بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
دستت درد نكه;)
حالا چي ميشه:D
حالا دیگه با پروین نسبت داری!!می تونیم بهت بگیم محمد طلایی:w25:
سلام شب همگي خوش
اينجا چه خبره داستاني قصه اي نيست من برم
سلام.
عجب آدمی هستی!!برای قصه اومدی!!ما هیچی؟؟نمی خواد همون تو برو با حوریهایی که من فرستادم حال کن:razz:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره!!!حدست درست بود!!طلاییت کردم فکر کنم!:D

سلام حمیدجان.خوبی شما؟

شبت بخیر!!آره تو الان کوچیکی!!بچه ها باید زود بخوابن!!


محمدصادق خوبی؟خوشی؟شبت بخیر!!!تو هم بچه ای ها!!برای تو هم گفتم برو بخواب!!:biggrin:
ممنون، تو چطوری؟
باشه مامان بزرگ، حالا اول شما واسمون یه قصه بگو که توش قهوه داشته باشه بعد :D
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
خب بچه ها من برم!!ماموریتم رو انجام دادم!!محمد حسین رو طلایی کردم :D
شب همگی خوش و پفکی!خوشحال شدم دیدمتون:gol:
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه فال میگیرم واسه همتون. نیت کنین

خیز از در میخانه گشادی طلبیم
به ره دوست نشستیم و مرادی طلبیم
زاد راه حرم وصل نداریم مگر
به گدایی ز در میکده زادی طلبیم
اشک آلوده ما گر چه روان است لی
به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
ممنون، تو چطوری؟
باشه مامان بزرگ، حالا اول شما واسمون یه قصه بگو که توش قهوه داشته باشه بعد :D
نوه جان دیگه حافظه یاری نمیکنه!!قهوه چی هست مادر؟!!ما اون زمان ها نداشتیم!!این جیگول بازیا نبود!!:lol:
مادر سنم رفته بالا دبگه نمی کشم زیاد بیدار باشم.شبت بخیر
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام محسن جان
خوبي؟
سلام محمد حسين جان خوبي
ممنون من خوبم چه خبر
حالا دیگه با پروین نسبت داری!!می تونیم بهت بگیم محمد طلایی:w25:

سلام.
عجب آدمی هستی!!برای قصه اومدی!!ما هیچی؟؟نمی خواد همون تو برو با حوریهایی که من فرستادم حال کن:razz:
سلام خانوم مدير مديران
كدوم حوري نكنه شمر و يزيد رو ميگي بابا مارو فرستادي جهنم مي گي حوري داره:surprised:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب بچه ها من برم!!ماموریتم رو انجام دادم!!محمد حسین رو طلایی کردم :D
شب همگی خوش و پفکی!خوشحال شدم دیدمتون:gol:
مامان بزرگ مارم رو هم حالا طلایی نه نقره ای، نشد برنزهای چیزی نمیکنی؟ :D
باشه شبت بخیر و خوشی باشه :gol:



آقا محسن سلام
خوبی؟
چه خبرا؟
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینم فال امشب شب همه بخیر من رفتم بخوابم

خیز از در میخانه گشادی طلبیم
به ره دوست نشستیم و مرادی طلبیم

زاد راه حرم وصل نداریم مگر
به گدایی ز در میکده زادی طلبیم
اشک آلوده ما گر چه روان است لی
به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اینم فال امشب شب همه بخیر من رفتم بخوابم

خیز از در میخانه گشادی طلبیم
به ره دوست نشستیم و مرادی طلبیم
زاد راه حرم وصل نداریم مگر
به گدایی ز در میکده زادی طلبیم
اشک آلوده ما گر چه روان است لی
به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم
ممنون از فالت
شبت خوش خواباي خوب خوب ببني
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما اجنبی ز قاعده کار عالمیم
دیوانه گرد کوچه و بیابان عالمیم
ما خانه به دوشیم و خوش نشین
نی زان گروه خانه نگهدار عالمیم
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نوه جان دیگه حافظه یاری نمیکنه!!قهوه چی هست مادر؟!!ما اون زمان ها نداشتیم!!این جیگول بازیا نبود!!:lol:
مادر سنم رفته بالا دبگه نمی کشم زیاد بیدار باشم.شبت بخیر

حالا كه داري ميري
شبت خوش خواباي خوب خوب ببني
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام محمد حسين جان خوبي
ممنون من خوبم چه خبر

سلام خانوم مدير مديران
كدوم حوري نكنه شمر و يزيد رو ميگي بابا مارو فرستادي جهنم مي گي حوري داره:surprised:
پس چی نکنه واقعا فکر کردی حوری میفرستم؟؟:surprised::surprised::biggrin::lol::thumbsup2:
شبت بخیر محسن
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا این ارور منو نکشته من برم...همگی شبتون بخیر:gol:
شبت بخیر باشه عزیز:gol:

اینم فال امشب شب همه بخیر من رفتم بخوابم

خیز از در میخانه گشادی طلبیم
به ره دوست نشستیم و مرادی طلبیم
زاد راه حرم وصل نداریم مگر
به گدایی ز در میکده زادی طلبیم
اشک آلوده ما گر چه روان است لی
به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم

شب شما هم بخیر آقا حمید:gol:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
محمد صادق جان دیشب کجا رفتی منو با فریبا تنها گذاشتی؟؟؟
داشت به جای شما منو می کشت

همون جا بودم، فقط پست نمیدادم، فقط نیگا میکردم :D
در ضمن خدا نکنه، اصلا بیخود میکنه کسی به تو چپ نیگا کنه :D
ببین بدخواه مدخواه داشتی، چی، چی؟
عکسشو بده به من، جلوت تیکه تیکه کنم :D
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
همون جا بودم، فقط پست نمیدادم، فقط نیگا میکردم :D
در ضمن خدا نکنه، اصلا بیخود میکنه کسی به تو چپ نیگا کنه :D
ببین بدخواه مدخواه داشتی، چی، چی؟
عکسشو بده به من، جلوت تیکه تیکه کنم :D

دستت درد نکنه همون جا بودی و هیچی نیگفتی
دیدی که فریبا چیا گفت. گفت: دوستات تنهات گذاشتن و بهشون اعتماد نکن و اونا زخم خوردن و از این جور حرفا بعد شما هیچی نگفتی
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
همون جا بودم، فقط پست نمیدادم، فقط نیگا میکردم :D
در ضمن خدا نکنه، اصلا بیخود میکنه کسی به تو چپ نیگا کنه :D
ببین بدخواه مدخواه داشتی، چی، چی؟
عکسشو بده به من، جلوت تیکه تیکه کنم :D

دستت درد نکنه همون جا بودی و هیچی نگفتی
دیدی که فریبا چیا گفت. گفت: دوستات تنهات گذاشتن و بهشون اعتماد نکن و اونا زخم خوردن و از این جور حرفا بعد شما هیچی نگفتی
 

monmoni

عضو جدید
داســــــتان زیبـــــا


My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment.
مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
She cooked for students & teachers to support the family.
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.
یك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره
I was so embarrassed. How could she do this to me?
خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟
I ignored her, threw her a hateful look and ran out.
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم وفورا از اونجا دور شدم
The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"
روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره
I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear.
فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم . كاش زمین دهن وا میكرد و منو ..كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
So I confronted her that day and said, " If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die?!!!"
روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟
My mom did not respond...
اون هیچ جوابی نداد....
I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.
حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم ، چون خیلی عصبانی بودم .
I was oblivious to her feelings.
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
I wanted out of that house, and have nothing to do with her.
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم
So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.
اونجا ازدواج كردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...
I was happy with my life, my kids and the comforts
از زندگی ، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم
Then one day, my mother came to visit me.
تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من
She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren.
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو
When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.
وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا ، اونم بی خبر
I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"
سرش داد زدم ": چطور جرات كردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا
And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight.
اون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .
One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore .
یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شركت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
So I lied to my wife that I was going on a business trip.
ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم .
After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.
بعد از مراسم ، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی كنجكاوی .
My neighbors said that she is died.
همسایه ها گفتن كه اون مرده
I did not shed a single tear.
ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم
They handed me a letter that she had wanted me to have.
اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن
"My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فكر تو بوده ام ، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،
I was so glad when I heard you were coming for the reunion.
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
But I may not be able to even get out of bed to see you.
ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تورو ببینم
I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی
As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye.
به عنوان یك مادر نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم
So I gave you mine.
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.
برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه
With my love to you,
با همه عشق و علاقه من به تو



مردان بزرگ اراده می کنند و مردان کوچک آرزو

 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
داریم تعمیرات میکنیم بستیمش!!:D:D
بفرما بیرون گچی نشی!!
راستی سلام
 

Similar threads

بالا