بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه ها
تا گرد و جاک نشده من خداحافظی کنم
شب خوش
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اگه جای فریبا بودم می دونستم چی کار کنم؟؟؟؟؟
اولا که حمید جان شما هیچ وقت نمیتونی جایه ایشون باشی، و خدانکنه هم باشی، آخه تو جونی، نه اصلا این آرزو رو نکن، الان زوده آرزویه پیری کنی :D
دوما حمید جان بهتره خیلی زود موضعتو مشخص کنی، اینوری یا اونوری :D

آقا یه سلام دیگه به همه ی همه .. اگه اسم نمیبرم میترسم کسی جا بمونه ...
محمد صادق شما غصه سن منو نخور به فکر سرت باش که امشب میپره ...

میپره؟ خب بپره، مگه سر به هوایی بده؟ تازه آرزو بر جوان عیب نیست، خب منم خیلی دوست دارم پرواز کنم :D
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
پسرا که همیشه تو صحنه حاضرن منم که همیشه ی خدا کلاخودم سرمه شروع کنین ببینیم چه خبره ;)

به قول نوشافرین : ضعیفه چاییت برسه :biggrin::biggrin::biggrin:
خوبه دیگه...میبینم که از کل مبحث مهریه اینو خیلی خوشت اومده:biggrin:
 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ارام جون زیر امضا چطوری عکس میزارین..هرکاری میکنم نمیشه..
عکس بلدم بزارم ولی زیر امضا نمیشه...
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پسرا که همیشه تو صحنه حاضرن منم که همیشه ی خدا کلاخودم سرمه شروع کنین ببینیم چه خبره ;)

به قول نوشافرین : ضعیفه چاییت برسه :biggrin::biggrin::biggrin:
تو چرا كاسه داغ تر از اش شدي
چشم نداري دو روز تو صلح باشيم
حالا مه ارام بي خيال شده تو كوتاه بيا ديگه
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اولا که حمید جان شما هیچ وقت نمیتونی جایه ایشون باشی، و خدانکنه هم باشی، آخه تو جونی، نه اصلا این آرزو رو نکن، الان زوده آرزویه پیری کنی :D
دوما حمید جان بهتره خیلی زود موضعتو مشخص کنی، اینوری یا اونوری :D



میپره؟ خب بپره، مگه سر به هوایی بده؟ تازه آرزو بر جوان عیب نیست، خب منم خیلی دوست دارم پرواز کنم :D

جواب اولانت من پی بردم که تو راست میگی من هنوز جونم :victory::w32:
جواب دوما نمیدونم فرقی نمیکنی بین زمین تا زیر زمین:hate:
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
اولا که حمید جان شما هیچ وقت نمیتونی جایه ایشون باشی، و خدانکنه هم باشی، آخه تو جونی، نه اصلا این آرزو رو نکن، الان زوده آرزویه پیری کنی :D
دوما حمید جان بهتره خیلی زود موضعتو مشخص کنی، اینوری یا اونوری :D



میپره؟ خب بپره، مگه سر به هوایی بده؟ تازه آرزو بر جوان عیب نیست، خب منم خیلی دوست دارم پرواز کنم :D


آره حمید جون از اول باید بگی جبهه ی پسرا یا خانوما انتخاب کن :warn:
 

monmoni

عضو جدید
کوهنورد
داستان درمورد یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سالهاآماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد شب بلندی های کوه را تماما در بر گرفت و مردهیچ چیز را نمی دید همه چیز سیاه بود همان طور که از کوه بالا میرفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد ودر حالی که به سرعت سقوط می کرد . از کوه پرت شد . درحال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است نا گهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود وفقط طناب او را نگه داشته بود ودر این لحظه سکوت برایش چاره ای نماند جز آنکه فریاد بکشد خدایا کمکم کن نا گهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد: از من چه می خواهی؟ ـــــای خدا نجاتم بده! ــــواقعا باورداری که من می توانم تو را نجات دهم؟ ــــالبته که باور دارم ــــاگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد. گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیداکردند بدنش از یک طناب آویزان بودو با دست هایش محکم طناب را گرفته بود.... و اوفقط یک متر از زمین فاصله داشت
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
ارام جون زیر امضا چطوری عکس میزارین..هرکاری میکنم نمیشه..
عکس بلدم بزارم ولی زیر امضا نمیشه...
فقط مدیرها می تونن توی امضاشون عکس بزارن.انشالا مدیر بشی به زودی زودی بعدش یه عکس خوشمل بزار;):gol:
 

monmoni

عضو جدید
همچو پروانه ، پیله را بشکاف

پیله‌ای از درخت بر زمین افتاد. روزنه‌ای در این پیله پیدا بود؛ روزنه‌ای كه به پنجره‌ای می‌مانست. موجودی به نام «كرم كوچك ابریشم»، كه تمام عمر، قفس بافته بود، اینك به فكر پریدن بود. كرم كوچك ابریشم، كه اینك با اعتماد به بال‌های خویش، بی‌ترس و تردید، پیله را می‌كاوید، چشم خود را به خورشید دوخت و لبخندی زد. نور، نخستین چیزی بود كه او می‌دید. پنجره‌ی پیله گشوده شد و چیزی به نام «پروانه» از آن بیرون خزید.
پروانه، كه تازه به دنیای قشنگ ما پا گذاشته بود، خزیدن را می‌دانست، اما پریدن را نه. خورشید، گرم و روشن و مهربان، نفس خود را بر بال‌های پروانه دمید. بال‌ها، آهسته از هم باز شدند. رنگین‌كمانی نهفته بود در آن بال‌ها. بال‌ها باز شدند و پروانه بوسه‌ای نشاند بر گونه‌ی خورشید. آن‌گاه، پروانه پرید. نسیم نوازشگر، بازی می‌كرد با بال‌های پروانه. آه، موسیقیِ باد و رقص برگ‌ها در باد، چه دلنشین بود برای پروانه. زندگی در نگاه پروانه‌ای كه می‌پرید، دلنشین و زیبا بود. پروانه به یاد آورد كه در پیله از این‌همه زیبایی خبری نبود و خوشحال شد كه از پیله بیرون آمده است.
پروانه، بیش از هر چیز، خشنود بود كه دشواری‌های پیله را تحمل كرده تا امكانات لازم را برای پریدن فراهم كند. پروانه شاد بود از این‌كه تسلیم یأس و ناامیدی نشده بود. اینك، از آن دلتنگی و تنگنا خبری نبود. اینك از پیله اثری نبود. پروانه بود و یك رنگین‌كمان. پروانه بود و یك آسمان پریدن. پروانه بود و روز و خورشید. پروانه بود و شب و ماه و یك آسمان ستاره.
دشواریهای زندگی، اگر ما را نابود و ناامید نكنند، بی‌تردید، گام‌های ما را برای پیمودن راه بلند زندگی استوارتر می‌سازند. دشواریهای زندگی، تجربه‌اند، تجربه‌ای كه ما را به كار می‌آید. تجربه‌ها درس‌هایی هستند كه ما آن‌ها را با همه‌ی وجود خویش فرا می‌گیریم. دشواریهای زندگی، مانع نیستند. مانع، نگاه غلط ما به زندگی و دشواریهای آن است. «چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.»
هر گامی كه امیدوارانه برمی‌داریم، بستر تولد دوباره‌ی ما می‌شود. ما با تولدهای نو به نوی خویش، مدام دنیا را از نو می‌بینیم، مدام دنیا را، در نگاه خویش، از نو می‌آفرینیم. پس نترسیم از دشواریها، به استقبال زندگی برویم، كه آمیزه‌ای‌ است از فراز‌ها و نشیب‌ها، غم‌ها و شادی‌ها، اشك‌ها و لبخند‌ها، حوادث تلخ و شیرین، بیماری و سلامت، مرگ و تولد.
از روی موانع بپریم و بدین‌سان، جهش‌های بلندتر را تجربه كنیم. موانع، زمینه‌ساز تجربه‌ی جهش‌های بلندند. ما به موانع محتاجیم. مسأله‌ها، ذهن ما را به چالش می‌كشند و به ما قدرت حلّ مسأله‌ها را می‌بخشند. ما به مسأله‌ها محتاجیم. وقتی دستِ نیازی به سوی ما دراز می‌شود، ما سخاوت را تجربه می‌كنیم. دیگری، فرصتی ا‌ست برای ما كه عشق تجربه كنیم و نجوا و گفت‌وگو را. ما به دیگران محتاجیم. به جای آن‌که بگریزیم از دشواریها، موانع، مسأله‌ها، نیازها و دیگران، بهتر است به استقبال آن‌ها برویم. در زندگی شاید به همه‌ی خواسته‌های خود نرسیم، اما بی‌تردید، به همه‌ی آنچه كه نیاز داریم خواهیم رسید. خدا هست، پس جای نگرانی نیست. ما هم، همچون آن كرم كوچك ابریشم، باید پنجره‌ی پیله‌ی ترس و تنهایی‌مان را باز كنیم به روی زندگی، بیرون بیاییم و پرواز كنیم.
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به تمومه جیگرای خودم زیر کرسی خوبین؟
کیا هستن؟
کیا نیستن؟:surprised:
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
بچه ها جونم شبتون بخیر باشه.هر کی هست هر کی بود هر کی خواهد آمد!!شبتون پفکی باشه.یا علی:gol:

شبت شاد آرام خانوم :gol::gol::smile:

خوبه دیگه...میبینم که از کل مبحث مهریه اینو خیلی خوشت اومده:biggrin:

آره باور کن 5 دیقه قشنگ داشتم قاح قاح میخندیدم تنها قسمته خوشاینده اون تاپیک بود ;)


تو چرا كاسه داغ تر از اش شدي
چشم نداري دو روز تو صلح باشيم
حالا مه ارام بي خيال شده تو كوتاه بيا ديگه


شانس اووردین جیگرم گفت بسه وگرنه ......
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
نفس کش کجایی محمد صادق که اومدم اونم با فریبا

اولا که حمید جان شما هیچ وقت نمیتونی جایه ایشون باشی، و خدانکنه هم باشی، آخه تو جونی، نه اصلا این آرزو رو نکن، الان زوده آرزویه پیری کنی :D
دوما حمید جان بهتره خیلی زود موضعتو مشخص کنی، اینوری یا اونوری :D



میپره؟ خب بپره، مگه سر به هوایی بده؟ تازه آرزو بر جوان عیب نیست، خب منم خیلی دوست دارم پرواز کنم :D

اولا که به شما چه ؟ شما به فکر جوونی خودت باش که داره ته میکشه ...
ثانیا دوما غلطه!!!!!!
باشه بهرحال گفتن بود ...
جواب اولانت من پی بردم که تو راست میگی من هنوز جونم :victory::w32:
جواب دوما نمیدونم فرقی نمیکنی بین زمین تا زیر زمین:hate:
حمییییییییییییییییید ؟
نشد دیگه ..بذار واست توضیح بدم بین مرگ و زندگی کدوم رو ترجیح میدی ؟
به حرف پسرا گوش نده همشون زخمی اند بهت حسودی میکنن .. خودت انتخاب کن ؟
مرگ یا زندگی ؟
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها جونا یه قصه ی دیگه یابیدم.

پنج آدمخوار به عنوان برنامه نويس در يك شرکت خدمات کامپيوتري استخدام شدند . هنگام مراسم خوشامدگويي رئيس شرکت گفت: "شما همه جزو تيم ما هستيد. شما اينجا حقوق خوبي مي گيريد و ميتوانيد به غذاخوري شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتيد بخوريد. بنابراين فكر کارکنان ديگر را از سر خود بيرون کنيد. " آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاري نداشته باشند .
چهار هفته بعد رئيس شرکت به آنها سر زد و گفت: "مي دانم که شما خيلي سخت کار ميکنيد. من از همه شما راضي هستم. امّا يكي از نظافت چي هاي ما ناپديد شده است. کسي از شما ميداند که چه اتفاقي براي او افتاده است؟ " آدمخوارها اظهار بي اطلاعي کردند."
بعد از اينكه رئيس شرکت رفت ، رهبر آدمخوارها از بقيه پرسيد: "کدوم يك از شما نادونا اون نظافت چي رو خورده ؟ " يكي از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت: "اي احمق !طي اين چهار هفته ما مديران، مسئولان و مديران پروژه ها را خورديم و هيچ کس چيزي نفهميد و حالا تو اون آقا را خوردي و رئيس متوجه شد! از اين به بعد لطفاً افرادي را که کار ميکنند نخوريد. "


:w15::w15::w15:
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
بچه ها جونا یه قصه ی دیگه یابیدم.

پنج آدمخوار به عنوان برنامه نويس در يك شرکت خدمات کامپيوتري استخدام شدند . هنگام مراسم خوشامدگويي رئيس شرکت گفت: "شما همه جزو تيم ما هستيد. شما اينجا حقوق خوبي مي گيريد و ميتوانيد به غذاخوري شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتيد بخوريد. بنابراين فكر کارکنان ديگر را از سر خود بيرون کنيد. " آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاري نداشته باشند .
چهار هفته بعد رئيس شرکت به آنها سر زد و گفت: "مي دانم که شما خيلي سخت کار ميکنيد. من از همه شما راضي هستم. امّا يكي از نظافت چي هاي ما ناپديد شده است. کسي از شما ميداند که چه اتفاقي براي او افتاده است؟ " آدمخوارها اظهار بي اطلاعي کردند."
بعد از اينكه رئيس شرکت رفت ، رهبر آدمخوارها از بقيه پرسيد: "کدوم يك از شما نادونا اون نظافت چي رو خورده ؟ " يكي از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت: "اي احمق !طي اين چهار هفته ما مديران، مسئولان و مديران پروژه ها را خورديم و هيچ کس چيزي نفهميد و حالا تو اون آقا را خوردي و رئيس متوجه شد! از اين به بعد لطفاً افرادي را که کار ميکنند نخوريد. "

:w15::w15::w15:


خیلی جالب بود ممنون :gol::gol::biggrin:

ببخشید تشکر ندارم :(
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اولا که به شما چه ؟ شما به فکر جوونی خودت باش که داره ته میکشه ...
ثانیا دوما غلطه!!!!!!
باشه بهرحال گفتن بود ...

حمییییییییییییییییید ؟
نشد دیگه ..بذار واست توضیح بدم بین مرگ و زندگی کدوم رو ترجیح میدی ؟
به حرف پسرا گوش نده همشون زخمی اند بهت حسودی میکنن .. خودت انتخاب کن ؟
مرگ یا زندگی ؟
محمد صادق ٰ فریبا بد جور هرصش در اومده و واسم دو راه انتخاب کرده که باید تاس بندازم از یک تا پنجم قبول نیست شیشم جایزه داره پشتم هستین یا نه؟ اگه هستین که هیچی اگه نه برم طرف فریبا
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
این هم اختتامیه من ...
با اجازه دوستان منم برم ...
محمد صادق یک شب فرصت داری ..


به شيطان گفتم: «لعنت بر شيطان»! لبخند زد. پرسيدم: «چرا مي خندي؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام مي گيرد» پرسيدم: «مگر چه كرده ام؟» گفت: «مرا لعنت مي كني در حالي كه هيچ بدي در حق تو نكرده ام» با تعجب پرسيدم: «پس چرا زمين مي خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبي است كه آن را رام نكرده اي. نفس تو هنوز وحشي است؛ تو را زمين مي زند.» پرسيدم: «پس تو چه كاره اي؟» پاسخ داد: «هر وقت سواري آموختي، براي رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواري بياموز !
 

Similar threads

بالا