روزگار جالبیست مرغمان تخم نمی گذارد ولی گاومان هر روز می زاید!
آورده اند:
”حاج میرزاآقاسی“ صدراعظم ”محمدشاه قاجار“ در حفر قنات ها و تهیهٔ توپ، بسیار تلاش می کرد.
افزایش تعداد توپ را موجب تقویت ارتش و حفر قنات را عامل اصلی توسعهٔ کشاورزی می دانست.
او در وقت فراغت، به سراغ مقنیان می رفت و آنان را در حفر قنات تشویق می کرد.
روزی ”حاج میرزا آقاسی“ برای بازدید یکی از قنات ها رفته بود تا از عمق چاه و میزان آب آن، آگاهی حاصل کند.
سرمقنی به او اظهار داشت تاکنون به آبی نرسیده ایم و فکر نمی کنم در این چاه رگهٔ آبی وجود داشته باشد.
حاجی گفت: ”به کار خود ادامه بدهید و ناامید نباشید“.
چند روز بعد، دوباره حاجی به سراغ آن چاه رفت و از نتیجهٔ حفاری سؤال کرد.
سرمقنی که به حُسن تشخیص خود اطمینان داشت، در جواب حاجی گفت: ”همان طور که پیش از این هم گفتم، کندن این چاه در این محل، بی حاصل است و به آب نخواهیم رسید“.
دفعهٔ سوم که حاجی برای بازدید رفت و از مقنی سؤال کرد، باز مقنی سربلند کرد و گفت:
”حضرت صدراعظم! باز تکرار می کنم: این چاه، آب ندارد و ما داریم برای کبوترهای خدا لانه می سازیم. صلاح در این است که از ادامهٔ حفاری در این منطقه خودداری شود“، اما گوش صدراعظم بدهکار نبود؛ با شنیدن این جمله از مقنی، ”میرزا آقاسی“ از کوره در رفت و فریاد زد:
”به تو چه مربوط است که این زمین آب دارد یا ندارد؟ اگر برای من آب نداشته باشد، برای تو که نان دارد!“
القصه:
آقا فرخ قصه کيميا گويا بازنشسته ارتش بود،
که بعدها با اصرار، به استخدام سازماني دولتي وغير مرتبط با شغل قبليش در مياد (فارغ از قانون 2شغله ها!)،
کيميا خانوم هم بعد از پايان دوران تحصيل دانشگاهي معلم ميشه و
تو دوره حاضرم که مدير يه مدرسه شده، همسرشون هم که ابتدا وکيل دعاوي بوده امروز سمت قاضي گرفتن،
کيميا خانوم قصه اين روزها،سفر خارجي ميره
و اونجا يکي از دوستانش گویا همسر يه «ديپلمات» شده....
[وقتي دوستان خودمو ميبينم (دوستان شمارو ديگه نميدونم!)که به رغم داشتن تحصيلات دانشگاهي!
و صرف هزينه و زمان، کارهاي آزاد
مثل: موبايل فروش، سوپري، بازاري،و يا کار با ماشين شخصي بعنوان مسافرکش که بقول بنده خدايي :«
اشکالي ندارد که کسي ليسانس بگيرد و راننده تاکسي باشد! » ، با ماشين مسافرکشي ميکنن
البته هر ذهن آگاهي ميداند که اين شغل ها در جايگاه خود شريفند و نيت هم تخطئه آنها نيست
اما کسي که تا فوق ليسانس درس خونده هدفش اينها نبوده!
البته همگي به اين سرنوشت دچار نشدن و دوستاني هم جلاي وطن اختيار کردن
ودر دانشگاههاي ينگه دنيا مشغول کارو تحصيل هستن]
،
و گرچه به شخصه اين قصه رو کج دارو مريز دنبال ميکنم
و به مثابه مثل ، معتقدم لنگه کفشي هم در بيابان نعمت است!
اگر دوستانيکه مجدانه اين سريالو دنبال ميکنن
لطف کنن بگن آقا کيوان قصه درحال حاضر درچه شغلي مشغول به کار هستن
, سرنوشتشون چی شده!
الغصه!:
برگردیم به روزگار حاضر و قصه واقعی آدم های واقعی!
«در حالی که هر روز بر شمار کرسیهای دانشگاهی و هر سال بر تعداد مراکز آموزش عالی افزوده میشود، به نظر میرسد، سیاستهای مدرک گرایانه دولتها تنها جوانان دانش آموخته کشور را به سمت باتلاق بیکاری هدایت کرده است.
وزارت کار در آماری که درباره وضعیت اشتغال و بیکاری دانش آموختگان دانشگاهی ارایه کرده، گفته است که از هر ۱۰۰ دانش آموخته دانشگاهی، ۱۹ نفر بیکارند، به طوری که از هر ۱۰۰ مرد دانش آموخته ۱۳ نفر و از هر ۱۰۰ زن نیز ۳۱ نفر پس از گرفتن مدرک خود به لشکر پنج میلیونی دانشآموختگان خانهنشین میپیوندند....»
وچه دردناک زیبا گفت:!
مخلص کلام:
حرف بسیار ولی ، گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من ، آنچه البت به جایی نرسد فریاد است!
پس سخن کوتاه:
سر از برف غفلت برکشیدو جوانانتان را دریابید...!
آورده اند:
”حاج میرزاآقاسی“ صدراعظم ”محمدشاه قاجار“ در حفر قنات ها و تهیهٔ توپ، بسیار تلاش می کرد.
افزایش تعداد توپ را موجب تقویت ارتش و حفر قنات را عامل اصلی توسعهٔ کشاورزی می دانست.
او در وقت فراغت، به سراغ مقنیان می رفت و آنان را در حفر قنات تشویق می کرد.
روزی ”حاج میرزا آقاسی“ برای بازدید یکی از قنات ها رفته بود تا از عمق چاه و میزان آب آن، آگاهی حاصل کند.
سرمقنی به او اظهار داشت تاکنون به آبی نرسیده ایم و فکر نمی کنم در این چاه رگهٔ آبی وجود داشته باشد.
حاجی گفت: ”به کار خود ادامه بدهید و ناامید نباشید“.
چند روز بعد، دوباره حاجی به سراغ آن چاه رفت و از نتیجهٔ حفاری سؤال کرد.
سرمقنی که به حُسن تشخیص خود اطمینان داشت، در جواب حاجی گفت: ”همان طور که پیش از این هم گفتم، کندن این چاه در این محل، بی حاصل است و به آب نخواهیم رسید“.
دفعهٔ سوم که حاجی برای بازدید رفت و از مقنی سؤال کرد، باز مقنی سربلند کرد و گفت:
”حضرت صدراعظم! باز تکرار می کنم: این چاه، آب ندارد و ما داریم برای کبوترهای خدا لانه می سازیم. صلاح در این است که از ادامهٔ حفاری در این منطقه خودداری شود“، اما گوش صدراعظم بدهکار نبود؛ با شنیدن این جمله از مقنی، ”میرزا آقاسی“ از کوره در رفت و فریاد زد:
”به تو چه مربوط است که این زمین آب دارد یا ندارد؟ اگر برای من آب نداشته باشد، برای تو که نان دارد!“
القصه:
آقا فرخ قصه کيميا گويا بازنشسته ارتش بود،
که بعدها با اصرار، به استخدام سازماني دولتي وغير مرتبط با شغل قبليش در مياد (فارغ از قانون 2شغله ها!)،
کيميا خانوم هم بعد از پايان دوران تحصيل دانشگاهي معلم ميشه و
تو دوره حاضرم که مدير يه مدرسه شده، همسرشون هم که ابتدا وکيل دعاوي بوده امروز سمت قاضي گرفتن،
کيميا خانوم قصه اين روزها،سفر خارجي ميره
و اونجا يکي از دوستانش گویا همسر يه «ديپلمات» شده....
[وقتي دوستان خودمو ميبينم (دوستان شمارو ديگه نميدونم!)که به رغم داشتن تحصيلات دانشگاهي!
و صرف هزينه و زمان، کارهاي آزاد
مثل: موبايل فروش، سوپري، بازاري،و يا کار با ماشين شخصي بعنوان مسافرکش که بقول بنده خدايي :«
اشکالي ندارد که کسي ليسانس بگيرد و راننده تاکسي باشد! » ، با ماشين مسافرکشي ميکنن
البته هر ذهن آگاهي ميداند که اين شغل ها در جايگاه خود شريفند و نيت هم تخطئه آنها نيست
اما کسي که تا فوق ليسانس درس خونده هدفش اينها نبوده!
البته همگي به اين سرنوشت دچار نشدن و دوستاني هم جلاي وطن اختيار کردن
ودر دانشگاههاي ينگه دنيا مشغول کارو تحصيل هستن]
،
و گرچه به شخصه اين قصه رو کج دارو مريز دنبال ميکنم
و به مثابه مثل ، معتقدم لنگه کفشي هم در بيابان نعمت است!
اگر دوستانيکه مجدانه اين سريالو دنبال ميکنن
لطف کنن بگن آقا کيوان قصه درحال حاضر درچه شغلي مشغول به کار هستن
, سرنوشتشون چی شده!
الغصه!:
برگردیم به روزگار حاضر و قصه واقعی آدم های واقعی!

«در حالی که هر روز بر شمار کرسیهای دانشگاهی و هر سال بر تعداد مراکز آموزش عالی افزوده میشود، به نظر میرسد، سیاستهای مدرک گرایانه دولتها تنها جوانان دانش آموخته کشور را به سمت باتلاق بیکاری هدایت کرده است.
وزارت کار در آماری که درباره وضعیت اشتغال و بیکاری دانش آموختگان دانشگاهی ارایه کرده، گفته است که از هر ۱۰۰ دانش آموخته دانشگاهی، ۱۹ نفر بیکارند، به طوری که از هر ۱۰۰ مرد دانش آموخته ۱۳ نفر و از هر ۱۰۰ زن نیز ۳۱ نفر پس از گرفتن مدرک خود به لشکر پنج میلیونی دانشآموختگان خانهنشین میپیوندند....»
وچه دردناک زیبا گفت:!
«چون بیکار بودم برای انتخابات مجلس ثبتنام کردم. انسانی معمولی هستم و تلاش دارم خلاء دهه شصتی ها را پر کنم.»
انگار بایستی آرزوی استخدام تو زمانه حاضر را با خود به گور ببریم! چراکه «
یکی می گفت :قبر این دهه شصتی ها رو باید گودتر بکنن؛ چون آرزوهای زیادی دارن که باید با خودشون به گور ببرند!! »
مخلص کلام:
حرف بسیار ولی ، گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من ، آنچه البت به جایی نرسد فریاد است!
پس سخن کوتاه:
بس بگردید و بگردد روزگار | دل به دنیا درنبندد هوشیار | |
ای که دستت میرسد کاری بکن | پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار ...[!] |
سر از برف غفلت برکشیدو جوانانتان را دریابید...!
****بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم سهم مان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
و حقیقتها را زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم****
بیخودی حرص زدیم سهم مان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
و حقیقتها را زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم****
آخرین ویرایش: