اگر او میدانستکه خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد.
یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.
این داستان ماست.
ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد.
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم. فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم ، ممکن نیست.
شما نجار زندگی خود هستید و روزها ، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود.
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.
...ادمها مثل عناصر هستند؛
بازم ادما:
راستی ترکیب شما چیه؟
- بعضی ها مثل تیتان هستند،حتی اکسیدشون هم با ارزشه؛
- بعضی ها هم مثل اهن هستند،فقط به درد لای جرز دیوار می خورند؛
- بعضی ها مثل ارگون بی خیال و بی اثرند؛
- ولی بعضی های دیگه مثل سدیم خیلی فعال اند؛
- بعضی ها مثل اکسیژن فقط تو فکر تخریب و اکسید کردن بقیه هستند؛
- یا مثل ارگون باعث خوردگی میشن؛
- البته هستن ادمایی که مثل الومینیوم سبک ولی در عین حال مقاومند؛
- بعضی ها رو تا اول غنی شون نکنی به دردت نمی خورن و برات نفعی ندارن(باید پول رو بدی)؛
- بعضی ها خیلی کمیابندو مثل طلا گرانبها هستند؛
- ولی بعضی دیگه مثل سیلیس تا دلت بخواد همین جور ریخته و زیادن؛
- بعضی ها مثل فسفر یه جوری خودشون رو می خوان نشون بدن؛
- بعضی ها در کار خودشون سر در گم اند مثل عناصر واسطه؛
- بعضی ها ظرفیتشون خالی ودنبال پر کردنش هستند؛
- البته اکثر ادما عنصر نیستند و به صورت ترکیبی از عناصر موجمد می باشند؛