اشعار و نوشته هاي عاشقانه

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
اشعار ونوشته هاي عاشقانه
حيف نیست دراو اثر ندارد


به لحظه هاي روشني
مرا نويد مي دهي
به برگ برگ شعر من
گل سپيد مي دهي
اگر نمي رسد به تو
صداي گريه هاي من
مرا به وصل خويشتن
چرا اميد مي دهي؟
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخهء سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود

من همچو موج ابر سپیدی کنار تو
بر گیسویم نشسته گل مریم سپید
هر لحظه می چکید ز مژگان نازکم
بر برگ دست های تو شبنم سپید

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد

باز هم از چشمه لب های من
تشنه ای سیراب شد ‚ سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهرویی در خواب شد ‚ در خواب شد

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا بر گذشته می نگرم ، عشق خویش را
چون آفتاب گمشده می آورم به یاد
می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است
این شعر ، غیر رنجش یارم به من چه داد

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تنهاي تنها
فكر كس در سر ندارم
كس اگر در كار باشد
مي روم تا كه شايد يابم
در نهاني من خودم را
هر كجا پا مي گذارم
 

mr.kia

عضو جدید
خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه
يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند
[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو
خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني
[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!
[/FONT]
 
  • Like
واکنش ها: noom

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
به خانه می رفت
با کیف و کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی؟
مادرش پرسید
دعوا کردی باز
پدرش گفت
و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به دنبال آنچه که در دل پنهان کرده بود
مادربزرگ چیزی نگفت
تنها او بود که گل سرخی را لای کتاب مچاله هندسه اش دیده بود و خندیده بود
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زندگي يعني چكيدن همچو شمع از گرمي عشق [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] زندگي يعني لطافت گم شدن در نرمي عشق [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] زندگي يعني دويدن بي امان در وادي عشق [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] رفتنو آخر رسيدن بر در آبادي عشق [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مي توان هر لحظه هرجا عاشقو دلداده بودن
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif] پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مي شود اندوه شب را از نگاه صبح فهميد
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif] يا به وقت ريزش اشك شادي بگذشته را ديد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مي توان در گريه ي ابر با خيال غنچه خوش بود [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] زايش آينده را در هر خزاني ديد و آسود [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مي توان هر لحظه هر جا عاشقو دلداده بودن
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif] پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بود[/FONT]
 

چاووش

عضو جدید
من وتیر نگاه چشمهایت
من وصدها گناه چشمهایت
رها کردم دل دیوانه از بند
نشستم در پناه چشمهایت



چشمان تو اشیانه خورشید است
نام خوش تو ترانه خورشید است
هنگام غروب گفته بودند نرو
تنهایی تو بهانه خورشید است



پاییز رسید وناله ها دارد برگ
از خون جگر پیاله ها دارد برگ
رنگ رخ او چو خون عاشق سرخ است
در سینه نشان لاله ها دارد برگ
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هنوز عشق تو امید بخش جان من است
خوشا غمی که ازاو شادی جهان من است

چه شکر گویمت ای هستی یگانه ی عشق
که سوز سینه ی خورشید در زبان من است

اگر چه فرصت عمرم ز دست رفت بیا
که همچنان به رهت چشم خون فشان من است

نمی رود ز سرم این خیال خون آلود
که داس حادثه در قصد ارغوان من است

بیا بیا که درین ظلمت دروغ و ریا
فروغ روی تو آرایش روان من است

حکایت غم دیرین به عشق گفتم ، گفت
هنوز این همه آغاز داستان من است

بدین نشان که تویی ای دل نشسته به خون
بمان که تیر امان تو در کمان من است

اگر ز ورطه بترسی چه طرف خواهی بست
ز طرفه ها که درین بحر بی کران من است

زمان به دست پریشانی اش نخواهد داد
دلی که در گرو حُسن جاودان من است

به شادی غزل سایه نوش و بخشش عشق
که مرغ خوش سخن ِغم ، هم آشیان من است
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
زمان می گذرد...



زمان بیش از اینها گذشته است...رد پای عبورش را بر تنم احساس می کنم...

من خسته ی به تو رسیدنم...به تو فریاد کشیدن ...به تو گریستن...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
چگونه فرياد كنم

اندوه سال هاي نبودنت را
آنقدر از من دوري
كه براي رسيدن تقويم قد نمي دهد
اما
برايت مي نويسم از ته مانده غرورم ودل تهي و چشمهاي منتظر
و دردي كه با ديدنت تسكين مي يابد
از همه وهمه
كه
نشان نبودنت را ميدهد
اما
تمام نامه ها را

به
آدرسي كه ندارم پست خواهم كرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ماه آرام درآمد
مات در من نگریست
و من آرام فقط
شانه را بالا زدم و خندیدم
او ندانست که من
در پس این خنده
غم هجران تو را
باز پنهان کردم
...

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
برای بهار


...شايد محال نيست
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آن کس که درد عشق بداند
اشکي بر اين سخن بفشاند
اين سان که ذره هاي دل بيقرار من
سر در کمند عشق تو، جان در هواي توست
شايد محال نيست که بعد از هزار سال
روزي غبار مارا ، آشفته پوي باد
در دوردست دشتي از ديده ها نهان
بر برگ ارغواني
پيچيده با خزان
يا پاي جويباري
چون اشک ما روان
پهلوي يکدگر بنشاند
ما را به يکدگر برساند[/FONT]
فریدون مشیری
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
خوش آمد بهار

خوش آمد بهار
گل از شاخه تابید خورشید وار
چو آغوش نوروزر پیروز بخت
گشوده رخ و بازوان درخت
گل افشانی ارغوان
نوید امید است در باغ جان
که هرگز نماند به جای
زمستان اهریمنی
بهاران فرا میرسد
پرستیدنی
سراسر همه مژده ایمنی
درین صبح فرخنده تابنک
که از زندگی دم زند جان خک
بیا با دل و جان پک
همه لحظه ها را به شادی سپار
نوایی هم آهنگ یاران برآر
خوش آمد بهار

فریدون مشیری
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
برای بهار

ای بهار
ای بهار
ای بهار
ای بهار
تو پرنده ات رها
بنفشه ات به بار
می وزی پر از ترانه
می رسی پر از نگار
هرکجا رهگذار تست
شاخههای ارغوان شکوفه ریز
خوشه اقاقیا ستاره بار
بیدمشک زرفشان
لشکر ترا طلایه دار
بوی نرگسی که می کنی نثار
برگ تازه ای کهمی دهی به شاخسار
چهره تو در فضای کوچه باغ
شعر دلنشین روزگار
آفرین آفریدگار
ای طلوع تو
در میان جنگل برهنه
چون طلوع سرخ عشق
چون طلوع سرخ عشق
پشت شاخه کبود انتظار
ای بهار
ای همیشه خاطرات عزیز
عاقبت کجا ؟
کدام دل ؟
کدام دست ؟
آشتی دهد من و ترا؟
تو به هر کرانه گرم رستخیز
من خزان جاودانه پشت میز
یک جهان ترانه ام شکسته در گلو
شعر بی جوانه ام نشسته روبرو
پشت ای دیرچه های بسته
می زنم هوار
ای بهار ای بهار ای بهار

فریدون مشیری
 

kayhan

عضو جدید
دلدار

دلدار

دلدار گفت که خونت ریزم ** گفتم که فتوح است از آن نگریزم

یک دل چه بود هزار جان می باید ** تا چون بکشد، بار دگر برخیزم
 

kayhan

عضو جدید
روی مهت به خواب بینم هرشب *** جان را ز غمت خراب بینم هرشب
بیدار شوم، تو را نبینم دل را *** بر آتش غم، کباب بینم هرشب
 

island1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای جلوه ی برق آشیان سوز تو را

ای روشنی شمع شب اقروز تو را

زان روز که دیدمت شبی خوابم نیست

ای کاش ندیده بودم آن روز تو را...
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
***

تو ای نهایت خوبی!چگونه باید گفت؟

که این زمانه ی نفرینی

که این هوای غبار آلود

که این فضای شناور میان آتش و دود

و روزهای سیاه گرسنگی هرگز

به ما مجال ندادند

به عاشقانه ترین لحظه ها بیندیشیم

***

 

island1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
ندانم کان مه نامهربان یادم کند یا نه؟

فریب انگیز من با وعده ای شادم کند یا نه؟

خرابم آنچنان کز باده هم تسکین نمی یابم

لب گرمی شود پیدا که آبادم کند یا نه؟

صبا از من پیامی ده به آن صیاد سنگین دل

که تا گل در چمن باقیست آزادم کند یا نه؟

من از یاد عزیزان یک نفس غافل نی ام اما

نمیدانم که بعد از این کسی یادم کند یا نه؟

رهی از ناله ام خون میچکد اما نمیدانم

که آن بیدادگر گوشی به فریادم کند یا نه؟
 

island1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
نداند رسم یاری بی وفا یاری که من دارم

به آزار دلم کوشد دل آزاری که من دارم

وگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری

دل آزاری دگر جوید دل زاری که من دارم

به خاک من نیفتد سایه ی سرو بلند او

ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم

گهی خاری کشم از چا گهی دستی زنم بر سر

به کوی دلفریبان این بود کاری که من دارم

دل رنجور من از سینه هر دم میرود سویی

ز بستر میگریزد طفل بیماری که من دارم

ز پند همنشین درد جگرسوزم فزون تر شد

هلاکم میکند آخر پرستاری که من دارم

رهی آن مه به سوی من به چشم دیگران بیند

نداند قیمت یوسف خریداری که من دارم...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
مبصر امروز چو اسمم را خواند
بی خبر داد کشیدم غایب

رفقایم همگی خندیدند که جنون گشته به طفلک غالب
بچه ها هیچ نمی دانستند که من اینجایم و دلم جای دگر

دل آنها در پی درس و کتاب
دل من در پی سودای دگر

از پس شیشه عینک استاد ، سرزنش وار به من می نگرد
باز از چهره من می خواند که چه ها بر دل من می گذرد

میکندمطلب خود را دنبال
بچه ها عشق گناه است ، گناه
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ديدِن مستِ چشات سعادته
با تو بودن واسه من يه عادته


ديدنت تو كوچه هاي عاشقي
حتي حتي يه نظر غنيمته


بوسه اي رو دستاي كوچيك تو
شيرين و طعم خوش حلاوته


ديدنت حتي براي لحظه اي
واسه من اندازه ي يه نعمته


رو به روت از غم و درد و التهاب
گفتن و عين همه شقاوته


تو چه خوبي كه براي اين دلم
هميشه هديه ي تو سخاوته


گفتن از عشق و صفا و عاشقي
پيش اون عاشق تو خجالته


مي بينم عكسمو تو برق چشات
عاشقي پيش تو چون اسارته


گفتن از دلهره هاي پاك تو
براي خسته ي دل رسالته


فكر غير از تو براي اين دلم
بدتر از طعم بد خيانته


مي گم اي خدا همه مرگ اميد
پيش پاي اين گلم شهادته




ر- اميد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
جرمم این دان که ز جان دوست‌ترت می‌دارم
از پی دوستی تو به بلا افتادم





حاصلم از غم عشق تو نه بجز خون جگر
من بیچاره به عشق تو کجا افتادم؟
 

Similar threads

بالا