بعد از توصیه داهیانه سردار آزمون به ماریا کوماندانایا مبنی بر رعایت پوشش مناسب در مراسم قرعه کشی جام جهانی و بالا گرفتن موج اعتراضات و انتقادات به سردار آزمون در فضای مجازی، ایشان توضیح دادند که متنی که خطاب به این مجری سرشناس روسی نوشته بودند در حد توصیه بوده و حالت اجبار نداشته. ایشان سپس خیلی شاکی افزودند: “ایشان مگر خواهرم است که بتوانم مجبورش کنم!؟”
یعد از این جمله دوم منتقدین ایشان و مدافعین حقوق زنان به طرز بدی قانع شدند و گفتند خب پس هیچی… کلا راحت باش شما!
ما برای اینکه حرف سردار آزمون زمین نمانده باشد نمایشنامه ای در دو پرده تدارک دیده ایم که نشان بدهیم اگر مشارالیها خواهر سردار آزمون بود چه مسائلی پیش میآمد.
پرده اول:
داخل حیاط یک خانه ی ویلایی خیلی شیک ماریا کوماندنایا دارد کنار استخر حرکات کششی انجام میدهد… در همین زمان درب پارکینگ باز شده و خودروی بی ام دبلیوی مشکی رنگی وارد حیاط میشود… خودرو نزدیک استخر توقف میکند و سردار آزمون پیاده میشود.
ماریا: به به…خان داداش… دیر کردی چرا؟
سردار: سلامت کو؟
ماریا: سلام…
سردار: علیک سلام… بعد از تمرین با بچه ها رفتیم استخر… تو چرا اینجوری ای باز؟
ماریا: چجوری ام؟
سردار: صد بار نگفتم توی حیاط میخوای ورزش کنی استرچ نپوش!
ماریا: واه… خب ببخشید چه اشکالی داره؟
سردار: هیچ اشکالی نداره فقط همه جات معلومه…
ماریا: اینجا که کسی نیست…
سردار: فکر کن الان یکی از دوستام با من اومده بود خونه… تو رو باید توی این وضعیت ببینه؟
ماریا: خُبه حالا… ناراحتی دوستات رو نیار خونه!
سردار: هم ناراحتم هم دوستام رو میارم خونه هم تو باید گوش بدی به حرف! اصلا دیگه ورزش میخوای بکنی فقط توی اتاقت! شیرفهم شد؟
ماریا: دهه… خان داداش!
سردار: زهرمار و خان داداش… پر رو شدی تو… تقصیر من بود از اول اجازه دادم بری دنبال ورزش و این مسائل…دختره ی چشم سفید انقدر پر رو شده که جواب من رو هم میده!
ماریا: ببخشید خان داداش!
سردار: بدو برو داخل یه چیز گشاد بپوش… بیرونم دیگه نمیای ها… همون توی اتاقت ورزش میکنی…
(ماریا بدو بدو داخل خانه میشود… چند لحظه بعد با یک مانتوی گشاد و یک پیجامه به حیاط برمیگردد و به حرکات کششی خود ادامه میدهد. خوشبختانه سردار که وارد خانه شده است متوجه نمیشود.)
پرده دوم:
داخل خانه… سردار آزمون توی اتاق خودش نشسته و توی لپ تاپ دارد چیزی تماشا میکند… ماریا کوماندانایا در میزند… سردار با عجله لپ تاپ را میبندد و همزمان ماریا وارد میشود!
سردار: بازم بدون اجازه اومدی تو؟
ماریا: داداشی؟ سردار جونم؟
سردار: چیه؟
ماریا: یه چیزی بگم نه نمیگی؟
سردار: بگو ببینم چی میخوای بگی!
ماریا: واسه مراسم قرعه کشی جام جهانی به عنوان مجری انتخاب شدم!
سردار: واقعا؟ این فیفا صاحاب نداره…؟ شعور نداره؟ نباید اول یه زنگ به من بزنن با من هماهنگ کنن؟ یعنی تو انقدر بی سر و صاحابی؟
ماریا: داداش اذیت نکن…ازم پرسیدن داداشت و بابات اینا مشکلی ندارن منم گفتم نه!
سردار: بیخود از طرف ما حرف زدی… جدیداً خیلی سرخود شدیا !
ماریا: داداشی جونم؟ یه چیزی بگم نه نمیگی؟
سردار: چی میگی؟
ماریا: اجازه میدی اون لباس دکولته هه رو که توی عقد فخری جون پوشیده بودم برای مراسم قرعه کشی بپوشم؟
سردار: اصلا حرفش رو نزن!
ماریا: جون ماریا… من دیگه لباس مجلسی خوب ندارم!
سردار: فردا با هم میریم سه راه جمهوری یه چیز سرهمی سرتاسری برات میخرم… هنوز انقدر بی غیرت نشدم خواهرم بخواد دکولته بپوشه جلوی چشم چند میلیارد نفر!
ماریا: من آخه اون دکولته هه رو دوست دارم بپوشم.
سردار: تو غلط بیجا میکنی… فکر کردی روزنامه نگار ومجری تلویزیونی شدی و چار جا رفتی با آدم معروف ها مصاحبه کردی میتونی هرچی میخوای بپوشی!؟
ماریا: من غلط بکنم… اومدم اجازه بگیرم از شما دیگه.
سردار: منم دارم با زبون آدمیزاد بهت میگم فقط لباس گشاد و پوشیده… اصلا من هیچی… تلویزیون ایران نمیخواد این مراسم رو پخش کنه؟ یه پدرسوخته ی دیگه باید بیاد آباژور بذاره روت که مردم تن و بدن ناموس منو نبینن؟ مردم نمیگن اون پفیوزی که توی اتاق فرمان تلویزیون نشسته از خود سردار آزمون بیشتر غیرت داره رو خواهرش؟ بفهم این چیزا رو…
ماریا: باشه خان داداش…خودتو عصبانی نکن… چشم… نمیخواد هم بریم لباس بخریم… میرم همون لباس بلنده رو که ختم زن عمو پوشیده بودم میپوشم…
سردار: یه چیزی هم بکش سرت…اینجوری سر لُخت نری ها…
ماریا: چشم…
سردار: حالا برو در رو هم پشت سرت ببند… منبعد هم در که میزنی صبر کن وقتی گفتم بیا تو در رو باز کن… یه ذره حریم خصوصی و این چیزا حالیت بشه…ناسلامتی روزنامه نگاری!
ماریا: ببخشید خان داداش…
سردار: برو دیگه!
(ماریا از اتاق خارج میشود و در را میبنند… سردار لپ تاپش را باز میکند و ادامه چیزی را که داشت میدید، تماشا میکند.)