اشعار و نوشته هاي عاشقانه

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
به بهار دل من باران شو
به کویر دل من طوفان شو
خانه عشق به قلبم تو بساز
وبه اندوه دلم ویران شو
ساز شو اواز شو شوربده
رقص کن زخستگی بی جان شو
شاید این دل به سرایت اید
خودجلوی میهمان قربان شو
دل من ازاد است میدانی
ازبرای دل من زندان شو...
 

kamal_n13

عضو جدید
مي دونستم تنهايي گفتم كه همدمت مي شم
نمي دونستم يه روز ديونه غمت مي شم
مي دونستم كه دلت مثل كبوتر بي رياست
ندونستم آشيونش پيش من نيست تو هواست
مي دونستم تو دلت يه غصه كوچيكي هست
نمي دونستم كي بود دل قشنگتو شكست
نمي خواستم كه برم ولي دلت منو نخواست
يه نفر آفتابي شد پا جاي پاي من گذاشت

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر شادی وصال تو یک دم نمی رسد
شادم که جز غمت به دلم غم نمی رسد
خورشید اگر به مشت زری وصل گل خرید
هرگز به پاکبازی شبنم نمی رسد
ای ابر رهگذار، به برقی نوازشی
بر کشت زار ما اگرت نم نمی رسد
چون مرغکان گلشن تصویر شیونم
هرگز به گوش آن گل خرم نمی رسد
با آن که همچو آینه ام در غبار غم
گردی ز من به خاطر همدم نمی رسد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
يادم باشد ...
حرفي نزنم كه به كسي بر بخورد
نگاهي نكنم كه دل كسي بلرزد
راهي نروم كه بيراه باشد
خطي ننويسم كه آزار دهد كسي را ...
يادم باشد ...
كه روز و روزگار خوش است
همه چيز روبراه و بر وقف مراد است و خوب
تنها ..تنها ..دل ما دل نيست ...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
رفتم از یاد تو هم یار دبستانی من

رفتم از یاد تو هم یار دبستانی من

دست ها بالا بود
هر کس سهم خودش را طلبید
سهم هر کس که رسید داغ تر از دل ما بود
نوبت من که رسید
سهم من یخ زده بود
سهم من چیست مگر
یک پاسخ
پاسخ یک حسرت

سهم من کوچک بود
قد انگشتانم
عمق آن وسعت داشت
وسعتی تا ته دلتنگی ها
شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند:gol:
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
قطره اشکی شده ای
در گوشه چشمانم
زمانی بودی و
حالا نیستی
یادش بخیر
خانه ای که داشتیم
با احترام خم می شوم
و یک شاخه گل سرخ می گذارم
بر مزار گذشته
و روز ، روزی بسیار غم انگیز است ...:gol:
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمی اگر به سیب و به حوا نداشتم
آدم نبودم و غم دنیا نداشتم
حالا تو را ندارم و امید مانده است
ای کاش امید داشتنت را نداشتم
با بی کسی گرفته ام انس و کسی دگر
یادم نمانده داشته ام یا نداشتم
ای سرزمین سوخته مانند مهر تو
در آسمان هیچ دلی جا نداشتم
دنیا، بهشت یا چه بگویم چه بوده است
چیزی که هیچ وقت من آن را نداشتم
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
همه چیز تمام شد !
سوار قطار شدی و رفتی
حالا باید در شهری دور باشی !
در قلب من چه کار می کنی ؟!
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبیه شعر، شبیه غزل، ظریف شدی
برای قافیه‌ی من، شبی ردیف شدی
شبیه خواب دمِ صبح، مثل ابری دور
شبیه سبزه‌ی باران‌زده لطیف شدی
حریف عشق تو من نیستم، تویی بانو
که در لباس غزل بر خودت حریف شدی
نه مثل خواب بخارا، نه مثل خاک بهشت
نه مثل، نه، که بسی بیشتر ظریف شدی
قشنگ‌تر شدی ای روح محض، در باران
علی‌الخصوص که از گِل کمی کثیف شدی
زمین مهمل اگر آسمان زیبا شد
تو فعل ربطیِ این مُسند سخیف شدی
در این زمانه که عشق از شرافت افتاده
مثال جالب یک عاشق شریف شدی
هم اعتبار جدیدی به عشق بخشیدی
و هم کسادی بازار بند کیف شدی
همیشه قابل تشخیصی ای همیشه فصیح
اگر شدید شدی یا اگر خفیف شدی
و این اشاره به یک شعر تازه است که تو
برای خاتمه‌ی این غزل ردیف شدی
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
پیراهنی که هرگز به تن نکردی را در باد می آویزم؛
.
.
.

روزی،
شاید،
بوی
تو را گیرد ...
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیراهنی از تار وفا دوخته بودم
چون تاب جفای تو نیاورد کفن شد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تو نیستی که ببینی دل ِ رمیده ی من

به جز یاد ِ تو،

همه چیز را رها کرده است...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
میخواهم این راهی که من و تو آمده ایم را
از ابتدا ویران کنم
تا هیچ کس به اینجایی که ما رسیده ایم نرسد!
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
این واژگان هر آنچه که دارند می دهند
تا شعر ها مرا به تو پیوند می دهند

حتی برای کشتنم این دشمنان هنوز
تنها مرا به جان تو سو گند می دهند

با این گدازه ها چه کنم ؟دردهای من
بوی گدازه های دماوند می دهند

از مادرت بپرس که در وادی شما
یک قلب واژگون شده را چند می دهند؟

دیوانگی مجال غریبی است عشق من!
زنجیرها مدام مرا پند می دهند ...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
اینطور بیــ تابیــــ نکن
برای بدرقه راهم!
پای دلم که سست شود
باز رفتن واژه ای غیر ممکن می شود!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
آســمان نیــستم
کــه هــر پـــرنده را
سـهمی از مــن
باشد
مــن
آن پــرنده ام
که ســهم آسمانش را
از چــشمان "تــو "
میخواهد./
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
با حوصله کیف و چمدانم را بست
-انگار که دست و پای جانم را بست-
گفتم که بگویم چقدر دوس...ولی
با بوسه ی محکمی دهانم را بست
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اینجـــــا
با فاصـــــله ی هــــــزارسال نــوری !
فقط از تــــو نوشتن آرامم می کند ...
ببین !
از پشت تمام پنجـــــره ها
فقط آســـــمان تــــــو پیـــــــدا ست !
با مـــــاه نقــــره فام
با دنیـــا دنیـــا ســـــتاره ....
با آفتابی
به شـــعاع تمام آســـمان
مـــــژده می دهد
که نمی پوســم
که گـــم نمی شوم
بین واژه ها ی دلتنــــــگ ... پریشــــــان !!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

بگذار نوازش انگشتانت
سیمهای زندگیم را به صدا درآورد
ونغمه ای بسازد که هم از آن توست
و هم از آن من.....
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز

دلش گرفته آسمان ،
شبانه مي گريد
كنار كوچه كسي عاشقانه مي گريد

كنار كوچه كسي تكيه داده بر ديوار
كسي گرفته دلش از زمانه مي گريد

كسي كه باران
شكسته بغضش را
به زير باران بي بهانه مي گريد
بهانه؟!شايد يك بهانه دارد او
كه مثل دلي خورده تازيانه
مي گريد

دلش كشيده پر تا به يك ديار دور
و از دل تنگش اين ترانه مي گريد

دلش گرفته،اين روزها عجيب باراني ست
در آرزوي دستي دوستانه
مي گريد

تمام اين غزل تقديم چشم دلتنگ اش
چشمي كه
هنوز نيلوفرانه مي گريد





وارش مازني

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تورا ازشاخه می چینم
که برایم گنجشک باشی
این روزهای سکوت و وحشت را
پراز آواز رفتن کنی.

تورا ازشاخه می چینم
که برایم خورشیدباشی
این نگاه های سرد و خالی را
پراز گرمای دوست داشتن کنی.

تورا ازشاخه می چینم
در دلم می کارم:
گنجشکی که همیشه می خواند.
خورشیدی که همیشه می تابد.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
هر شب
آیینه ای از رویا
در برابر دیدگانم
هر شب
تو در آینه لبخند می زنی
هر صبح
خرده های خوابم را جمع می کنم
تکه های آینه را در مشت پنهان می کنم
تکه های آینه تکه های خنده است
هر روز
به خرده های رویا در مشت
به تو و سپیده دم سلام می کنم
هر صبح
آفتاب آینه را می شکند
هر روز
تو در آیینه ای شکسته با منی...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
من تبعید شده‌ام
به قاب سرد خاطره
و نه تبعید همه این است




تبعید یعنی آغاز :

تردید نگاهت

باور شكستن غرورم

ع
ذابی جانكاه میان حصار غربت

یاس كبود گونه‌ام از سیلی هوس

دوست داشتنی كه امروز فراموش شده است.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دلتنگی....

نه از نبود تو!

دلتنگی.....
از وجود تو
از حضور توست

دلتنگی....
از نبود من
در وجود توست!!!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
چشمان تو
پرنده ی نگاهم را
از زنجیر بی رحم آزرم
رهایی بخشید
و شاهپر پرواز داد
...وقتی
جرعه جرعه
نوشیدم
نگاه تو را
دریا دریا
مست شدند
چشمان من
تا بی کران ابدیت
...
 

farideeeee

عضو جدید
تو بشو ساحل قلبم من میشم ماهی مرده
تا بگن به عشق ساحل لب دریا جون سپرده
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پریشان کن سر زلف سیاهت شانه اش با من
سیه زنجیر گیسو بازکن ، دیوانه اش با من

که می گوید که مِی نتوان زدن بی جام و پیمانه ؟
شراب از لعل گلگونت بده پیمانه اش با من

ز سوز عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانه
تو مجنونم بکن از عشق خود ، دیوانه اش با من
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
مبادا یک وقت فکر کنی ، مجبوری وفادار باشی ، نه !

در تاریخ فقط وجنون به لیلی وفادار ماند و بس !

داستان ما فرق دارد ، خیلی هم فرق دارد...!!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می خواهم و می خواستمت ، تا نفسم بود .
می سوختم از آتش و عشق تو بسم بود .

عشق تو بسم بود که این شعله بیدار،
روشنگر شبهای بلند قفسم بود .
 

Similar threads

بالا