خودتو با یه شعر وصف کن...!

پدرام تاج ابادی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]قصه دو ماهی [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ما دو تا ماهی بودیم توی دریای کبود [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خالی از اشکای شور از غم بود و نبود [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پولکامون رنگارنگ روزامون خوب و قشنگ [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آسمونمون یکی خونمون یه قلوه سنگ [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خنده مون موجا رو تا ابرها می برد [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]وقتی دلگیر بودم اون غصه می خورد [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تورهای ماهیگیرا وا نمی شد [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]عاشقی تو دربا تنها نمی شد [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خواب مون مثل صدف پرمروارید نور [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پر شد این قصه ی ما توی دریاهای دور [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]همیشه تک می زدیم به حبابای درشت [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تا که مرغ ماهی خوار اومد و جفت مو کشت [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دلش آتیش بگیره دل اون خونه خراب [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دیگه نوبت منه سایش افتاده روی آب [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بعد ما نوبت جفتای دیگس [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]روز مرگ زشت دلهای دیگس [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ای خدا کاری نکن یادش بره [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که یه ماهی این پایین منتظره [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نمی خوام تنها باشم ماهی دریا باشم [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دوست دارم که بعد از این تو قصه ها باشم[/FONT]
 

پدرام تاج ابادی

عضو جدید
کاربر ممتاز

.quote { font-size:11px; color:#01355A; line-height:18px; text-align:center;}◊ هفت جا ، نفس خویش را حقیر دیدم ، نخست : هنگامیکه به پستی تن میداد تا بلندی یابد. دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان ، میپرید. سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید. چهارم : آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد. پنجم : آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شده‌ای را پذیرفت و شکیبایی‌اش را ناشی از توانایی دانست. ششم : آنگاه که زشتی چهره‌ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب‌های خودش بود. هفتم : آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت. ـ جبران خلیل جبران ◊
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آتش عشق

سوز جان بگذار و بگذر
اسیر وناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش بگذار و بگذر
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
مرابا یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر
دوچشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهرفشان بگذار و بگذر
درافتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذارو بگذر
به او گفتم حمید از هجر فرسود
به من گفتا : جهان بگذار و بگذر

مصدق
 

solar flare

مدیر بازنشسته
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]قصه دو ماهی [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ما دو تا ماهی بودیم توی دریای کبود [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خالی از اشکای شور از غم بود و نبود [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پولکامون رنگارنگ روزامون خوب و قشنگ [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آسمونمون یکی خونمون یه قلوه سنگ [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خنده مون موجا رو تا ابرها می برد [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]وقتی دلگیر بودم اون غصه می خورد [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تورهای ماهیگیرا وا نمی شد [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]عاشقی تو دربا تنها نمی شد [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خواب مون مثل صدف پرمروارید نور [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پر شد این قصه ی ما توی دریاهای دور [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]همیشه تک می زدیم به حبابای درشت [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تا که مرغ ماهی خوار اومد و جفت مو کشت [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دلش آتیش بگیره دل اون خونه خراب [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دیگه نوبت منه سایش افتاده روی آب [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بعد ما نوبت جفتای دیگس [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]روز مرگ زشت دلهای دیگس [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ای خدا کاری نکن یادش بره [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که یه ماهی این پایین منتظره [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نمی خوام تنها باشم ماهی دریا باشم [/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دوست دارم که بعد از این تو قصه ها باشم[/FONT]

نميدونم خودتون ميدونين يا نه شكل نوشته هات دو تا ماهي به هم چسبيده ات
مرسي من اين ترانه گوگوشو خيلي دوست دارم
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
غزل

به خلوت بی ماهتاب من بگذر
به شام تار من ای آفتاب من بگذر
کنون که دیده ام از دیدن تو محرم است
فرشته وار شبی رابه خواب من بگذر
نگاه مست تو را آرزوکنان گفتم
بیا به پرتو جام شراب من بگذر
اگر که شعر شدی بر لبان من بنشین
اگر که نغمه شدی از رباب من بگذر
فروغ روی تو سازد دل مرا روشن
بیا و در شب بی ماهتاب من بگذر
کرم کن و د کلبه ام قدم بگذار
مرا ببین و به حال خراب من بگذر
تو را که طاقت سوز حمید یک دم نیست
نخوانده شعر مرا از کتاب من بگذر
 

russell

مدیر بازنشسته

چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
با عبورت تا ابد بارانی ام
بنگر اینک در من این ویرانی ام
کاش می دیدی در این پس کوچه ها
پرسه های بی سر و سامانی ام
تشنه یک لحظه دیدارم بگو...
پس تو کی با این عطش می خوانی ام
بشکن این قفل سکوت سرد را
در پس هر واژه ات زندانی ام
کاش مهمان نگاهت می شدم
سر خوش از این خلوت پنهانی ام
قایقم بشکست با امواج غم
نا خدای اشک سر گردانی ام
اه ای دریا مرا با خود ببر
عاشق یک لحظه طوفانی ام..
 

پدرام تاج ابادی

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیشتر از آنچه تصور کنی خیانت دیده ام
و بیشتر از آنکه باور کنی دلم را شکسته اند
اما تو نه خیانت کردی و نه دلم را شکستی
تو جگرم را آتش زدی
زبانم می گوید به امید روزی که
روزگارت سیاه تر از پر کلاغ
تیره تر از غروب
و غمگین تر از دم جدایی باشد
اما دلم می گوید به امید روزی که
آشیانت بالاتر از آشیان عقاب
چشم انداز نگاهت زیباتر از بهشت
بر لبانت لبخند
و صد هزار پری کنیزت باشند..
 

پدرام تاج ابادی

عضو جدید
کاربر ممتاز
چگونه فراموشت کنم تو را...
که از خرابه های هرزگی به قصر سپید عشق هدایتم کردی
و عاشقی بی قرار و یاری با وفا برای خویش ساختی
آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را پذیرفتی
و برای اشکهای او شانه هایت را ارزانی داشتی
و با صداقت عاشه انه ات دلش را به درد آوردی
چگونه فراموشت کنم تو را...
 

پدرام تاج ابادی

عضو جدید
کاربر ممتاز

دهان دختر زیبا تهی ز دندان است
کس نمی داند این شکسته دندان بهای یک نان است
و هیچ کس فکر نکرد که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر فریاد بر آورده اند چرا سیمان نیست؟
کس نمی داند چرا ایمان نیست
و روزگاری شده است که در آن جز انسان هیچ چیز ارزان نیست...!!!
 

پدرام تاج ابادی

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ حـرف دگـری نیست که مـن با تو بزنم
تـو نـمـی فـهـمـی انـدوه مـرا
چه بـگـو یـم کـه تـو ای رفـتـه ز دست
شدم از مستی چشمانت مست!!!
شــده ام سـنــگ پــرسـت
مرگ بر انکس که دلش را به دل سنگ تو بست.!.!.!
 
  • Like
واکنش ها: cute

پدرام تاج ابادی

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا که عطر نفسهات را برام ارزونی کردی
با من نامهربون این همه مهربونی کردی
حالا که عطر دل و راه دلامون یکی شد
آیمون پر ستاره ی شبامون یکی شد
روزگار سردی و یاسش مال من
همه سر فرازی و عشق و امیدش مال تو
 

russell

مدیر بازنشسته

مي خواهم به دريا بازگردم
تصوير تمام قدم را
در آينه آبي آب ببينم!
مي خواهم به دريا بازگردم
كشتي ها روانند، به سوي افق هاي روشن روانند!
و هيچ اندوهي در آن بادبان هاي سفيد برافراشته نمي پيچد
روزي، سهم من نيز در اين كشتي ها فرا مي رسد
و دمي مرگم دررسيد
چون نوري كه در آب فرو مي رود
مي خواهم در آب ها غروب كنم!

مي خواهم به دريا بازگردم

مي خواهم به دريا بازگردم

 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاش می گویم از گفته خود دل شادم
بند عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ناآشنا

باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
باز هم از چشمه لبهای من
تشنه یی سیراب شد ‚ سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروی در خواب شد ‚ در خواب شد
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال وآبرو
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
او به من میگوید ای آغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من باو می گویم ای نا آشنا
بگذر از من ‚ من ترا بیگانه ام
آه از این دل آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا کس به آوازش نخواند

فروغ فرحزاد
 

archi_arch

مدیر بازنشسته
درون اینه ها در پی چه میگردی؟
بیا زسنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه میداند
بیا زسنگ بپرسیم، زان که غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمیداند!
همیشه از همه نزدیکتر به ما سنگ است!
نگاه کن! نگاه ها همه سنگ و قلب ها همه سنگ
چه سنگ بارانی! گیرم گریختی هم عمر،
کجا پناه بری؟
خانه ی خدا سنگ است!

به قصه های غریبانه ام ببخشایید!
که من - که سنگ صبورم - نه سنگم و نه صبور!
دلی که میشود از غصه تنگ، میترکد
چه جای دل که در این خانه سنگ میترکد!
در ان مقام، که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ میترکد
چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم!
دلم از این همه سنگ و درنگ میترکد.
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه میداند
از ان که عاقبتِ کارِ جام با سنگ است!

فریدون مشیری
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
بگردابی چو می افتاد از غم
بتدبیرش امید ساحلی بود
دلی همدرد ویاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه گویند تو عاشق اویی
گرچه دانم همه کس عاشق اویند
لیک میترسم یا رب
نکند راست بگویند...
 

archi_arch

مدیر بازنشسته
چون بوم بر خرابه دنيا نشسته ايم
اهل زمانه را به تماشا نشسته ايم
بر اين سراي ماتم و در اين ديار رنج
بيخود اميد بسته و بيجا نشسته ايم
ما را غم خزان و نشاط بهار نيست
آسوده همچو خار به صحرا نشسته ايم
گر دست ما ز دامن مقصد کوته است
از پا فتاده ايم نه از پا نشسته ايم
تا هيچ منتظر نگذاريم مرگ را
ما رخت خويش بسته مهيا نشسته ايم!
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
حاشا که من بموسم گل ترک می کنم
من لاف عقل میزنم این کار کی کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار چنگ و بربط و اواز نی کنم
از قیل وقال مدرسه حالی دلم گرفت
یکچند نیز خدمت معشوقه و می کنم
 

Similar threads

بالا