اشعار و نوشته هاي عاشقانه

siyavash51

عضو جدید
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب


فریدون مشیری
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
به چه میخندی تو؟
به مفهوم غم انگیز جدایی!
به چه چیز؟
به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟
به چه میخندی تو؟
به نگاهم که چه مستانه تورا باورکرد؟
یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه میخندی تو؟
به دل سادیه من که دگر تا به عبدنیز به فکر خود نیست؟
خنده دار است بخند
 

siyavash51

عضو جدید
بخدا اگر که برگی ز کتاب من بخوانی

غم من نمی پذیری و کنار من بمانی

بخدا اگر بسنجی و عیار خویش گیری

به زبان خود بگویی که ورایی این و آنی

بخدا اگر مزیدی سخنی که تلخ باشد

سر خویش می سپارم که هرآن کنی که دانی

کرم قلاوند
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
من
بری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبی
می نوازد ارام ارام
بری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد امد
 

siyavash51

عضو جدید
چرا توقف کنم ؟ چرا؟!
پرندگان به جانب آبی آسمان رفتند !


صبح بخیر ! انگار از من بیخواب تری !؟
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
جایگاهت اینجاست
میبینی؟؟؟؟؟؟؟؟
شکل یک پنج است ولی وارونه
نمیدانم
تنگ است یا نه؟
نمیدانم جا شده ای یا نه؟
اما میدانم وقتی نیستی تنگ میشود و ازارم میدهد
ان وقت باید انقدر گریه کنم تا ارام شود بعد
چشم به در بدوزم تا مطمین شود
بعد از این همهاگر امدی که امدی
اگر نیامدی وای بر من..
دیوانه میشود و به من زور میگوید که:
زنگ بزن صدایش کن برایش گل بفرست
بهانه ای جور کن
نمیدانم یک کاری بکن . بعد..
این من هستم که با تو حرف میزنم
تا تو بیایی
نگاه کن!
ببین چقدر اینجا جایت خالی ست
سبز هم نمیشود تا تو نباشی
جایگاهت اینجاست میبینی؟
برگرد...
 

ghacedak

عضو جدید
به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم،تصویر تو تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند.دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم،اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو در کنار من نیستی.
چشمانم را آرام میبندم،صدایت در گوشم میپیچد.،طنین خنده هایت همه جا را پر میکند.بی اختیار لبخند میزنم،ولی صدایت دورو دورتر میشود و من به یاد میاورم که باز هم تو نیستی و این فقط خیال توست که مرا دنبال میکند.و چه شیرین است رؤیایی که رنگ از وجود تو میگیرد.دلم میخواهد با تو کنار ساحل بنشینم،سرم را روی شانه های مردانه ات بگذارم و امواج آبی کف آلود را نگاه کنم و به آواز امواج گوش بسپارم.دلم برای آرامش نیلگون امواج تنگ شده است.دلم برای چشمهای دریایی تو تنگ شده است.برای امواج بی مهابای نگاهت که بر دلم میتازد و قلبم را از گرمای عشقت لبریز میکند.
دیشب برایت از آسمان یک سبد ستاره چیده ام،یک سبد نور، تا شبهایت بدون ستاره نماند.مگر نمیدانی قحطی آمده است؟قحطی خورشیدو ماه و ستاره.
گفتم برایت یک سبد بچینم،نکند آسمانت بی ستاره بماند.آخر اگر شبی خوابت نبرد،لا اقل ستاره ای باشد که بشماریش و آرام آرام چشمانت از خواب سنگین شود.
دلم هوایت را کرده است.میبینی! دوباره بیقرار شده ام.گیج شده ام.تو این حرفهای آشفته را به دل دیوانه ام ببخش.
دوستت دارم نازنینم.دوباره این دل دیوانه برای دیدن تو دلتنگ شده است.:gol:
 

MaC_MaC

عضو جدید
چرا تا شکفتم
چرا تا تو را داغ بودم
نگفتم؟
چرا بی هوا سرد شد باد؟
چرا از دهن حرفهای من...افتاد؟!
(روحش شاد.ق.امینپور)
 

MaC_MaC

عضو جدید
ما به هم دروغ گفتیم
نه تو
از کوپه قطار
دست تکان دادی
نه من
در ایستگاه منتظر بودم
قطاری که تو را آورد
مرا با خود برد...
.................................................
من به اشتباه عاشق شدم
نه؟!
چقدر برنگشتم از خودم
از سر همین پیچ خیابان
از اولین دکه
روزنامه ای بخرم
که مرا با
چشمهای بسته
و حرفی درشت
چاپ کرده بود
با چشمانی بسته
به قطاری فکر میکردم
که اشتباه سوار
شده بودم
این قصه...
تمام نشده است
من به پایان
رسیده ام...
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست نوشته ها

دست نوشته ها

عشق یعنی...!

عشق یعنی چون محمد پا به راه

عشق یعنی همچویوسف قعر چاه

عشق یعنی بیستون کندن به دست

عشق یعنی زاهد اما بت پرست

عشق یعنی همچو من دریا شدن

عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی یک شقایق غرق خون

عشق یعنی درد و محنت در درون

عشق یعنی یک تبلور یک سرود

عشق یعنی یک سلام و یک درود
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بنده وار آمدم به زنهارت
که ندارم سلاح پیکارت

متفق می‌شوم که دل ندهم
معتقد می‌شوم دگربارت

مشتری را بهای روی تو نیست
من بدین مفلسی خریدارت

غیرتم هست و اقتدارم نیست
که بپوشم ز چشم اغیارت

گر چه بی طاقتم چو مور ضعیف
می‌کشم نفس و می‌کشم بارت

نه چنان در کمند پیچیدی
که مخلص شود گرفتارت

من هم اول که دیدمت گفتم
حذر از چشم مست خون خوارت

دیده شاید که بی تو برنکند
تا نبیند فراق دیدارت

تو ملولی و دوستان مشتاق
تو گریزان و ما طلبکارت

چشم سعدی به خواب بیند خواب
که ببستی به چشم سحارت

تو بدین هر دو چشم خواب آلود
چه غم از چشم‌های بیدارت
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
فضای خانه که از خنده های ما گرم است
چه عاشقانه نفس می کشم ! هوا گرم است
دوباره “دیده امت” زّل بزن به چشمانی
که از حرارت ” من دیده ام ترا ” گرم است
بیا گناه کنیم عشق را … نترس … ، خدا ،
هزار مشغله دارد ، سر ِ خدا گرم است


نجمه زارع
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق و
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی
و چه سرنوشت تلخ و غریبی
که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای
خود راهی آسمان پر ستاره امید کنی
وخود در تنهایی وسکوت با چشمهایی خیس از غرور
پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی و
خموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
وباز هم تو بمانی وتنهایی و دوری
و باز هم تو بمانی و یک عمر صبوری .......!
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد
چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین
دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد
 

چاووش

عضو جدید
عشق یعنی...!

عشق یعنی چون محمد پا به راه

عشق یعنی همچویوسف قعر چاه

عشق یعنی بیستون کندن به دست

عشق یعنی زاهد اما بت پرست

عشق یعنی همچو من دریا شدن

عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی یک شقایق غرق خون

عشق یعنی درد و محنت در درون

عشق یعنی یک تبلور یک سرود

عشق یعنی یک سلام و یک درود
با سلام
در صفحات قبل شعری دیدم بنام عشق یعنی ...
سروده دوست گرام یوسف 99
در پیشواز از شعر این عزیز شعر ی بنام تفسیر عشق را در پایین می اورم .
زمانی که در خدمت مقدس بودم در عملیات ها ی انجام شده صحنه هایی شگفت افریده میشد ...
سعی کردم این صحنه ها را در شعر پیاده کنم البته شعر مذکور به هیچ کجا وابستگی ندارد وتنها احساس است وبس...

چون شعر بلندی است سعی میکنم اگر دوستان تمایل داشته باشند در چند قسمت تحریر کنم
حال قسمت نخست:
تفسیر عشق

عشق یعنی فرصت پیدا شدن
چون شکوفه لحظه لحظه وا شدن
عشق یعنی گم شدن در کوچه ها
غرق گشتن زیر سیل بوسه ها
عشق یعنی اشتی با موج واب
ثبت شبهای شکوه والتهاب
عشق یعنی دوستی با یاسها
پر زدن در کوچه احساس ها
عشق اینجا همصدای دردهاست
خانه امنی به این شبگردهاست
عشق یعنی در نهایت سادگی
بندگی در اوج یک ازادگی
عشق یعنی عاشق دلبر شدن
با نسیمی مثل گل پر پر شدن
عشق یعنی بوی اهن بوی خاک
صورتی خونین وجسمی چاک چاک
عشق یعنی با کبوتر همنوا
همنوایی با شهید نینوا


در صورتی که عزیزان علاقه مند باشند ادامه را در روزهای اتی تقدیم خواهم نمود
دلیل بر اینست زیرا شعر بلند است و بنده نمی خواهم بیشتر مسدع اوقات گرانقدران شوم

با سپاس...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مادری بود و دختر و پسری
پسرک از می محبت مست
دختر از غصه ی پدر مسلول
پدرش تازه رفته بود از دست
یک شب آهسته، با کنایه، طبیب
گفت با مادر این نخواهد رست!
ماه دیگر که از سموم خزان
برگ ها را بود به خاک نشست
صبری ای باغبان که برگ امید
خواهد از شاخه ی حیات گسست
پسر این راز را مگر دریافت
بنگر اینجا چه مایه رقت هست
صبح فردا، دو دست کوچک طفل
برگ ها را به شاخه ها می بست !!!
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
می‌روی و من اسیر دست غم‌ها می‌شوم
باز تنها ، باز تنها ، باز تنها می‌شوم

می‌خزد بر گونه‌ام اشکی به یاد چشم تو
بار دیگر بی‌تو از اندوه ، دریا می‌شوم

می‌روی ، گم می‌شوم در ازدحام اشک و‌ آه
بار دیگر بی‌تو با آیینه تنها می‌شوم

جای ماندن نیست بی‌تو می‌روم هرجا که شد
بعد از این آواره‌ی دل‌تنگ صحرا می‌شوم...
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با تو حکایتی دگر این دل ما به سر کند
باورما نمیشود
در سر ما نمی رود
از گذر سینه ما
یار دگر گذر کند
 

MaC_MaC

عضو جدید
میشود باران ببارد خدا؟!
قول میدهم اینبار

بی هیچ دعایی بغلش کنم
و قطره های پاکش را
بی هیچ اشکی...ببلعم
قول میدهم اینبار
فقط در دستهایم بگیرمش
و فقط بویش را حس کنم
قول میدهم اگر باران..ببارد
فقط از پشت پنجره
نگاهش کنم
و برایش شعر نگویم
فقط میشود امشب..
باران بارد؟!!
لطفا؟!!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
نه تو می مانی..
نه اندوه
و نه هيچ يک از مردم اين آبادی
به حباب نگران لب يک رود قسم..
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت ،
غصه هم خواهد رفت..
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ،
لحظه ها عريانند..
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
 

ceaselife

عضو جدید
شاعر و فرشته و عشق

شاعر و فرشته و عشق

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خدا گفت : دیگر تمام شد.
دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است
و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دور تر از هر کسی با من!
کاش می پوشاندمت روزی
همچنان پیراهنی بر تن
کاشکی مال خودم بودی
چشمهایت شرم لبخندت
کاش می آویختم د ر تو
همچو زنجیر گلوبندت
کاش می شد دستهایم را
می کشیدم بر تنت روزی
گر چه می دانم چنان داغم
کز لهیبم زود می سوزی
کاش تقسیمت نمی کردم
عشق من با عاشقی دیگر
یا نمیشد بعد هر تقسیم
سهم من ا ز سهم او کمتر
کاشکی مال خودم بودی
همچو سهم غصه های من
که به یادت هم نمی افتاد
هیچ کس حتی خدای من
کاشکی سر تا به پا در بست
عشق من مال خودم بودی
کاشکی این کاش ها میشد
تا نمی مردم به این زودی
 

siyavash51

عضو جدید
درخاک هم دلم می تپد به هوای تو

چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو

بگذار با تو عالم خود را عوض کنم

یک لحظه تو به جای من و من به جای تو

این حال و عالمی که تو داری برای من

دار و ندار و جان و دل من برای تو
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
نامه ای در جیبم

و گلی در مشتم پنهانست!
قصه ای دارم با نی لبکی،
سر کوهی گر نیست
ته چاهی بدهید تا برای دل خود بنوازم؛

عشق جایش تنگ است!!!
 

siyavash51

عضو جدید
تشنه تر از برف

برای بوسه ی باران نشسته ام

با آنکه زندگی مرا

به آب خواهد داد !

و بی تاب تر از زهره

برای دیدار آفتاب

هرچند

با نخستین نیزه ی خورشید

ناپدید خواهم شد !

ببار !

رمق ماندن بر قله های سرد و مه آلود در من نیست

طلوع کن !

که بر این سیاه کوتاه

ستاره ناچیز است ...


کرم قلاوند
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
در هراسم از حضیض خویش

باز هم پاییز در راه است

صادقانه بگویم

این جا تمام روز ها ابری است

انگار خدا فصل ها را فراموش کرده

همیشه پاییز است.

با اینکه برایم لباس های سفید و ارغوانی آوردند

هنوز نمی دانم تا کجا

زرد پوشم

ای عشق

دلم برای خنده های سبز تو

دلم برای آبی نگاهت تنگ شده است

قراری بگذار

بهار فصل شکفتن توست

با جعبه مداد رنگی ات

تنها با آن رنگ قرمز

مرا میان شکوفه های سرخ

نقاشی کن

این جا درخت ها عمری به رنگ خزان بوده اند

تابستان را برایم معنی کن

این خاکستری های به جا مانده

این غم های جاودانه را پاک کن
...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وفادار

وفادار



بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
می میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگربار بمیرم
تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه وفاداربمیرم


**سیمین بهبهانی**
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
رعایت کن آن عاشقی را که گفت
بیا عاشقی را رعایت کنیم

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن دل که تو دیده‌ای ز غم خون شد و رفت
وز دیده‌ی خون گرفته بیرون شد و رفت
روزی به هوای عشق سیری می کرد
لیلی صفتی بدید و مجنون شد و رفت

 

Similar threads

بالا