اشعار و نوشته هاي عاشقانه

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسکه جان را به ره عشق تو شیرین دادیم

تیشه خون می خورد از حسرت فرهادی ما

آنچنان شهره به شاگردی عشق تو شدیم

که جنون سر خط زر داد به استادی ما
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در دلم غوغایی است نمی دانم که چیست ؟

آه دارم . . . بغض دارم . . . اشک دارم . . . درد دارم . . .

عشق دارم . . . شور مستی دارمو از خود همی بی خبرم

که کدامینم ؟

خود نمیدانم

در فراق از چه همی پر شورم ؟ نا گاه . . .

چشم هایم اشک را بدرقه کردند به صحرای رخم

پاهایم یا علی گفتند

رفتند و رسیدند به محراب جنون

و در آن وادی عشق را فریاد زدم . . .



 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
در کنار تو
من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام.
در بنفشه زار چشم تو
برگ های زرد و نیلی و بنفش،
عطر های سبز و آبی و کبود،
نغمه های نا شنیده ساز می کنند،
بهتر از تمام نغمه ها و سازها!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

دوست دارم شب که با غم سر کنم

دفتری از اشک چشمان تر کنم

نام آن دفتر کنم دیوان عشق

عشق را عنوان آن دفتر کنم
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
هدیه ای از سوی دوست

خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشترازاین که پیش چشم خودت
کسی که سهم توباشد به دیگران برسد
چه می کنی اگراورا که خواستی یک عمر
به راحتی کسی زراه ناگهان برسد
رهاکند برود ازدلت جداباشد
به انکه دوست ترش داشت به ان برسد
رهاکنی بروند تادوپرنده شوند
خبربه دورترین نقطه جهان برسد
گلایه ای نکنی وبغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کندکه....نه نفرین نمی کنم که مبادا
به او که عاشق او بودم زیان برسد
خداکند که فقط این عشق از سرم برود
خداکند که فقط ان زمان برسد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
و چه رنجی است بدون تو زیستن

حتی نفس کشیدن

وچه دردی است با خیالت کنارت بودن

آری آری !





تمام اصوات زمین را در حنجره ام جمع خواهم کرد

و عاشقانه فریاد خواهم زد: بی تو هرگز!!!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نگاه عشق

نگاه عشق

به دستانت نوازش را بیاموز

به قلبت راز سازش را بیاموز





نگاه عشق را با عشق حس کن

به چشمت لحن خواهش را بیاموز



 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
بيابان را
سراسر
مه گرفته ست .
چراغ قريه پنهان است
موجی گرم در خون بيابان است
بيابان ، خسته
لب بسته
نفس بشكسته
در هذيان گرم مه ، عرق می ريزدش آهسته از هر بند ...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
مرز در عقل و جنون باریـــک است
كفر و ایمان چه به هم نزدیک است
*
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم
*
گیسویت تعزیتی از رویـا
شب طولانی خون تا فردا
*
خون چرا در رگ من زنـجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است
*
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانــــی
*
عشق تو پشت جنون محو شـده
هوشیاری است مگو سهو شده
*
من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم ســیاه
*
از من تازه مسلمان بگذر ، بگــذر
بگذر ، از سر پیمان بگذر ، بگذر
*
دین دیوانه به دین عشق تو شـــد
جاده ی شك به یقین عشق تو شد
*
مستم از جام تهی ، حیرانی
باده نوشیده شده پنـــــــهانی


 

kayhan

عضو جدید
صدایم کن، صدایم کن که آهسته بیدارم
صدایم کن که چون کارون بی تابم
مرا از خود صدایم کن که تنها با صدا هستی
مرا از خود بیدار کن که تنها روشنی هستی
 

kayhan

عضو جدید
با زمزمه ی بهار بیدارم کن از جرات آبشار سرشارم کن
در عزلت بی عشق دلم می پوسد ای با خبر از عشق، خبر دارم کن


سلمان هراتی - چهار پاره - سبک هندی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشقبازی به همین آسانی ست

شاعری با کلمات شیرین
دست آرام و نوازش بخش بر روی سری

پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی

و دل آرام و تسلا و مسیحای کسی با جمعی
عشقبازی به همین آسانی ست

که دلی را بخری
بفروشی مهری

شادمانی را حراج کنی
رنج ها را تخفیف دهی

مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس

گره عشق به آنها بزنی
مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
منتظِر نِشَستم و...باز هم نیامدی!
دل به کَس نبستم و...باز هم نیامدی!
از غُرور و سردیَت بی وفاترینِ من!
در خودم شکستم و...باز هم نیامدی!
این همه حدیث و حرف پشتِ سر گذاشتم،
با تو عهد بستم و...باز هم نیامدی!
اشک و آه و غصه شد سهمِ من از عشقِ تو
از همه گُسستم و...باز هم نیامدی!
بی تو شب نشینی و بغضِ مانده در گلو
کار داده دستم و...باز هم نیامدی!
سنگ شد دلت ولی قلبِ سنگیِ تو را
باز می پرستم و...باز هم نیامدی...!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
عشق شيرينش مرافرهاد كرد
او بيامدمرغ دل راازقفس آزاد كرد

او بشد ليلاومامجنون روي ماه او
قلب ويران مرا آباد كرد
نام شيرنش تمام تلخي عمرم زدود
قبل ازاودنيابرايم اينچنين زيبانبود
بعدازاوهم زندگي هست وليكن تلخ تلخ
بعد ازاواين زندگي ديگرچه سود
با نظاره با اشاره به تو ميگم كه دلم عشق توداره
مي ترسم ندونيوپيمونهءعمرمنم دوم نياره
مي ترسم نخوني آخر حرف ناتموم چشمام
شايدم نداري باورگرمي حرف ونفسهام
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
يکبار د يگر عشق را با خون نوشتند

تعبير لبخند تو را گلگون نوشتند

تا د ست عشق از پيکر عاشق جدا شد

با د ست ليلا قصه مجنون نوشتند

اين کوچه ها بي تو هميشه بيقرارن

حس غريبي بين پا ييز و بهارن

رفتي ولي فکري به حال کوچه ها کن

بوي تو دارند و تو را اما ندارن

بيدارم و مي بينمت رويا به رويا

از پيش چشمم ميروي د نيا به د نيا

با تو ميان آب و آ تش آشتي بود

در آ تش است از رفتنت دريا به دريا

بيدارم و مي بينمت رويا به رويا

از پيش چشمم ميروي د نيا به د نيا

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
در رهگذار باد

بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو ؟
این مباد
که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو
درآسمان زندگیم مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان آبی است
آبی مثل همیشه
آبی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
برايم نقاشي كن
نم نم باران را
تا شوره زار خشك دل تنگي ام
دشتي سرسبز گردد آشيان شقايق ها
نقاشي كن سايه بان امنيت را
تا در زير آن ببافم فرشي از جنس آرامش
و بنشينم
بنشينم در انتظار تو...:gol:


 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
ز تو دورم چه غمگين و چه من زارم
فقط نام تو را من روي لب دارم
چه غم گر ديگران گويند من خوارم
كه عشق تو شد روز و شب كارم...::gol:
 

siyavash51

عضو جدید
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگست

ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگست

برادران طریقت نصیحتم مکنید

که توبه در ره عشق آبگینه بر سنگست

ملامت از دل سعدی فرو نشوید عشق

سیاهی از حبشی چون رود که خودرنگست
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
نعره زد عشق كه خونين جگري پيدا شد
حسن برزيد كه صاحب نظري پيدا شد

فطرت اشفت كه از خاك جهان مجبور
خودگري،خودشكني،خودنگري پيدا شد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من آن دیوانه آتش پرستم
در این آتش خوشم تا زنده هستم
بزن آتش به عود استخوانم
که بوی عشق برخیزد ز جانم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خدا عشق به رسوا شدنش مي ارزد
و به مجنون و به ليلا شدنش مي ارزد


دفتر قلب مرا وا كن و نامي بنويس
سند عشق به امضا شدنش مي ارزد


گرچه من تجربه‌اي از نرسيدن‌هايم
كوشش رود به دريا شدنش مي ارزد


كيستم ؟ … باز همان آتش سردي كه هنوز
حتم دارد كه به احيا شدنش مي ارزد


با دو دست تو فرو ريختنِ دم به دمم
به همان لحظه‌ي بر پا شدنش مي ارزد


دل من در سبدي ـ عشق ـ به نيل تو سپرد
نگهش دار، به موسي شدنش مي ارزد


سال‌ها گرچه كه در پيله بماند غزلم
صبر اين كرم به زيبا شدنش مي ارزد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
ترانه ام را
به خاطر بسپار
که ایهام خوشی است
از ایهام زمزمه های پاییزی
تا بعد از من
بخوانی آن را
در راههایی که
با هم از آنها عبور نخواهیم کرد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
شبی در شبترین شبها تو ماهم میشوی ایا؟

تو تسلیم تماشای نگاهم میشوی ایا؟

شبیه یک پرنده خیس از باران که می ایم

تو با دستان پر مهرت پناهم میشوی ایا؟

پس از طی کردن فرسنگها راهی که میدانی

کنار خستگیهام تکیه گاهم میشوی ایا؟

اگر بی روز و تقویم ماندم من

به وصل فصلهایت سال و ماهم میشوی ایا؟
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
به امیدی که توخوانی

هرچه علفهای هرز فاصله

هرچه شاخ و برگهای بی رویه ی فراموشی
بروید میان من و تو

چه باک

به داس عشق

بَر میکَنم همه را

تو فقط عطر گلهایت را

در سینه ام پر کن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نرسد دست تمنا چون به دامان شما

می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما


از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست


نیمه جانی است درین فاصله قربان شما



فریدون مشیری:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هنوز چشم مرادم رخ تو سیر ندیده
هوا گرفتی و رفتی ز کف چو مرغ پریده
تو را به روی زمین دیدم و شکفتم و گفتم
که این فرشته برای من از بهشت رسیده
 

Similar threads

بالا