Ali 1900
پسندها
456

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آخرین ساعتهای سال...
    آخرین دلهره ها ؛
    آخرین کبیرتهای امسال..
    آخرین فکرها و ترشحات /
    -----
    چند ساعت تنها در کویر بودن هیچوقت دلتنگی هایت را درست نمیکند..
    تو محکومی به کلافگی !
    محکومی به لبخند زدن در مقابل یک دنیا با کراوات های مختلف.
    و مجبوری برای لو نرفتن ؛ به آینه دستشویی و بالشتت
    تا آخر عمر / حق السکوت بدهی !
    و این میشود عمقِ زندگیِ واقعیِ تو از بدو تولد تا..
    با تمامیِ این اوصاف خودت را میزنی به نفهمی
    که شاید عقربه های ساعت دست از سرت بردارند
    و برای همیشه آدم های آهنی تورا تنها بگذارند...
    آنوقت راحت تر میتوانی با دیوار های اتاقت حرف بزنی..
    --
    مبادا دلتنگی هایت / خوشحالی را از دیگران بگیرد.
    با همه این اوصاف لبخند بزن ، حتی به ظاهر
    و بگو سال نو مبارک
    هر نیمه شب
    کلماتت
    در پاشویه چشمان من
    آب تنی می کنند :
    کاش هنوز هم تابستان
    شمع دانی های همسایه بود که
    رنگ به رنگ می شدند
    از عاشقانه های ساده امان
    و ما که
    تمام آسمان را
    ...پرستو می پوشیدیم …
    حالا تو نیستی
    و کنار بال پروانه ها بهار من
    روبان سیاه زده است
    تو نیستی و من
    همیشه بهاری تمام شده ام
    برای باغچه کوچک دلم ...
    سلام:gol:

    قند و پند ...فقط بیا و بخند:w15:

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/406090-قند-و-پند-فقط-بیا-و-بخند?p=5583523#post5583523
    مي رفتيم‌، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سياه !
    راهي بود از ما تا گل هيچ .


    مرگي در دامنه ها ، ابري سر كوه ، مرغان لب زيست‌.
    مي خوانديم: «بي تو دري بودم به برون‌، و نگاهي به كران‌،
    و صدايي به كوير.»
    مي رفتيم‌، خاك از ما مي ترسيد، و زمان بر سر ما
    مي باريد.
    خنديديم‌: ورطه پريد از خواب ، و نهان ها آوايي افشاندند.
    ما خاموش ، و بيابان نگران‌، و افق يك رشته نگاه‌.
    بنشستيم‌، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهايي‌، و زمين ها
    پر خواب‌.
    خوابيديم‌. مي گويند: دستي در خوابي گل مي چيد.
    :w21:
    قرئت دسته جمعی زیارت جامعه کبیره چهارم خرداد برای امام هادی
    تو به من خندیدی
    و نمی دانستی
    من به چه دلهره از باغچه همسایه
    سیب را دزدیم
    باغبان از پی من تند دوید
    سیب را دست
    تو دید
    غضب آلوده به من کرد نگاه
    سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
    و تو رفتی و هنوز
    سالهاست که در گوش من آرام آرام
    خش خش گام تو تکرار کنان
    می دهد آزارم
    و من اندیشه کنان غرق این پندارم
    که چرا
    خانه کوچک ما سیب نداشت
    سینه ام آینه ای ست
    با غباری از غم
    تو به لبخندی از این آینه بزدای غم
    آشیان تهی دست مرا
    مرغ دستان تو پر می سازند
    آه مگذر ، که دستان من آن
    اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد.
    اعتراض به قانون جدید خدمت سربازی - همه دست به دست هم برای تغییر


    لطفا به دوستان خودتون اطلاع بدید
    زندگی چیزی نیست که آن را واگذاریم
    و با بی پروایی از آن درگذریم
    زندگی چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم

    خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
    ... ... سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:

    آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟
    تاپیک : عکسهای نوروزی شما
    .
    .
    هدف : ایجاد یک مجموعه زیبا و به یاد ماندنی ، از نوروز 1391.

    موفق باشید . :gol:
    در شب تردید من ، برگ نگاه!
    می روی با موج خاموشی کجا؟
    ریشه ام از هوشیاری خورده آب :
    من کجا ، خاک فراموشی کجا.
    دور بود از سبزه زار رنگ ها
    زورق بستر فراز موج خواب
    پرتویی آیینه را لبریز کرد :
    طرح من آلود شد با آفتاب
    گر چه سکوت بلندتریت فریاد عالم است
    ولی گوشم دیگر طاقت فریادهای تو را ندارد
    کمی با من حرف بزن
    سلام وقتتون به خیر مهندس.ببخشید شما مطلب یا سایتی درمورد مراحل اجرای یک پروژه عمرانی سراغ ندارین که بهم معرفی کنید ممنون می شم از کمکتون
    پشت شیشه تا بخواهی شب
    در اتاق من طنینی بود از برخورد انگشتان من با اوج
    در اتاق من صدای کاهش مقیاس می آمد
    لحظه های کوچک من تا ستاره فکر می کردند
    خواب روی چشم هایم چیزهایی را بنا میکرد
    یک فضای باز شن های ترنم
    جای پای دوست
    یک درخت
    با ساقه های خیالی
    با خاطره برگهای که سبز بود
    آینه میداند
    این تمام من است
    «خانه دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار
    آسمان مکثی کرد
    رهگذر شاخه نوری که بر لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید
    و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
    «نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
    و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.
    می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می‌آرد
    پس، به سمت گل تنهایی می‌پیچی
    دو قدم مانده به گل
    پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
    و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد
    در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی
    کودکی می‌بینی
    رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
    و از او می‌پرسی
    خانه دوست کجاست؟»
    یاالله علی آقا خوبی داداش؟؟
    حاجی کم پیدا شدی؟
    چه خبرا خوش میگذره؟؟؟
    به محمد صادق سلام برسون
    از زرتشت پرسیدند؛زندگی خود را بر چه بنا کردی؟
    گفت 4 اصل:
    1-دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
    2-دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
    3-دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم
    4-دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم.:gol:
    داداشي معلومه كجايي؟

    خواستم بگم مسابقه عكس شروع شده
    اگه دوست داشتي شركت كن
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا