بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگه میخوایی بیا برف بازی الان شبه چشم چشمو نمیبینه قوله توپیات نمیخوره به من:biggrin::biggrin:
گير دادي الان برف بازي كنيا.آخه اين موقع شب كي ميره برف بازي من همين طوريش دارم يخ مي زنم.
برف بازي تو روز ميچسبه كه قيافه طرفو وقتي گوله برفي بهش ميخوره ببيني:w07:
 

**sama

عضو جدید
اره ملودی جان دیر شد واقعا درس خوندم ی کم اخه جمعه کنکور دارم
سلام پیمان جان بله برف باری هم میام
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اِ جمعه كنكور داري؟پس چرا اينجايي؟:razz:بچه برو سر درست

شوخي كردم عزيز انشاا.. موفق باشي و عالي بدي:w16:
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خوب ديگه منم برم.خيلي خسته ام چشمام باز نمي مونه
شب همه خوش
(اين آقا محسن يهو كجا رفت؟امشب قصه نداشت؟:razz:)
الان اينجا خالي از سكنه است؟؟
 

**sama

عضو جدید
مرسی ملودی جان انشالا همه ی دوستامون امتحان خوبی بدن روز جمعهشبت بخیر عیدتم مبارکمنم دیگه کرسی رو خاموش کردم همگی خواب خوبی داشته باشین
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلااااااااااام:w21::w21::w21::w21:
:gol:عیدتون مبارک:gol:







ماه صد آینه دارد نیمه شبها در غدیر

روزها می‏گسترد خورشید خود را بر غدیر

سدرها این سوتر از اندوه کوه افتاده‏اند

همعنان با ابرها، افتاده آنسوتر غدیر

نخل‏ها افتان و خیزان، اشترانِ خسته‏اند

سر در اوهام گریز از تشنگی، در سر غدیر

بادها از سایه شاهین سبک رفتارتر

بام سنگین بر فراز بال، زیر پر، غدیر

عزم ابراهیم در تبعید جان و تن، سپهر

در وداع یار و همسر، گریه هاجر، غدیر

باد، اسماعیل‏وار از تشنگی در پیچ و تاب

هاجرآسا، دامن از اشک مصیبت تر، غدیر

با جلال صخره‏ها، چون هیئت هاشم، جمیل

در میان بارگاه حشمت قیصر، غدیر

پیش چشم آسمان، پیشانی باز علی

آفتاب روی زهرا در پس معجر، غدیر

دیده باشی ژرف اگر، گویی به جای مصطفی

خفته همچون مرتضی آسوده در بستر غدیر

پشته‏های ماسه همچون کشته‏های روز بدر

همچو تیغ ذوالفقار اندر کف حیدر غدیر

دیده چون جونیه و اسماء محجوب از حبیب

خویش را، افتاده دور از زینت و زیور غدیر

با سکون و صبر سلمان، همسفر آئینه‏وار

با ابی‏ذر، در شب آشوب همسنگر غدیر

در میان نخلها ـ فوج کمانداران شام

سهمگین مانند چشم مالک اشتر غدیر

در هجوم سنگهای سرگران، اندوهگین

مانده همچون مسلم اندر کوفه بی‏یاور غدیر

ابر چون سالار دین کافتاده بر نعش پسر

چون لوای اکبر اندر باد بازیگر، غدیر

ذوالجناح آسا ز فرط انعکاس برگ نخل

بالها از تیر دارد رسته بر پیکر غدیر

کیست؟ خضر راه دریاها، امام آبها

چیست؟ روشن آبگیری برتر از کوثر، غدیر

از شعاع فیض قدسش خاک آدم گل شده

در فروغش دیده جبریلِ امین شهپر، غدیر

نوح را در اضطراب از دست طوفان یافته

کرده گرداب گران را حلقه لنگر غدیر

دیده ابراهیم را در هاله‏ای از ارغوان

ارغوان را برده زیر چتر نیلوفر غدیر

دست موسی شد برآمد ز آستین آئینه‏وار

پای عیسی شد فکند از فرق مهر افسر غدیر

دست حق شد در شب معراج و پای مرتضی

روز فتح مکه، روی دوش پیغمبر غدیر

آه ای تاریخ تنهایی بگو! آیا نبود

هیچ دستی کاورد بیرونت از ششدر غدیر؟

تا نبینم چون حسین افتادنت را نو به نو

غرق خون هر سال در میدان تن بی‏سر غدیر؟

گرنه همچون من به زندان مصیبت مانده‏ای

پس چرا بیرون نمی‏آری سر از چنبر غدیر

روز فریاد «بقیت وحدی» آیا مانده بود

جز علی با مصطفی همراه زان لشکر غدیر؟

روز خندق پیل پیکر عمرو کافر را که داد

از دم تیغ پری کردار خود کیفر غدیر؟

مرحب گردن فراز ظلمت آئین را که کشت؟

دست و بازوی که در برکند از خیبر غدیر؟

روز نفرین روبرو با اهل نجران، مصطفی

برد کس با خویش غیر از چارتن دیگر غدیر؟

در هیاهوی هوازن زان هزیمت‏پیشگان

جز رسول آیا کسی هم ماند با حیدر غدیر؟

دیده‏ای در شأن اصحاب پیمبر جز علی؟

«سابقون السابقون» در مصحف داور غدیر؟

هیچکس نشنید گیرم، خود تو نشنیدی مگر

«وال من والاه» گفت آنروز پیغمبر غدیر؟

پس چرا صد چشمه آتش‏فشان پنهان شدی

چون دل من زیر چتر سرد خاکستر غدیر؟

تا تمام دشت از پیغام دریا پر شود

می‏رود از واحه‏یی تا واحه دیگر غدیر

همچو من یک جاده غربت یک بیابان بیکسی
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام به همه
مثل اينكه كسي نيست
ببينم كسي نمي خواد چراغ كرسي را روشن كنه
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام محمدحسین.
شبت بخیر
دستت درست روشنش کن.ولی انگار خاک مرده پاشیده همه جای باشگاه!نه؟؟:surprised:
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام محمدحسین.
شبت بخیر
دستت درست روشنش کن.ولی انگار خاک مرده پاشیده همه جای باشگاه!نه؟؟:surprised:

شب شما هم بخير
راست مي گي من الان يه ربع تو سايتم ولي هيچ خبري از بچه ها نيست ببينم اين تنهايي كجاست مثل اينكه تو سايت نيست شما ميدوني امشب قرار بياد يا نه
 

samin-1

عضو جدید
سلام به محفل گرم زیر کرسی.........
می خواین من یه داستان بگم؟؟؟؟؟؟؟
داستان یه دختر از زبان خودش که توی یک مجله چاپ شده بود یکم طولانیه اگه حوصله دارین بخونینبهد میتونیم درموردش بحث کنیم:



همه فکر میکنن امیدعاشق و خواستگار من بود اما من بهش جواب رد دادم حق هم دارن اما حقیقت یه چیز دیگه است.


حقیقت اینکه امید با حرفهاش با لحنش با پیامهایی که به گوشیم میفرستاد و مطمئن بود من اونارو می خونم منو عاشق خودش کرد من دلباخته خودش کرد .


اون اوایل فکر می کردم اون همین طوری خونه ما میاد و اون پیام هارو همینجوری میفرسته اما وقتی اون روز اومده بود دانشگاه دیگه مطمئن شدم دوستم داره:


با دوستم توی حیاط قدم میزدیم که از اطلاعات منو پیج کردن رفتم و پرسیدم چکارم دارین؟


گفتن:یه نفر جلو ورودی دانشگاه با شما کارداره.


با خودم فکر کردم یعنی اون کیه؟همین طور که به سمت ورودی می رفتم از دور دیدم امید جلو ورودی واستاده یه لبخندی به لبهام نشست رفتم جلوو سلام کردم


گفت: سلام خوبی؟ دو ساعته اینجا واستادم از دور هر چه دست تکون میدادم متوجه من نشدی با دوستت 100 بار تا جلو در اومدی منو ندیدی .کارت دانشجوییم همرام نیست اجازه ندادن بیام تو.


گفتم:متاسفم اصلا متوجهت نشدیم.


-خوبی چکارا میکنی؟


- ممنون ای بد نیستم .تو خوبی؟


- ممنون امروز غروب بلیط دارم باید برگردم تهران گفتم قبل از رفتن بیام یه سری بهت بزنم ازت خداحافظی کنم


- ممنون خیلی لطف کردی. خوشحال شدم راستی با ندا( خواهر امید هم دانشگاهی من بود)کار داری؟ می خوای صداش کنم الان دیگه حتما کلاسش تموم شده.


-نه..راستی اگه کاری چیزی داری بگو برات انجام بدم.


- نه ... فقط برای این طرح باید از کارخانه یونولیت سازی فیلم بگیریم...


- میخوای من گوشیمو بدم باهاش فیلم بگیری؟..


- نه مشکلمون دوربین نیست. راستش اجازه نمیدن گفتم شاید تو کسی رو بشناسی که کمکمون کنه


با صدای بلند خندیدو گفت:


- نه بابا من کسی رو نمیشناسم. راستی ناهار چی میخوری ؟ می خوای با هم بریم بیرون غذا بخوریم؟ این نزدیکیا یه جایی بود....


- - نه ممنون دانشگاه غذا می ده...


- - غذای دانشگاه که به درد نمی خوره بیا بریم یه چیزی با هم بخوریم برگردیم.


- - نه ممنون چون الان کلاس هم دارم


- - خوب زود بر میگردیم


- - تو بیا یه روز غذای بد تو دانشگاه ما بخور


- -این چه حرفیه . یادم رفته کارت دانشگامو بیارم.


- -بیا دیگه با من بد نمیگذره.. خوب یه روز بد بگذرون


- - نه ممنون این چه حرفیه


- خوب زیاد اصرار نمیکنم ولی من فعلا کاری ندارم یه چند ساعتی همین دوروبرام اگه پشیمون شدی بیا با هم بریم


- - خیلی ممنون . خوب من دیگه باید برم ممنون که قبل از رفتنت اومدی بهم سر زدی.


- -خواهش میکنم .خیلی خیلی ممنون که باهام صحبت کردی


- - خدا حافظ


- -بازم ممنون...خدا حافظ


- همین طور که داشتم ازش خدا حافظی می کردم و بر میگشتم ایستاده بود و نگاهم میکرد تا دور شدم


- وقتی رفتم پیش دوستم خندید و گفت مطمئنما خواستگارته ؟ اره؟


- گفتم نه .... پسر عممه ولی احساس میکنم از رفتارش ... دوستم داره


- گفت: این که معلوم بود و خندید.


- حتی چند بار دیگه با هام جوری برخورد میکرد و صحبت می کرد که احساس کردم دوستم داره و من هم بهش علاقمند شدم جوری که لحظه شماری می کردم یه تعطیلی پیش بیاد و بر گرده .تا ببینمش چون همیشه وقتی بر میگشت یه سری بهمون میزد
 

samin-1

عضو جدید
- عاشقش شده بودم . با تمام وجود دوستش داشتم و عشق رو با تمام وجودحس می کردم هر شب بهش فکر می کردم . بعضی شبها از دوریش گریه می کردم و از خدا می خواستم منو بهش برسونه .
- دنیام شده بود . و منتظر بودم ازم خواستگاری کنه...
- تا اینکه اون مسافرت لعنتی پیش اومد و از طرف دانشگاه رفتیم اصفهان
- حتی تو اصفهان دلم براش تنگ میشد...
- و با لا خره اون روز شوم...
- وقتی بر میگشتیم خواهرم بهم زنگ زد و گفت یه خبر جدید پرسیدم چی؟
- گفت :لیلا دختر عمو دیشب نامزد کرده
- گفتم : وای... چه خوب ..مبارک باشه..حالا با کی؟
- گفت: امید پسر عمه
- یه لحشه شوکه شدم فکر کردم امید از بابام منو خواستگاری کرده و اون داره اذیتم میکنه...
- یه چیزایی گفت تقریبا داشت باورم میشد.
- بعد خداحافظی کردیم
- اتوبوس ایستاد برای نا هار
- با عجله پیاده شدم و رفتم یه کیوکس تلفن پیدا کنم بعد سریع به لیلا زنگ زدم خودش گوشی رو بر داشت: الو
- - سلام منم ارزو خوبی؟
- - سلام ممنون تو خوبی؟ اردو خوش میگذره؟
- - ممنون خیلی . راستی بهت تبریک میگم
- پرسید : چی رو؟
- با تمام وجود شاد شدم فکر کردم خواهرم دروغ گفته...
- گفتم: نا مزدیتو مگه با امید دیشب نامزد نکردی؟؟
- خندید و گفت: اهان اره ... ممنون.
-
- دنیا جلوی چشمام سیاه شد دیگه نمیشنیدم چی میگه دلم می خواست گوشی رو بذارم و از ته دل فریاد بزنم و های های بلند بلند گریه کنم...
- نمیدونم چطوری جلو خودمو گرفتم فقط اروم گفتم: مبارک باشه خیلی خوشحال شدم امید وارم خوشبخت بشین. از طرف من هم به امید تبریک بگو. خدا حافظ.
- -چشم حتما ممنون خدا حافظ
- گوشی رو گذاشتمو دل شکسته و قلب تنها و تکه تکه و جگر سوختمو برداشتم و اروم اروم از کیوکس دور شدم
- فقط تصویر امید جلو چشام بود لبخند هاش نگاه هاش لحظاتی که با هم بودیم .....
- صدایی نمیشنیدم فقط دوستم که صدام کرد: بیا دیگه داریم میریم رستوران برای ناهار
- وقتی توی رستوران نشسته بودیم و منتظر بودیم بلند شدمو رفتم دستشوی بغضی توی گلوم گیر کرده بود. تو دستشویی کسی نبود . دستشویی توی زیر زمین بود برای همین شروع کردم از ته دل گریه کردم اونقد تا اشکام تموم بشه بعد صورتمو شستم بلند شدم رفتم بالا هنوز غذارو نیاورده بودن
- نشستم روی صندلی اما بدون اینکه بخوام چشمام پر اشک می شد سعی کردم بخندم و جلو ریختنشونو بگیرم اما نمیتونستم یهو اشکام سرازیر شد
- دوستام گفتن: ارزو ... چی شده
- با یه لبخند مصنوعی گفتم توی چشام گردو خاک ریخته یهو بلند شدم و دویدم طرف دستشوی با دستام جلو دهنمو گرفتم ..بی صدا فقط اشک می ریختم اما نتونستم جلو خودمو بگیرم و با صدای بلند گریه کردم اونقد تو دستشویی موندم و گریه کردم تا دلم خالی بشه ....بعد دباره خودمو مرتب کردم و رفتم بالا.. غذا رو اورده بودن نشستم .. و سعی کردم غذا بخورم اما یه چیزی توی گلوم گیر کرده بود که نمیذاشت چیزی ازش پایین بره..
- خدا میدونه اون لحضاتو چه جوری سر کردم و جلو خودمو گرفتم بعد که همه غذاشونو تموم کردن بلند شدیم تا بریم سوار اتوبوس بشیم
- توی اتوبوس دیگه راحت شدم صورتمو پوشوندمو و اروم اروم بدون صدا فقط اشک ریختم......
- وقتی خونه رسیدیم تا چند روز حتی تا چند هفته کارم اشک ریختن بود...
- - با خودم می گفتم تو اشتباه می کردی اون تو رو دوست نداشت همش سعی می کردم اینو باور کنم و راحت بشم
- و دیگه گریه نکنم. اما وقتی اون نگاه ها و حرفاش بادم می اومد نمیتونستم خودمو گول بزنم...
- با خودم گفتم میری عقدشون شرکت میکنی وقتی شادیشونو ببینی تو هم شاد میشی و همه چیز یادت میره...
- اما توی مجلس فقط الکی لبخند میزدم وقتی عقد رو خوندن وقتی با هم میرقصیدن.... من فقط با یه لبخند مصنمعی تو صورتم و یه بغض درد ناک توی گلوم فقط ارزو کردم: خدایا خوشبختشون کن ...خوشبخت ترین...
- خدایا اگه امید منو فریب داد ببخشش... خدایا خوشبختشون کن... نذار غم توی دلشون باشه خوشبختشون کن... خوشبخت ترین.
-
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
چطور مگه سمینی؟؟خدا وکیل گرفتی حالا؟؟یعنی میخوای ببینی سوات دارم یا نه
؟؟:w25:
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بچه ها منم يه داستان دارم بخونم يا وايسيم بچه ها بيان كرسي رو گرم كنن بعدن
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام نسیم جان!!نه دیگه با حضور من و تو دیگه اینجا خلوت نمی تونه باشه!!
:D
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام نگارخانوم گل!!!!!!!!!!!!!!!!!خوبی عسل؟؟
شبت بخیر
سلام
ممنون دوست جونی

سلام
عيد شما مبارك چرا دير كردين نگران شديم
بازم سلام
اخه نبودم خونه
خونه مامان بزرکم بودم
الان رسیدم خونه

نه....کی باشوما لجه؟؟؟!!!!!!!! گفتم با ی اخر اسم حال میکنی واست گذاشتم:D

سلام نگار خانوم سلام نسیم خانم خوبید؟؟؟؟؟؟؟:smile:
سلام
ممنون
مرسی بابت داستانتون
نمیشه فهمید که اون واقعا قصد فریب داشته
یا رفتاره دختره به خاطر یه سری مسایل جوری بوده
که فکر کرده نمی خوادش
یا اینکه کلا یه تصور اشتباه بوده
 

samin-1

عضو جدید
سلام
ممنون دوست جونی


بازم سلام
اخه نبودم خونه
خونه مامان بزرکم بودم
الان رسیدم خونه


سلام
ممنون
مرسی بابت داستانتون
نمیشه فهمید که اون واقعا قصد فریب داشته
یا رفتاره دختره به خاطر یه سری مسایل جوری بوده
که فکر کرده نمی خوادش
یا اینکه کلا یه تصور اشتباه بوده
خ.اهش عزیزم
نیدونم...ولی انگار یه جورایی دختره فریب خورده نظر روانشناسی هم که گفته بود یه جورایی همین بود
 

Similar threads

بالا