دریای شمال غروب داره ؟اولش می رم حموم و بهترین لباسمو می پوشم آخه می خوام با افتخار به استقبال مرگ برم
بعد تنهای پا میشم میرم شمال
میرم کنار دریا یه آتیش کوچلو باز می کنم و به غروب آفتاب آخرین عمر نگاه می کنم و به آفتاب می گم که فردا آسمان از آن من است هر کجا هستی به آن بنگر.
می خوام از آخرین زیبایی عمرم لذت ببرم
شبو با آتیش سر می کنم چون با خاموش شدنش منم خاموش می شم
صبح دم وقتی که مه از دریا بلند می شه و درختان تازگیشونو به رخ آفتاب می کشن من پر کشیدم.![]()
اول به اون دوستم كه قهر كردهزنگ ميزدم ميگفتم دارم ميميرم... براي باره هزارم ازش عذرخواهي ميكردمو
...ازش حلاليت ميطلبيدم
...كه اگه آشتي كرد با آرامش بميرم
بعد به همه ي كساني كه دوسشون دارم زنگ ميزدم حلاليت مي طلبيدمو خداحافظي ميكردم
بعدش...
سعي ميكردم عطسه كنم!!!چون عطسه مرگو 3 روز به عقب ميندازه
بعد توي اون 3 روز تا مي تونستم نماز قضا ميخوندم(مخصوصا" قضاي نماز صبحها!
)...خلاصه مفاتيحو باز ميكردمو دعاهايي مي خوندم كه اگه گناهي كردم آمرزيده بشم...لاي كفنم هم يه عالمه دعا ميزاشتم...
وصيت ميكردم هرچي تو حسابم پول دارم واسه ساخته مسجد يا مدرسه مصرف بشه...و همه ي وسايلمو به نيازمندا بدن...
بعد يه دعاي سريع العجابه ميخوندم از خدا مي خواستم يه فرصت ديگه بهم بده تا يه جور
ديگه اي زندگيمو شروع كنم...![]()
كاملا" موافقمفكر كن يه فرصتي ديگه است سعي كن همه اينها را الان انجام بدهي اگر با كسي قهري اشتي كن اگر دل كسي را شكستي حلاليت طلب كن پولت را صرف امور خيريه كن نمازهاي قضا را بجا بياور و..................................................