اشعار و نوشته هاي عاشقانه

kayhan

عضو جدید
عشق ما همان عشق است
که بود بین لیلی و مجنون

اگر در بین راه ماندیم ، گناه ما چه بود؟

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سياهی احساست ميباره از نگاهت...سردی نغمه هایت ميلغزه از صدایت

نهفته توی قلبت تمام راز و رمزت...نگفته ای تو سهمت از اين غروب عشقت

خاموشی از ترانه، لبريزی از گلايه...تاريکی از علاقه ، مملوی از بهانه

خشکيده دشت رويا،ابری شده دل ما...سنگينه وزن دلها، فراری از نگاهها

تفاهمی که داشتيم يه جايی جاش گذاشتی...صداقتی که ساختيم خوب زير پات گذاشتی

خاطره ها تمامی تو کوچه هات فراری...گفته های خيالی تو ذهنت شده راهی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر بروی دفتر خویش
تن صدها ترانه میرقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم
آه ، گویی ز دخمه دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده
بر لبم شعله های بوسه تو
می شکوفد چو لاله گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پر نور
می درخشد میان هاله راز
ناشناسی درون سینه من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همره نغمه های موزونش
گوییا بوی عود می اید
آه، باور نمیکنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بیگمان زان جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیده عشق
می نویسم بر وی دفتر خویش
جاودان باشی ای سپیده عشق

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون
اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون

خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن
چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن

خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت
اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت

خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت
دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت

خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه
که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه

خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی
تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی

خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی

خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهـــا، رهـــا من


ز مــــن هر آنکــه او دور، چـو دل به سینه نزدیک
به مـــن هر آنکـه نزدیک، ازو جــــــدا، جــــدا من


نه چشــــم دل به ســـــویی، نه باده در سبویی
که تــــر کـــــنم گـلـــــــویی، به یاد آشنــــــا من


ســــــتاره هــــا نهـــــــفتم در آسمـــــان ابــــری
دلــــــم گرفته ای دوست، هـــــوای گریــه با من


نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهــــا، رهـــا من
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداحافظ همين حالا، همين حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگين، به ياد اون همه ترديد
به ياد آسمونی که منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اينکه رفتنت ساده اس
نه اينکه ميشه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اينکه نبندی دل به رؤيا ها
بدونی بی تو و با تو، همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ
همين حالا
خداحافظ
:cry::cry:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عجب آن دلبر زیبا کجا شد
عجب آن سرو خوش بالا کجا شد

میان ما چو شمعی نور می​داد
کجا شد ای عجب بی​ما کجا شد

دلم چون برگ می​لرزد همه روز
که دلبر نیم شب تنها کجا شد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آسـمانـت هـمـيـشـه آبـی بـاد، و نگـاهـت همـاره زنـگاری
شبـت آرامـتـر ز مـخمـل صبـح، خـوابـت آوازخـوان بـيـداری

مهـربـانـی نـسيـم آمـدنـت، عـشـق، آئـيـنـه مـحبـت تــو
سوژه هستيت شکوفهٔ شوق، لحظه هايت پر از پدیداری

چـمـن آشنـاييـت سـرسبـز، بــاغ انـديـشـمـنـديـت پــرگــل
کوچهٔ بی قراريت بن بست، چشمهٔ مهربانيت جاری

آفـتــاب عـنـايـتـت تـابـان، سايــهٔ تــابـنــاکـيـت بـر سـر
قـصـهٔ دلنـوازيـت پـرشـور، همـتـت منـتـهای هوشيـاری

روزگـارت هـميـشـه رنـگـارنـگ، خانـهٔ سـربلنديت آبــاد
کـام آزاد بختيت شيـريـن، شور شيـداييـت بــه سـرشـاری
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي عشق تو ما را به كجا مي كشي اي عشق
جز محنت و غم نيستي ، اما خوشي اي عشق
اين شوري و شيريني من خود ز لب توست
صد بار مرا مي پزي و مي چشي اي عشق
چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز
تا باز تو دستي به سر من مي كشي اي عشق
دين و دل و حسن و هنر و دولت و دانش
چندان كه نگه مي كنمت هر ششي اي عشق
رخساره ي مردان نگر آراسته ي خون
هنگامه ي حسن است چرا خامشي اي عشق
آواز خوشت بوي دل سوخته دارد
پيداست كه مرغ چمن آتش اي عشق
بگذار كه چون سايه هنوزت بگدازند
از بوته ي ايام چه غم ؟ بي غشي اي عشق
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من باد را رام خواهم کرد
ابر را در گریه خود غرق خواهم نمود
زندگی را فارغ از هر بندگی خواهم نمود

من بلندی را پست خواهم کرد
من سیاهی را روشن خوام کرد

عشق را زنده خواهم کرد ... عشق را زنده خواهم کرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
درد عشقی کشیده ام که مپرس*******زهر هجری کشیده ام که مپرس

گشته ام در جهان و آخر کار **********دلبری برگزیده ام که مپرس

آنچنان در هوای خاک درش ********** می رود آب دیده ام که مپرس

من بگوش خود از دهانش دوش****** سخنانی شنیده ام که مپرس

سوی من لب چه می گذری که مگوی* لب لعلی گزیده ام که مپرس

بی تو در کلبه ی گدا یی خویش*****رنجهایی کشیده ام که مپرس

همچو حافظ غریب در ره عشق

به مقامی رسیده ام که مپرس


 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي دل مباش يك دم خالي زعشق و مستي
وان گه برو كه رستي از نيستي و هستي
 

سرينا

عضو جدید
دلی که غيب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
به خط وخال گدايان مده خزينه دل
به دست شاهوشی ده که محترم دارد
نه هردرخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که اين قدم دارد
رسيدموسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هر که شش درم دارد
زر ازبهای می اکنون چو گل دريغ مدار
که عقل کل به صدت عيب متهم دارد
ز سر غيب کس آگاه نيست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در اين حرم دارد
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل
به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
مراد دل ز که پرسم که نيست دلداری
که جلوه نظر و شيوه کرم دارد
ز جيب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ماصمد طلبيديم و او صنم دارد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زهی زلفت گرهگیری پر از بند
لب لعلت نمک دانی پر از قند

نقاب ششتری از ماه بگشای
طناب چنبری بر مشتری بند

سرم بر کف ز دستان تو تا کی
دلم در خون ز هجران تو تا چند

کسی کو خویش را در یار پیوست
کجا یاد آورد از خویش و پیوند

دلا گر عاشقی ترک خرد گیر
که قدر عشق نشناسد خردمند

ببین فرهاد را کز شور شیرین
بیک موی از کمر خود را در افکند

چرا عمر عزیز آمد بپایان
من و یعقوب را در هجر فرزند

تحمل می‌کنم بارگران را
ولی دیوانه سر می‌گردم از بند

چو جز دلبر نمی‌بینم کسی را
کرا با او توانم کرد مانند

بزن مطرب نوائی از سپاهان
که دل بگرفت ما را از نهاوند

کند خواجو هوای خاک کرمان
ولی پایش به سنگ آید ز الوند
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما را دو روزه دوری دیدار می‌کشد
زهریست این که اندک و بسیار می‌کشد

عمرت دراز باد که ما را فراق تو
خوش می‌برد به زاری و خوش زار می‌کشد

مجروح را جراحت و بیمار را مرض
عشاق را مفارقت یار می‌کشد

آنجا که حسن دست به تیغ کرشمه برد
اول جفا کشان وفادار می‌کشد
 

گزیزه

عضو جدید
از جدا شدن نوشتی رو تن زخمی هر برگ
گریه کردم و نوشتم نازنینم یا تو یا مرگ:gol::heart:
 

mizi

عضو جدید
من چه می دانستم دل هر کس دل نیست
قلبها از آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
من چه میدانستم که کبوترها را پربستند
که پرپاک پرستو ها را بشکستند
وچه امید عظیمی که به عبث انجامید............
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت

دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت...
 

saloma eng

عضو جدید
چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است
خم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟
دل محنون من وزلفک دریا صفتت
صید را زنده گرفتن هر صیاد است!!
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عاشقی و بی نوایی کار ماست
کار کار ماست چون او یار ماست

تا بود عشقت میان جان ما
جان ما در پیش ما ایثار ماست

جان مازان است جان کو جان جان است
جان ما بی فخر عشقش عار ماست

عشق او آسان همی پنداشتم
سد ما در راه ما پندار ماست

کار ما چون شد ز دست ما کنون
هرچه درد و دردی است آن کار ماست

بوده عمری در میان اهل دین
وین زمان تسبیح ما زنار ماست

چون به مسجد یک زمان حاضر نه‌ایم
نیست این مسجد که این خمار ماست

کیست چون عطار در خمار عشق
کین زمان در درد دردی خوار ماست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای دیدن تو همیشه سبزه زار می مانم
کنار جنگل شب به انتظار می مانم

تو را میان فاصله ها ی بی کسی خواهم جست
درون این قفس تن به آرزوی بهار می مانم

نمی دهم از دست شوق وصل تو را
میان باغ سبز امید غنچه وار می مانم

به وقت تنگدستی این قلب رنجیده
به گرد شمع وجودت به یادگار می مانم

دو دست دعای خود روان کنم به ملکوت
در این حریم خلوت دل به یاد یار می مانم

برای دوری از این درت دوریت
به کنج محبس تن می گسار می مانم

بدان امید که شرر زنم به جان فراغ
چو عیسیِ عمران تا ابد به دار می مانم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تومثال قطره اشگی
روی گونه های عاشق
مثل اون آب حیاتی
واسه ریشه ی شقایق.
مثل آبی ، مثل دریا
مثل اون پرنده ای که
پر زده تو دل ابرا ؛
با شکوهی ، دلربائی.
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند وقتی است که هر شب به تو می اندیشم

به تو آری ، به همان منظر دور

به همان سبز صمیمی ، به همان باغ بلور

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگیش

می توان یک شَبه پی برد به دلدادگیش

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سبزی او

می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

شبحی چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است

ای بی رنگ تر از آینه ، یک لحظه بایست

راستی آن شبح هر شبه تصویر تو نیست

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

عاشقی جرم قشنگی است به انکار مپوش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صدای تو، بیداری ریشه،
آواز سبز برگه!
صدای تو، پر وسوسه
مثل شب خونی تگرگه!

صدای تو آهنگ شكستن، بغض یه دنیا حرفه!
تصویری از آغاز صریح قندیل نور و برفه!

هیشكی مثل تو نبود،
هیشكی مثل تو منو باور نكرد!
هیشكی با من مثل تو،
توی نقب شب من سفر نكرد!
هیشكی مثل تو نبود،
ساده مثل بوی پاك اطلسی!
یا بلوغ یه صدا،
میون دغدغه‌ی دلواپسی!

تو غرورت مثل كوه،
مهربونیت مثل بارون، مثل آب!
مثل یك جزیره، دور
مثل یه دریا، پر از وحشت خواب!

هیشكی مثل تو نرفت!
هیشكی مثل تو نموند!
شعرهای تنهاییمو،
هیشكی مثل تو نخوند!

همه حرفام مال تو!
همه شعرام مال تو!
دنیای من شعرمه!
همه دنیام مال تو!

 

Similar threads

بالا