با حال ترین گندی که زدی تو زندگیت از دوران بچگی تا حالا

mohammad370

عضو جدید
یبار دیگه هم دوم ابتدایی بودم شاگرد اول کلاس بودم پسر یکی از معلماهم هم کلاسیم بود عجیب با هم رقابت داشتیم خلاصه سر یه امتحان من تو برگه20شدم دبیر به من گفت که 20از سرت زیاده داد19 اون پسره هم19شده بود اونم داد19 .
حالا کارنامه هارو دادن من شدم19.40 .اون شده19.42 اعصاب منم خورد پسره خیلی لوس و بابایی بود همش تو دفتر پیش باباش بود
حالا جایزه ی شاگرد اولی هم یه توپ40تیکه بود که اون موقع کم بود بچه ها جون میدادن براش منم واسش کلی نقشه ها داشتم.
به دوستم علی گفتم علی هر جوری شده نمیذارم توپه ماله وحید(پسره) شه.با دوستم علی نقشه ریختیم توپو از دفتر بدزدیم.2روز دید میزدیم که فراش مدرسه کی میره طبقه ی بالارو جارو کنه که درای مدرسه بازه بریم توپو بردایم .در دفترم چوبی قدیمی بود قفل نمیشد دستگیره هم نداشت یه قاشق برداشتیمو رفتیم سروقت در دفتی یکی کشیک فراشو میداد از بالا نیاد منم توپ برداشتمو رفتیم خلاصه.توپو تو انباری خونمون قایم کردیم یه اسپری هم گرفتیم رنگش کردیم.
از روز بعد همش میرفتیم جلو مدرسه بازیو وحید و بازی نمیدادیم.
تا اخر باباش واسه جایزش که توپ واسش خرید اما دلم خنک شد.
چه دورانی بود ولی هییییییییییی
 

mohammad370

عضو جدید
بعد یکی دیگه اینکه من کلا عشق ماشینم در حد جنون واسه همینم رفتم مکانیک این عشق از دوران کودکستان شکل گرفت حالا چطوری عرض میکنم:
کودکستانی که ما توش بودیم یه مدیر خانوم داشت از قضا خیلیم خانوم بود من از این مدیره خوشم میومد باکلاس بود اصلا.این مدیر ما یه ماشین ژاپنی ابی کوپه داشت که خیلی خوشگل بود من یکی از ارزوهام تو اون دوران این بود که یه بار سوار این ماشین شم .شبا قبل خواب همش خودمو کنار مدیر توی ماشین تصور میکردم با اون سقف کوتاه و کاپوت بلندش ...تا اینکه یه شب یه فکری به ذهنم رسید.
روز بعد وقتی که بچه ها تعطیل شدن با سرویس میخواستیم برگردیم من با لباسا و کیف رفتم تو دستشویی قایم شدم اقای نیازی(بهش میگفتیم نیازی پیازی .ادم خوبی بود فقط میخندید.راننده ی سرویس بود)اومد گفت بچه های سرویس من بیان همه رفتن.سرویسای دیگه هم رفتن دیگه خلوت شده بود جز چند تا بچه که منتظر پدر مادراشون بودن کسی نبود.اومدم بیرون تو راهرو روی نیمکت نشستم.خانوم مدیر اومد گفت چرا نشستی گفتم منتظر سرویس اقای نیازی ام.گفت اون که رفت .چرا نرفتی؟.گفتم دستشویی بودم.گوشامو کشید و گفت الان وقت دستشویی رفتنه که گریه ام گرفت.
یکم مهربون شد و نازم کرد:smile: همه که رفتن گفت بیا ببرمت خونه دیگه من بودمو ماشین ارزوهامو مدیر ارزوهام :thumbsup2:
این خاطره رو هیچوقت فراموش نمیکنم .تک تک لحظات مسیر یادمه
شرمنده دیگه زیاد شد
 

ros.

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعد یکی دیگه اینکه من کلا عشق ماشینم در حد جنون واسه همینم رفتم مکانیک این عشق از دوران کودکستان شکل گرفت حالا چطوری عرض میکنم:
کودکستانی که ما توش بودیم یه مدیر خانوم داشت از قضا خیلیم خانوم بود من از این مدیره خوشم میومد باکلاس بود اصلا.این مدیر ما یه ماشین ژاپنی ابی کوپه داشت که خیلی خوشگل بود من یکی از ارزوهام تو اون دوران این بود که یه بار سوار این ماشین شم .شبا قبل خواب همش خودمو کنار مدیر توی ماشین تصور میکردم با اون سقف کوتاه و کاپوت بلندش ...تا اینکه یه شب یه فکری به ذهنم رسید.
روز بعد وقتی که بچه ها تعطیل شدن با سرویس میخواستیم برگردیم من با لباسا و کیف رفتم تو دستشویی قایم شدم اقای نیازی(بهش میگفتیم نیازی پیازی .ادم خوبی بود فقط میخندید.راننده ی سرویس بود)اومد گفت بچه های سرویس من بیان همه رفتن.سرویسای دیگه هم رفتن دیگه خلوت شده بود جز چند تا بچه که منتظر پدر مادراشون بودن کسی نبود.اومدم بیرون تو راهرو روی نیمکت نشستم.خانوم مدیر اومد گفت چرا نشستی گفتم منتظر سرویس اقای نیازی ام.گفت اون که رفت .چرا نرفتی؟.گفتم دستشویی بودم.گوشامو کشید و گفت الان وقت دستشویی رفتنه که گریه ام گرفت.
یکم مهربون شد و نازم کرد:smile: همه که رفتن گفت بیا ببرمت خونه دیگه من بودمو ماشین ارزوهامو مدیر ارزوهام :thumbsup2:
این خاطره رو هیچوقت فراموش نمیکنم .تک تک لحظات مسیر یادمه
شرمنده دیگه زیاد شد

وای خدا چقد گندات زیادن خسمه بخونمشون
 

kadoo

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بعد یکی دیگه اینکه من کلا عشق ماشینم در حد جنون واسه همینم رفتم مکانیک این عشق از دوران کودکستان شکل گرفت حالا چطوری عرض میکنم:
کودکستانی که ما توش بودیم یه مدیر خانوم داشت از قضا خیلیم خانوم بود من از این مدیره خوشم میومد باکلاس بود اصلا.این مدیر ما یه ماشین ژاپنی ابی کوپه داشت که خیلی خوشگل بود من یکی از ارزوهام تو اون دوران این بود که یه بار سوار این ماشین شم .شبا قبل خواب همش خودمو کنار مدیر توی ماشین تصور میکردم با اون سقف کوتاه و کاپوت بلندش ...تا اینکه یه شب یه فکری به ذهنم رسید.
روز بعد وقتی که بچه ها تعطیل شدن با سرویس میخواستیم برگردیم من با لباسا و کیف رفتم تو دستشویی قایم شدم اقای نیازی(بهش میگفتیم نیازی پیازی .ادم خوبی بود فقط میخندید.راننده ی سرویس بود)اومد گفت بچه های سرویس من بیان همه رفتن.سرویسای دیگه هم رفتن دیگه خلوت شده بود جز چند تا بچه که منتظر پدر مادراشون بودن کسی نبود.اومدم بیرون تو راهرو روی نیمکت نشستم.خانوم مدیر اومد گفت چرا نشستی گفتم منتظر سرویس اقای نیازی ام.گفت اون که رفت .چرا نرفتی؟.گفتم دستشویی بودم.گوشامو کشید و گفت الان وقت دستشویی رفتنه که گریه ام گرفت.
یکم مهربون شد و نازم کرد:smile: همه که رفتن گفت بیا ببرمت خونه دیگه من بودمو ماشین ارزوهامو مدیر ارزوهام :thumbsup2:
این خاطره رو هیچوقت فراموش نمیکنم .تک تک لحظات مسیر یادمه
شرمنده دیگه زیاد شد

WO0oooWw
چه بچه خلاقی بودین شما
ماشالا
الان دیگه فک کنم نابغه این
 

mohammad370

عضو جدید
WO0oooWw
چه بچه خلاقی بودین شما
ماشالا
الان دیگه فک کنم نابغه این
متاسفانه از هوشم در جهت پیشرفت و تعالی استفاده نکردم
همینه که میام اینجا پست میذارم دیگه
ما که نتونستیم باری از مشکلات این مردم کم کنیم لااقل بیام خاطره بگم یکم غم هارو فراموش کنیمو لبخندو رو لبای هم ببینیم
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
گند مامانمو بگم؟
مامانم میگه بچه که بوده از قضا خیلی وسواسش گل میکنه و دیوارهای خانه را با شلنگ آب میشوید
بعد هیچی دیگه آخر شبی همه دور هم نشستن تخمه میشکستن که یهو لامپ خونشون شروع میکنه به چرخیدن و آتیش میگیره!!!!
خونشون جنی بوده!
پرده شون آتیش میگیره فرششون تا نصفه میسوزه و ......
بیا و جمعش کن
مامانم و خواهراش صداشو در نمیارن دقیقا کودوم جیگری این کارو کرده:ی
خخخخ
 

mohammad370

عضو جدید
یبارم همین چند وقت پیش توی بازار قدم میزدم و از هوای دل انگیز پاییزی استفاده میکردمو خلاصه کلی لذت و ....
تا اینکه یه پیرزنه اومد گفت ببخشید میدونین خیابون فرهنگ کجاست ؟؟منم آدرس دادمو واسه تشکر گفت که ایشالا خوشبخت شی ..
منم اصلا حواس مواس تعطیل گفتم همچنین .که در جواب من گفت خدا از دهنت بشنفه
بعدشم رفت و به قول بچه ها تو افق محو شد ...
به خودم اومدم اینور دنبالش بگرد اونور بگرد ندیدم که ندیدم.خواستم ثواب کنم تو یه روز خوب پاییزی حالا باید با یه غم بزرگ برگردم خونه ...
یعنی میشه دوباره ببینمش .یعنی میشه کمکش کنم به آرزوش برسه؟؟؟
 

mohammad370

عضو جدید
همینم بگمو شمارو به خدا میسپارم تا چند روز دیگه
یه بارم توی انتشارات دانشگاه بودیم که دختره اومد از یه چیزی تو فلشش پرینت بگیره خوب که کارش تموم شد برگشته به من میگه آقا ببخشید میگم بفرمایین؟
میگه در فلشم گم شده ویروسی که نمیشه.میشه؟؟
هنگ کردم اصلا ...زبون یاری نکرد جوابشو بدم.....
اون لحظه فقط به این فکر میکردم مامانش اینو از شیر گرفته فرستاده دانشگاه؟؟یا اینکه از کهکشان راه شیری نیست و اومده جاسوسی
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
همینم بگمو شمارو به خدا میسپارم تا چند روز دیگه
یه بارم توی انتشارات دانشگاه بودیم که دختره اومد از یه چیزی تو فلشش پرینت بگیره خوب که کارش تموم شد برگشته به من میگه آقا ببخشید میگم بفرمایین؟
میگه در فلشم گم شده ویروسی که نمیشه.میشه؟؟
هنگ کردم اصلا ...زبون یاری نکرد جوابشو بدم.....
اون لحظه فقط به این فکر میکردم مامانش اینو از شیر گرفته فرستاده دانشگاه؟؟یا اینکه از کهکشان راه شیری نیست و اومده جاسوسی


من خوبم بابا پسسسسسسسسسسس
امیدوار شدم:ی
 

mahaya67

عضو جدید
بزرگترین گندی که زدم همین دیروز بود اقا من با زن داییم خیلی شوخی داریم یک روز قرار بود منو داییم با زنش بریم پارک و قرار شد اونا بیان دم در خونه ما تا بهم زنگ بزنیم سریع بریم ماشی داییم 206 مشکیه بعد ازظهر شدو منم اماده تا بهم زنگ بزنن بعد چند لحظه بعد زن داییم زنگ زد گفت ما اومدیم زود بیااقا منم زود سریع رفتم دم در از قضا یک 206 مشکی یه دیگه جلو خونمون بود منم سریع رفتم در ماشین رو بازکردمو کیف رو پرت کردم تو ماشینو چون قبلا می خواستم اونا رو بترسونم لاک پشتم و ورداشته بودم اونو پرت کردم ازصندلی عقب به جلو اقا چشمتون بد نبینه یک هو جیغ زنه کل محله ما رو به صدا در اورد یارو صاحب ماشینه با فحشو اروده دنبال ما اقا ما رو بگیر سوسمارو بگیر هیچی دیگه تا ته محلمون از ترسدویدم

:biggrin::w15:
 

mahaya67

عضو جدید
امروز از برنامه گوگل ارث پشت بوم خونه مون رو پیدا كردم نشون مامانم دادم!

حالا یه نقطه سیاه پیدا كرده با كلی ذوق و شوق میگه :
این منم دارم لباس پهن میكنم
من :w15:
بعدم که بابام اومد ،مامانم با ذوق موضوع روبهش گفت!;)
بابام اومده میزنه پس گردنم میگه:
بی غیرت!
چرا عكس مامانتو میذاری تو اینترنت؟!:eek:

:biggrin:
 

neda kamali

عضو جدید
من با شوهریم شوخی دارم
یه بار هم خوهر شوهرم پیشمون بود
شوهرم بهم گفت پدر سگ
منم بهش گفتم سیبیل بابات تو ..... سگ:D
کی می تونه درکم کنه اون لحظه چه حالی داشتم:redface:
 

neda kamali

عضو جدید
بستگی داره اون جای خالی آیا همون ...... یانه؟.... :D

دیدن داشته اگه برادر شوعرت اونجا بود :biggrin:

واقعا ذهنتون منحرفه، ولی درسته:دی
خوار شوهرم بدتر از ده تا پسره، همه پری دیکتاتور صداش می کنیم
فکر کردم ناراحت میشه ولی خاکبرسر کلی خندید
 

سرسخت

عضو جدید
چن وقت پيش منو دوستم رفته بوديم بيرون بعد يهو شدييييد بارونو تگرگ اومد بعد ي جا تو راهمون كمي گود بود آب جمع شده بود منم خواسم زرنگي كنم از ي جا رد شم ك خيس نشم ي قسمت بنظر ميومد آبش خعلي سطحي باشهو فقط كف پارو بگيره منم رفتم از اونور تا پا گذاشتم ديدم إإإإإإإإه پام رف توو بعد جالبه انقد حول شدم ك تازه اون پامم گذاشتم واي هم خندم گرفته بود هم گريه اخه بدشانسي دراين حد ضايگي دراين حد تمام كفشو جورابو شلوارم خيسه خيسشد دوستمم ك مرده بود از خنده فقط خداروشكر بخاطر وضع هوا كسي نبود...
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چن وقت پيش منو دوستم رفته بوديم بيرون بعد يهو شدييييد بارونو تگرگ اومد بعد ي جا تو راهمون كمي گود بود آب جمع شده بود منم خواسم زرنگي كنم از ي جا رد شم ك خيس نشم ي قسمت بنظر ميومد آبش خعلي سطحي باشهو فقط كف پارو بگيره منم رفتم از اونور تا پا گذاشتم ديدم إإإإإإإإه پام رف توو بعد جالبه انقد حول شدم ك تازه اون پامم گذاشتم واي هم خندم گرفته بود هم گريه اخه بدشانسي دراين حد ضايگي دراين حد تمام كفشو جورابو شلوارم خيسه خيسشد دوستمم ك مرده بود از خنده فقط خداروشكر بخاطر وضع هوا كسي نبود...

:w15::w15::w15:
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
هرچی فکر کردم فقط همین یکی یادم اومد...
داداشم تازه ب دنیا اومده بود،مامانم قبل این ک بره بیمارستان ب دختر بزرگش:)redface:)کلی سفارشات کرده بود ک روزی ک قرار بود مرخص شه،کدوم لباساشو بذارم
بعد از چندروز یهو بابام با عجله اومد خونه، گفت لباسای مامانو بده برم دنبالش...
منم هول شدم، ی تاپ دامن ک مامان همیشه میپوشید گذاشتم تو ساک دادم دست بابام
هعععععععععععییییییییییییی
مامانم ک اومد
من: ذوق زده ک داداش کوچولومو ببینم:w42:
مامانم: :razz:با این لباسا روم نشد از کسی خدافظی کنم، حداقل ی چادر میذاشتی واسم(طفلی ی چادر رنگی از یکی قرض گرفته بود...):mad:
بابام: مث همیشه:w39:
من:بغض توچشام،جرات نمیکردم سرمو بالا بیارم نینیمو نگاش کنم حتی...:w05:
مامانم همچنان::razz::w06:
بدترین روز عمرم بود
تا چندروز دذاشتن داداشیمو بفل کنم...:crying2:
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه بودم بعد محکم زدم تو گوش بابابزرگم گفتم حرف نباشه!
من:D بابا بزرگ:mad:
من:redface:بابا بزرگ:razz:
من:(بابا بزرگ:surprised:
من:cry:بابابزرگ:eek:
من:crying:بابابزرگ:smile:
من:biggrin: بابابزرگ:exclaim:

یکی چندی پیش پرسید استپ بای استپ یعنی چی؟ ما مونده بودیم چجوری براش توضیح بدیم
باید این پست رو بدم بخونه ! اصن ته مفهومه لا مصب !:biggrin:

ی پسر دائی دارم هم سنه منه هم بازی من بوده از بچگی بد ما ۴ساله بودیم نویدو ختنه کردن
بد ما کمپوت اینا خریدیم رفتیم خونه دائیم
بد من اصن در جریان نبودم نوید چی شده و اینا
رفتیم تو رو بوسی اینا دیدم نوید میگه آی آی من درد میکنه فلان جام کمپوتمم بدید و فلان
من دیدم وای دامن چین چینی پاشه
بدو بدو رفتم میگم نوید درش بیار مگه تو دختری
خانواده مارو جدا کردن
من: مااامااان دامن پوشیدهههههههههههههههههه
نوید: بااابااا دردم گرفت
آخرش مامانم به زور و ضرب توضیح داد من فهمیدم چرا دامن پاشه:
.
.
.

البته سال بعدش دامنه پای من بود

من
نوید

پسر عمه مارو زمون قدیم برده بودنش از همین مانورا !:دی بعد از مراحل کار هم پیوسته فیلم تهیه کرده بودن !:خخخ اون زمان هم تازه دوربین دستی اومده بود و جوگیر:خخخخخخخخ

هیچی دیگه این بیچاره تا سالها هرکی میخاست بهش زور بگه میکفت اگه پررو بازی دربیاری فیلمت رو واسه مهمونا پخش میکن و......................
دیگه خودت حدس بزن...............:w15:
 

*شیرین*

عضو جدید
همینم بگمو شمارو به خدا میسپارم تا چند روز دیگه
یه بارم توی انتشارات دانشگاه بودیم که دختره اومد از یه چیزی تو فلشش پرینت بگیره خوب که کارش تموم شد برگشته به من میگه آقا ببخشید میگم بفرمایین؟
میگه در فلشم گم شده ویروسی که نمیشه.میشه؟؟
هنگ کردم اصلا ...زبون یاری نکرد جوابشو بدم.....
اون لحظه فقط به این فکر میکردم مامانش اینو از شیر گرفته فرستاده دانشگاه؟؟یا اینکه از کهکشان راه شیری نیست و اومده جاسوسی

واااییییی ته خنده بود
 

بی ازار

عضو جدید
کاربر ممتاز
ی بار اس دادم به دوستم بهش گفتم تو می دونی مهتاب چش شده قاطی کرده
بعد اشتباهی اس رو برای مهتاب فرستادم
احساسات من در اون لحظه:wallbash::sweatdrop::w47:
 

nazi jooon

کاربر فعال مهندسی کشاورزی ,
کاربر ممتاز
چند شب پیش شب دیروقت خوابیدم...صبحشم با خواب آلودگی رفتم دانشگاه....از اونجا که تو آزمایشگاه دمپایی پامونه متوجه نگاه یکی از پسرا رو مچ پاهام شدم...یه نگاه انداختم دیدم یه لنگه از یه جوراب و یه لنگه از یه جوراب دیگه پوشیدم...:smile:
جورابا طرحشون یکی بود ولی جای رنگاشون رو مچ و کف پا دقیقا عکس هم بود...منم از ویژگی های دنیای مد استفاده کردم با جدیت تموم گفتم میبینین چه چیزایی رو مد میکنن!!!!:redface:
.
.
.
از فرداش مونده بودم که چیکار کنم...آیا جورابا رو طبق مدل خودش بپوشم یا طبق مدل جدید ابتکاری خودم!؟!؟:cry:
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
ماجرای استفاده خانوما از صرف فعل داد بدون مفعولو شنیدید؟؟؟
هعععیییییییییی
خدا واسه هیچکی نخاادد:w09:
 

Similar threads

بالا