گم شدم بس که زدم پرسه به پستوی خودم
چه کنم تا که روم یک قدم آنسوی خودم
گوشه گوشه همه جا گشتمو گشتم
گویا خلوتی گم شده ام پشت هیاهوی خودم
چندهفته ست که از چهارطرف بایت یک پنجره دربه در کوچه نه توی خودم
شرمسارم همه ی عمر بجای پرده
گرده برداشته ام ای آینه از روی خودم
همه را یک سره سنجیدمو یکبارنشد
که خودم رو بکشم پای ترازوی خودم
قهرمانی بازیم آخر به سرآمد اما
باز با برد خیالی سرسکوی خودم
دائما دعوی دریادلی ام داغو دریغ
یخ زدم قطره پس قطره پسِ جوی خودم
خواستم رازونیازی بکنم سوقت نماز
خودگرفتارشدم در خم ابروی خودم
کفش عقلت پی ات از پای درآمد ای عشق
من دیوانه ولی گرم تکاپوی خودم
آرش دیگیری از من توبسازی ورنه
من خودم باخبر از سستی بازوی خودم
این همه شانه میانداز به بالا
پس از این میگذارم سرخود را روی زانوی خودم
هرچه از دوست رسد نیکوی نیکوست
بیابنشین دشنه ی غربت زده پهلوی خودم
تو ببخشای اگرمستمو مغرور ای صبح
شمعمو سرخوشم از نم نم سوسوی خودم
شعله ام پرگشاید که برآید
باطل سحر خودم از پس جادوی خودم
من به چشم همگان قیمیتیم غیرازخود
شیشه ی عطرمو خود بی خبر از بوی خودم
چمن آرای سرزلف تو ای شعرمو شکر
نزدم برگ گلی گرچه به گیسوی خودم
به غزل مثنوی موی تو سوگند امروز
منمو شعرسپیدخودمو این موی خودم
نوش ها هست به نیش قلمم اما حیف
نچشیدم خودم از شربت کندوی خودم
جهان در آینه حیران حسن خویشتنی
زمانه ای ست که هرکس به خود گرفتارست