اشعار و نوشته هاي عاشقانه

heidarinavid

عضو جدید
شعر

شعر

بادبادک: به کجا خواهم رفت؟

ایا نخ دارم؟

به بلندای همه کوه بلند!

کوه چیست تا خورشید!

ایا خواهم رفت ؟ اوج خواهم که گرفت؟

نخ اگر داد به من و سپردم به نسیم

بالا خواهم رفت به همه خواهم گفت

تکیه بر باد موافق بروم تا سر کوه !

وه عجب خواب خوشی! به خیالت پر پروازت هست؟

فرقها هست تورا با مرغان

مرغکان همه شاد که کشند پر

و روند سوی هر انجا که دلاشان خواهد

تو فقط بادبادکی !!

که اگر بخت بدت زد و اخر به سر امد نخ تو

انجا اخر توست! انجا اخر توست!

وه عجب خواب خوشی به خیالت پر پروازت هست؟

نه!!! تمام نخ تو او گرفتست به دست

او در که در قلعه دور

غرق یک خواب سفید شوق پرواز تو را هیچ ندید!

شاد وسرمست که عجب میراند!

نه فقط من که به بادی همه را....... !

بادبادکها مست از سیلی سرد خزان

گه به بالا وبه اوج

گه به پایین گه هبوطی به کویر

می خروشندورهایند چو موج!

وه عجب سیلی مستانه و گرمی

همه اندیشه کنان غرق این رویایند

که اگر پر بکشند ونشینند به قالیچه باد

تا کجاها که روند؟

!وه عجب خواب خوشی!

به خیالت پر پروازت هست؟

نه! اگر بخت بدت

زدو اخر به سر امد نخ تو

انجا اخرتوست! انجا اخر توست....... نوید 15/9/87

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم عشقت قرابت و خویش منست
غم نیست غم از دل بداندیش منست
گفتا بکمان و تیر خود می‌نازی
گستاخ مینداز گرو پیش منست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر دامن وصل تو کشم جنگی نیست
ور طعنه‌ی عشقت شنوم ننگی نیست
با وصل خوشت میزنم و میگیرم
وصلی که در او فراق را رنگی نیست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم ‚ من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
:gol:...میگن عاشقا عشقشون رو زیبا می بینن،
این دفعه که دیدمت خیلی زیبا تر شده بودی،
نمی دونم تو هر دفعه زیبا تر میشی یا من عاشق تر؟...:gol:
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي عشق، شكسته ايم، مشكن مارا
اينگونه به خاك ره ميفكن ما را
ما در تو به چشم دوستي می نگریم
اي دوست مبين به چشم دشمن ما را
 
آخرین ویرایش:

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هر دم سخنی ز فصل پاییز شود
اشکم به دو جام دیده لبریز شود

با یاد تو پر شود دمی خانه ی ذهن
این کلبه ی کهنه هم دل انگیزشود

یک لحظه به یاد رفتنت می افتم
این خاطره با دلم گلاویز شود

با مردم شهر ، ازتو گفتم اما
حرفم ز غمت ، نماد صد چیز شود

مردم که اسیر خواب خویشند ولی
بختک زده را نجات، " برخیز " شود

ما را غم رفتنت خودش طوفانی است
بهتر ز سکوت شهر پرهیز شود

حالا که دقیقه ای به مرگم مانده
این عقربه ی زمان به دل تیز شود

باید که بسوزم و بسازم بی تو
باران شکست ساده، یک ریز شود
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گفتی تنها چندثانیه درانتظاربمان .توخواهی آمد
اما ثانیه ها درساعت گره خوردند
وساعت ها هم درحرکت زمان ایستاده
شایدثانیه های تو سال باشد
ویا ساعت ها بی ثانیه است
گفتی درزیر سایه تک درخت بمان تابرگردی
اما درخت بی برگ که بی سایه است
گفتی کنار چشمه بمان وآبی نوش
آخر کویرخشک که چشمه سار ندارد
گفتی درخانه آن پیر دیر نشین ورازخود بگو
آخرپیردیرکه خانه ندارد
گفتی ازمرد فقیر جامه نوبگیر وبرتن کن
آخرمردفقیرکه جامه ندارد
گفتی درانتظارلحظه های عشق باش وامید
آخر عشقی که نیست که لحظه ندارد
گفتی پس فراموش کن آنچه بودوهست
آخرچیزی که نیست فراموشی ندارد
گفتی پس بسوز بساز یا انتطار باش
آخردل سوخته را که انتظار ندارد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک استکان، سلامتی چشمهایتان
آقا سلام! شعر سرودم برایتان

آقا سلام! آمده ام آسمان به دست
یعنی که شاهنامه ی ما آخرش خوش است

اینجا جنون وسوسه ها آب می شود
گُردآفرید عاشق سهراب می شود

خورشید روی قلب زمین دست می کشد
مهتاب را دوباره به بن بست می کشد

دیوانه وار عاشقی از سر گرفته ام
تا ناکجای قلب شما پر گرفته ام

موج نگاه خیس مرا باد می برد
تا عشق هم مقابل من کم بیاورد

حس می کنم زمان به عقب باز گشته است
پیشانی ام دوباره به تب باز گشته است

حس می کنم که فاصله آوار می شود
تاریخ زخمهای تو تکرار می شود

حس می کنم تمام حواسی که داشتم
در انفجار قلب شما جا گذاشتم

تنهایی ام سکوت تو را درد می کشد
این روزهای مرده، خدا درد می کشد

سر در گمم تمام دلم گیج می خورد
در ازدحام شادی و غم گیج می خورد ...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين همان عشق است که شما را در طي طريق به سوي خودکاوي و خود شناسي يک دم تنها نمي گذارد ، آن هم هنگامي که نمي دانيد به کدامين سو روانيد و در پي کدامين گم گشته ايد .
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با من مـدارا می کنند اين کوچه ها امشب
بغض مرا وا می کنند اين کوچه ها امشب

درد مرا بايد ببينی تا کجای شهر
با مويه نجوا می کنند اين کوچه ها امشب

پشت تمام شيشه ها، چشمی به من خيره
در من تماشا می کنند اين کوچه ها امشب

بيش از تمام گريه تان، خنديده ام مردم!
بيهوده حاشا می کنند اين کوچه ها امشب

از من نپرسيده، تمام قصه را خواندند
ديدم که غوغا می کنند اين کوچه ها امشب

می ترسم از روزی که طوفانی شود چون من
حالی که پيدا می کنند اين کوچه ها امشب
 

Ahad_ha_am

عضو جدید
خداوندا تو هم يکبار عاشق شو

خداوندا تو هم يکبار عاشق شو

خداوندا تو هم يکبار عاشق شو

خداوندا خداوندا تو هم يکبار عاشق شو

و بر گير از لب ميگون ياري بوس اشک الود

تو هم در انتظار دلبري با ترس و لرزوبيم

در ان کوچه يک ساعت بمان غمناک و اشک الود

که از درد و دل و راز درون من خبري گردي

تو هم چون من به رسوايي ميان ده ثمر گردي

وفا داري کن و جورو جفايش را تحمل کن

چنان خو کن به او تا هستي تو جمله ان گردد

و بعد در اغوش رقيبي مست و بي پروا

تما شا کن که تا بهتر بداني حالات ما را

و تو مانند مرغ نيمه سمبل پر زني بر خاک

و شعرت نامه ات اتش زند بر پيکر افلاک

خداوندا تو هرگز نامه معشوقه اي خواندي؟

که بنويسد تويي دينم تويي جسمم تويي جانم

ولي فردا همان فردا که اغاز جداييهاست!

بگويد کن فراموشم نمي خواهم پشيمانم

خداوندا به تو دادست در همه عمرت

کليد قلب خود را لو لو شوخ فسونکاري؟

ولي فردا همان فردا کند تعويض قفلش را

و تو درمانده پشت در غرق ناله و زاري

گهي انگشت حسرت بر دهان از اشنايي ها

گهي امواج لعنت بر زبان از بي وفايي ها

خداوندا تو يک شب تيشه مردانگي بر دارو

از ريشه بر افکن اين درخت عشق و مستي را

و خواهي ديد با محو کلام دوستت دارم

تو خواهي داد بر باد قبا بنيان و هستي را

و زان پس هر دلي کردي از عشق بتي دل شاد

به او درس وفا هم در کنار عشق خواهي داد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اي عشق،بيا شاهد رسواشدنم باش

.....................................در محکمه،سوگند مبرا شدنم باش

محکوم نگاهم،به نگاهی شفقم کن

.....................................اي عشق،تو فرياد تمنا شدنم باش

من جمله ي مبهم به لب قافيه هايم

.....................................تو يک غزل از لحظه معنا شدنم باش

قاضي قضا حکم به شيدا شدنم داد

.....................................تو زنده ترين شاهد شيدا شدنم باش

داري که براي من آواره مهياست

.....................................فرمانب� �م، آماده اجرا شدنم باش

يک چشم،مسلماني من بسته به زنار

.....................................اي عشق،تو هم شاهد ترسا شدنم باش

من لايق قرباني اين حکم نبودم

.....................................فرياد من از اين همه نجوا شدنم باش

این دل به تماشاي توآمد،توهم اي عشق

.....................................آماده ي يک لحظه تماشا شدنم باش
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتمش بي تو چه مي بايد كرد ؟
عكس ِ رخساره ي ماهش را داد
گفتمش همدم ِ شبهايم كو ؟
تاري از زلف ِ سياهش را داد
وقت ِ رفتن همه را مي بوسيد
به من از دور نگاهش را داد
يادگاري به همه داد و به من
انتظار ِ سر ِ راهش را داد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا کجا باید سفر کرد ؟
تا کجا باید دوید ؟
از چه کس باید حذر کرد ؟
از کجا باید گذر کرد ؟
تا به شهر تو رسید.....................

 

samira zibafar

عضو جدید
> به تو عادت کرده بودم
> اي به من نزديک تر از من
> اي حضورم از تو تازه
> اي نگاهم از تو روشن
> به تو عادت کرده بودم
> مثل گلبرگي به شبنم
> مثل عاشقي به غربت
> مثل مجروحي به مرهم
> لحظه در لحظه عذابه
> لحظه هاي من بي تو
> تجربه کردن مرگه
> زندگي کردن بي تو
> من که در گريزم از من
> به تو عادت کرده بودم
> از سکوت و گريه شب
> به تو حجرت کرده بودم
> با گل و سنگ و ستاره
> از تو صحبت کرده بودم
> خلوت خاطره هامو
> با تو قسمت کرده بودم
> خونه لبريز سکوته
> خونه از خاطره خالي
> من پر از ميل زوالم
> عشق من تو در چه حالي

 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی شاید همین باشد؟

یک فریب ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی که دنیا را

جز برای او و با او نمیخواهی

من گمانم زندگی باید همین باشد...!
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
قلب مرا میان غمت جا گذاشتی

تا در حریم غربت من پا گذاشتی


رفتی و در سکوت تماشا نموده ام

تنهایی ‌‌ِ مرا تو چه تنها گذاشتی



رفتی و سهم عشق برای دل تو بود

سهمی برای این دلم آیا گذاشتی ؟



یک بغض کال، یک سبد از درد بی کسی


سهم من غریب که اینجا گذاشتی



گفتی بهار می رسد اما دروغ بود

در قلب من غمی چو اهورا گذاشتی



مجنون دیگری شدی و دشت پیش روت

من را میان غصه چو لیلا گذاشتی



گفتی که از بهشت نصیبی نبرده ای

آن را تمام گردن حوا گذاشتی


یک قطره اشک سهم من از روزگار شد

در لحظه ای که پای به دنیا گذاشتی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق یعنی پاک ماندن در فساد
آب ماندن در دمای انجماد
در حقیقت عشق یعنی سادگی
در کمال برتری افتادگی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهلت ما اندک است و عمر ما بسیار نیست
در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست
سهم ما جز دامنی گل نیست از گلزار عمر
یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست
آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال
جلوه ی این نقش جز بر پرده ی پندار نیست
کام دولت را ز آغوش سحر باید گرفت
مرغ شب گوید که بخت خفتگان بیدار نیست
با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دل شد فنای عشق و کسی چاره ساز نیست
این غم کجا برم که دلی اهل راز نیست

دارم نیاز صحبت یاران دلنواز
کز یار دلنواز کسی بی نیاز نیست

دانم که عشق ،مایه شعر است و زین قیاس
آنجا که عشق نیست، سخن دل نواز نیست

ای آشنای راز ، مرانم به قهر و ناز
کاین حربه قدیم ، دگر کار ساز نیست

ما نقد عمر خویش به ناز تو داده ایم
این جان خسته بیش خریدار ناز نیست

من مهر می نمایم و تو ناز می کنی؟
در کارگاه عشق بدین فن نیاز نیست

دیشب به یاد روی تو چشمم نخفت هیچ
هرگز شبی به عمر ، چو دیشب دراز نیست

"شیوا" نیاز جمع برآور که در جهان
جز در میان جمع، کسی سر فراز نیست


شعر از دکتر جاوید صلاحی متخلص به شیوا
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
از صدای سخن عشق نديدم خوشتر
يادگاری که در اين گنبد دوار بماند

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گر در کمندم می کشی شکرانه را جان میدهم

کان دل که صید عشق شد دولت شمارد دام را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
:gol::gol:....من بهاران را نخواهم

من بهاری چون تو دارم

پهنه ی دشتی ز وحشی لاله ی پر خون نخواهم

من گلی همچون تو دارم

اشتیاق وصل را با دیگری هرگز نخواهم

چونکه امید تو دارم

چشم شهلای پر از افسون نخواهم

بلکه خود افسونگری همچون تو دارم

خنجری آغشته با خون را چه خواهم؟

چونکه ابروی تو دارم

من خروش آبشاران را نخواهم

چون که گیسوی تو دارم

آسمانی پر ستاره را نخواهم

چونکه مه روی تو دارم

من بهاران را نخواهم

من بهاری چون تو دارم ....:gol::gol:
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عصریک روزبهاری زیرباران بیقرار
ردشدی ازآخرین پیچ خیابان بهار

مثل گلبرگی عرق پوش ازنوازشهای شرم
طعنه میزد گونه ات حتی به نارنج وانار

پیش ازاین اری اگرمیدیدمت این سالها
رخنه درروحم میکرد این سکوت مرگبار

گفتمت بنشین برایم حرف تنهایی بزن
غیرعشق اینجادارد هیچ حرفی اعتبار

بی تو تکرارخزان است وزمستان وستم
بی تو تقویم تهی ازعید ونوروزوبهار

بی تعارف ازدلت می اید ای خوب نجیب
بعدچندین روزوماه وسالهای ازگار،
بازهم من باشموشب پرسه های انتظار...

ابرها رفتندومن ماندم وتنها جای پات
مانده بودازخواب دیشب روی پلکم یادگار
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
با آنکه در تبسم مهر تو یافتم ذوق گناه را

اما همیشه ، زمزمه واری است بر لبم

کای عشق،پیش از آنکه تو خاکسترم کنی

ای کاش می شناختم از راه ، چاه را
 

Similar threads

بالا