خودتو با یه شعر وصف کن...!

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻧﺒﺎﺷﯽ
ﻭ ﻣﻦ
ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﺳﻄﺮﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ
ﻣﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ،
ﺩﻟﺖ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺖ
ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ،
ﻣﻦ
ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﺳﻄﺮﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ
ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ ...
ﮐﺎﻣﺮﺍﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺯﺍﺩﻩ
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صـدقه نــمیخواهم...
گــدایی نــمیکنم...
قـــــرض هــم نـــــمیگیرم....
به هر بــــــهایی که باشد خــریدارم..
کسی هــست...
...که..
تـــنها یک..
__ لبــــخــند ___
به من بفـُروشد...؟؟؟
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
آرام شـــــده‌ام...
مثـــــل درخـــــتی در پـــاییز...
وقتـــی تمام برگـــــــ هایش را...
بـــــاد... برده باشد...!!!!
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
پر نقش تر از فرش دلم
بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره
حوصله ها را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[COLOR=#eseses][COLOR=#eseses]

[/COLOR][/COLOR]

نجوایت


مرغ عشقی ست


که در من


ترانه می ریزد


و من چون گل صبحگاهی


پر از لانه های آفتاب


بیدار می شوم


در ترنّم چشمانت


زیر آسمانی


که خورشیدُ ماهش


تو را بحث می کنند


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلت تنگ یک نفر که باشد
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد
و لحظه ای فراموشش کنی فایده ندارد...
تو دلت تنگ است...
دلت برای همان یک نفر تنگ است...

تا نیاید...
تا نباشد...
تو هنوز دلتنگی !!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز


رودخانه ای درسرم دارم
پر از قرل آلای دیوانه
خواب هایی
که خواب شان را حتی کسی ندیده ..

درخت انگوری درسینه دارم
مست ...
سر از شانه هایم درآورده
دختران همسایه از انگورهایش می چینند ..

چند تا کلمه دارم
که بیشترشان دوستت دارم است
چند شعر
که هنوز جایی نخوانده ام ..

و چتری که هیچ بارانی بغلش نکرده
در سرم رویاهای زیادی دارم
اتاقی کوچک
و یک تنهایی بزرگ
آنقدر بزرگ
که همه ی اینها را درخود گم کرده است ..

جلیل صفر بیگی

 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای بالا رفتن از بعضی پله ها باید :
تـــــــاوان داد ...!
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدما مثل عكس هستن
زيادی كه بزرگشون كنی
كيفيتشون مياد پايين
 

manasaki

عضو جدید
حال الانم:گریزانم ازاین مردم ک بامن
بظاهرهمدم و یکرنگ هستند
ولی درباطن ازفرط حقارت
ب دامانم دوصدپیرایه بستند

وصف خودم:آه زندگی منم ک هنوز
باهمه پوچی ازتولریزم
ن ب فکرم ک رشته پاره کنم
ن برانم ک ازتوبگریزم
 

manasaki

عضو جدید
وصف حال

وصف حال

حال الانم:گریزانم ازاین مردم ک بامن
بظاهرهمدم و یکرنگ هستند
ولی درباطن ازفرط حقارت
ب دامانم دوصدپیرایه بستند

وصف خودم:آه زندگی منم ک هنوز
باهمه پوچی ازتولریزم
ن ب فکرم ک رشته پاره کنم
ن برانم ک ازتوبگریزم
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من صدای وزش ماده را می شنوم
و صدای ایمان را در کوچه ی شوق
و صدای باران را روی پلک تر عشق
روی موسیقی نمناک بلوغ
و صدای متلاشی شدن شیشه ی شادی در شب
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کفش کودک را دریا برد,

کودک روی ساحل نوشت:دریای دزد!

آنطرف تر مردی که صید خوبی داشت,

روی ماسه ها نوشت:دریای سخاوتمند!

موجی آمد ونوشته ها را شست.

دریا آرام گفت:از قضاوت دیگران نهراس,اگر میخواهی دریا باشی…
 

میثم...

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم[/FONT]
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
... كاش مي شد
كاش مي شد گل چشمان تو را مي چيدم
قاب مي كردمش از برگ درخت
و مي‌ آويختمش بر ديوار
در اتاقم كه پر از سايه توست
مثل عكس تو كه عمريست
نفسهاي طپش وار مرا مي شنود
مي نشيند همه شب ساكت و مات
روبروي منو با خنده تلخ
با نگاهي كه در آن ميل شكستن جاريست
سايه خسته و لرزان مرا مي بيند
كاش مي شد گل چشمان تو را مي چيدم
اين دو جا دوي سياه
اين دو غزلواره ناب
اين شقايق ها را كه شكوفايش از خون من است
و تماميت ويرانيم را با خشم و دريغ
اشك ميريختم و ميديدم
من تورا در افقي تازه و دور
مثل روياي شبانگاهيم
، آميخته با رنگ و نگاهي مغرور
من تو را دايره روشن نور
در مه آلوده ترين نقطه شب ميديدم
من تو را مي خواندم ... من تورا مي ديدم
: وبه خود ميگفتم
كه تو تنها با من
ونوازشگر احساس غم آلوده من مي ماني
... ولي افسوس
ولي افسوس تو آن نيستي ، آن كوچك پاك
؛ كه من از پاكي انديشه خود پروردم
و بزرگش كردم
پيچكي بودي و با لغزش اندام ظريفت يك شب
نرم در دامن من روييدي
من شدم نيلوفري
كه تو با دست نوازش به تنم پيچيدي
پس از آن عاشق وار
به شب و غربت هم دل بستيم
و به خوابي شيرين با وسعت تنهايي هم پيوستيم
گونه بر گونه هم ساييديم
و دوباره به خوابي شيرين با وسعت تنهايي هم پيوستيم
***
قصه دل توي ديوانه نمي بايد گفت
دل به چشمان تو هرجايي بدكاره نمي بايد بست
واي بر من كه دلم ساده و خوش باور بود
آنقدر ساده كه زيبايي چشمان تورا باور كرد
اعتماد عبسي بود ترا محرم دل دانستن
وبه چشمان فريب آلودت دل بستن
واي برمن كه دلم ساده و خوش باور بود
... واي بر من
كه سرانجام غمت مثل رگبار خزان
قلب گل آويزم را پرپر كرد .
***
كاش مي شد گل چشمان ترا مي چيدم
قاب مي كردمش از برگ درخت
و مي آويختمش بر ديوار
و تو را كور رها مي كردم
در شبي تيره و تار
آن زمان كي د گر
عطر مصموم نگاهت را
بر دعوت هر باد سبكسر نگران ميديدم
كي تورا با دگران ميديدم
كي تو را با دگران ميديدم .
 

قاصدک89

عضو جدید
ابن روز ها کلمات
با تردید از ذهنم می گذرند
و شعر
در کسالت انگشتانم تکثیر می شود
کجای خود ایستاده ام
بگو...!
که رویاهام نیز
قد به کشیدن نمی دهند
و در معصومیتی مطرود
پیر می شوند
این روز ها دیگر
بوی سیب هم وسوسه ام نمی کند...


 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آلبومی قدیمی ام،
در زیرزمین خانه ای کلنگی
که واحدهایش را پیش فروش کرده اند.
در انتظار دستی جامانده در اعماق
که شاید آجرها نمی گذارند
خاطره ای فروریخته را ورق بزند
نجاتم بده!
در من هنوز لبخندی هست
که می تواند چیزی یادت بیاورد...

لیلا کرد بچه
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
محصولها را که برداشت میکنند ، بیچاره مترسکها که فراموش میشوند . . .
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
ســـــــــهــم مـــــــن

خـانــــــه ای اجـــــاره ای در قــلــــــب تــوســت . . . !

و هـــــــــر روز . . .

تـــــرس از ريـــــــــخـتـن وسـايـلـم در كـوچـه هـا . . . !
 

Similar threads

بالا