اشعار و نوشته هاي عاشقانه

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق يعني کوچه کوچه انتظار رؤيت خورشيد در باغ بهار
عشق يعني با جنون تا اوج‌ها رفتن از ساحل به بام موجها
عشق يعني يک تغزل شعر ناب مثنوي‌هاي خداي آفتاب
عشق يعني سوختن با شعله‌ها سبز گشتن در شکوه قله‌ها

عشق يعني هاي هاي اشک‌ها در فرات بي‌وفا با مشک‌ها
دست‌افشان رقص سرخي واژگون سعي در محراب با قانون خون
گفتمان مادران داغدار حسرت ديدار گل‌ها در بهار
يک نماد از قصه جام شراب رويکردي سبز در تفسير آب

عشق يعني يک شهود بي‌کران سينه‌اي با وسعت هفت آسمان
در حضور آن فروغ تابناک سر تاويل شفق در جام تاک
پايکوبي بر فراز دارها يک غزل با ميثم تمارها
يا قنوتي هم صداي آبها در نماز صبح با مهتابها
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
کل من لم یعشق الوجه الحسن

قرب الجل الیه و الرسن


یعنی: «آن کس را که نبود عشق یار

بهر او پالان و افساری بیار»


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


وای، باران؛
باران؛
شیشه پنجره را باران شست .
از اهل دل من اما،
- چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست .

خواب رویای فراموشیهاست !
خواب را دریابم،
که در آن دولت خاموشیهاست .

من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من میگوید :
"گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است "
دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن می بیند .
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمنِ خواب مرا می چیند
آسمانها آبی،
- پر مرغان صداقت آبی ست -
دیده در آینه صبح تو را می بیند .
از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پرو بال .
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
- نه؟
از آن پاکتری .

تو بهاری ؟
- نه،
- بهاران از توست .
از تو می گیرد وام،
هر بهار اینهمه زیبایی را .

هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !

*****

**حمید مصّدق**

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گردبادی بی هدف سر گشته و گم کرده راهم
در بیابان طلب من تک درختی بی پناهم

تار تار موی من در راه عشقت شد سپید
عمر بگذشت و هنوزم چشم بر راهت نگاهم

درد بر روی دلو دل شد پر از خون جگر
سینه ام اتشفشانی گشته از سوزنده اهم

بندی و صیدت شدم رسوای عشقت در جهان
ای که در درگاه عشقت خاکساری رو سیاهم

جان به راهت داده ام اما رقیبان گرد تو
یوسفی بودم ولی افسوس اندر قعر چاهم
 

چاووش

عضو جدید
با سلام
در صفحات قبل شعری دیدم بنام عشق یعنی ...
سروده دوست گرام یوسف 99
در پیشواز از شعر این عزیز شعر ی بنام تفسیر عشق را در پایین می اورم .
زمانی که در خدمت مقدس بودم در عملیات ها ی انجام شده صحنه هایی شگفت افریده میشد ...
سعی کردم این صحنه ها را در شعر پیاده کنم البته شعر مذکور به هیچ کجا وابستگی ندارد وتنها احساس است وبس...

چون شعر بلندی است سعی میکنم اگر دوستان تمایل داشته باشند در چند قسمت تحریر کنم
حال قسمت نخست:
تفسیر عشق

عشق یعنی فرصت پیدا شدن
چون شکوفه لحظه لحظه وا شدن
عشق یعنی گم شدن در کوچه ها
غرق گشتن زیر سیل بوسه ها
عشق یعنی اشتی با موج واب
ثبت شبهای شکوه والتهاب
عشق یعنی دوستی با یاسها
پر زدن در کوچه احساس ها
عشق اینجا همصدای دردهاست
خانه امنی به این شبگردهاست
عشق یعنی در نهایت سادگی
بندگی در اوج یک ازادگی
عشق یعنی عاشق دلبر شدن
با نسیمی مثل گل پر پر شدن
عشق یعنی بوی اهن بوی خاک
صورتی خونین وجسمی چاک چاک
عشق یعنی با کبوتر همنوا
همنوایی با شهید نینوا


در صورتی که عزیزان علاقه مند باشند ادامه را در روزهای اتی تقدیم خواهم نمود
دلیل بر اینست زیرا شعر بلند است و بنده نمی خواهم بیشتر مسدع اوقات گرانقدران شوم

با سپاس...
با تقدیم صمیمانه ترین سلامها

از دوست عزیزم محسن ز بسیار سپاسگذارم که شعر بنده را قابل دانستند
و اما ادامه شعر (مثنوی عشق )را تقدیم دوستداران گرامی مینمایم

عشق یعنی معنی پیوندها
لحظه های رویش لبخند ها
عشق یعنی زیر اتش زیر دود
تشنه لب افتاده در اعماق رود
عشق یعنی دوری از همسایه ها
همسفر با کاروان سایه ها
عشق یعنی واله وشیدا شدن
در میان مردمی رسوا شدن
عشق یعنی ترکش خمپاره ها
چاره جستن بر غم بیچاره ها
عشق یعنی دل بریدن از وجود
لحظه دل کندن از بود و نبود
عشق یعنی حمله بر گردان کین
پا نهادن روی یک میدان مین
عشق یعنی مثل لاله لاله گون
تاب خوردن در میان موج خون
عشق یعنی دست شستن از دو چشم
یورشی چون رعد با فریاد وخشم
عشق یعنی سنگری در زیر خاک
نامهای حک شده روی پلاک
عشق یعنی نا خدایی مثل نوح
دوستی با قاصدک با جان وروح
عشق یعنی استواری مثل کوه
عاقبت مرگی ومرگی با شکوه


خوشبختانه ثبت این شعر در این جا مصادف شده است با هفته دفاع مقدس که این خود جای بسی خوشحالیست

انشا اله...ادامه شعر را در روزهای اتی تقدیم علاقه مندان خواهم نمود

پایدار وپیروز باشید

ضمنا اگر اجازه داشته باشم نکات سازنده ای را در مورد سروده های دیگر دوستان ارایه نمایم
البته اگر عزیزان تمایل داشته باشند...
 

MaC_MaC

عضو جدید
ای غم بگو از دست تو
آخر کجا باید شوم
در گوشه میخانه هم
مارا تو پیدا میکنی...(شهریار)

......................................................

آتشی در خرمن هستی من افتاده بود
تا برارد روزگار از روزگار من دمار
تیره طوفانی که گه بر کوهساران بگذرد
جا نگذارد بجز خاکستری از کوهسار...(شهریار)
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باغ مهتاب

باغ مهتاب



دیشب، ای بهتر ز گل! در عالم خوابم شکفتی
شاخ نیلوفر شدی در چشم پر آبم شکفتی
ای گل وصل از تو عطرآگین نشد آغوش گرمم
گر چه بشکفتی ولی در عالم خوابم شکفتی
بر لبش، ای بوسه ی شیرین تر از جان! غنچه کردی
گل شدی، بر سینه ی هم رنگ سیمابم شکفتی
شام ابرآلود طبعم را دمی چون روز کردی
آذرخشی بودی و در جان بی تابم شکفتی
یک رگم خالی نماند از گردش تند گلابت
ای گل مستی که در جام می نابم شکفتی
بستر خویش از حریری نرم چون مهتاب کردم
تا تو چون گل های شب در باغ مهتابم شکفتی
خوابگاهم شد بهشتی، بسترم شد نوبهاری
تا تو، ای بهتر ز گل! در عالم خوابم شکفتی


**سیمین بهبهانی**
 

siyavash51

عضو جدید
کبوتر کرکر آواز کم کن

چنین جنگاوری با باز کم کن

تو می دانی که بال من شکسته

کمی از اوجی پرواز کم کن

***
چنین پر می کشی تا اوج در اوج

معلق می زنی چون موج در موج

همه مرغان عالم را به چرخی

به دنبالت کشانی فوج در فوج

***
برای خواندن آواز با من

گریزی نیست جز پرواز با من

بگیر ازمن دل و خود را رها کن

میان پرده های ساز با من


کرم قلاوند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یادگار

یادگار



اگر چه باز نبینم به خود کنارِ ترا
عزیز می شمرم عشق یادگار ترا
در این خزان جدایی به بوی خاطره ها
شکفته می کنم از نو به دل بهار ترا
زبان شعله به گوشم به بی قراری گفت
حدیثِ سستی ِ قول تو و قرار ترا
ز من جدا شده یی همچو بوی گل از گل؛
منی که داده ام از دست، اختیار ترا
شدی شراب و شدم مست بوسه ی تو شبی
کنون چه چاره کنم محنت خمار ترا؟
به سینه چون گل ِ عشقت نمی توانم زد
به دیده می شکنم خارِ انتظار ترا
چو بوی گل چه شود گر شبی به بال نسیم
سبک برایم و گیرم ره دیار ترا
همان فریفته سیمین با وفای توأم
اگر چه باز نبینم به خود کنار ترا
 

siyavash51

عضو جدید
ز دور دست امیدم کمی نمی کاهی

عیار فاصله ها را شکسته می خواهی

همیشه خاطره هایت نیاز پروازند

به آسمان خیالت نمی برم راهی

بیا به بام نسیم و چهان معطر کن

بخوان ترانه ی مهرت به گوش من گاهی

صدای زنگی زهره در آسمان پیجید

به موی بسته نگارت نمی زنی راهی

شود که زخمه ی زخمی به عود دل بزنی

ز گوشه های نگاهت به رسم همراهی

صدای برکه به دریا نمی رسد هرگز

مگر به مهر نگاهی برآوری آهی


کرم قلاوند
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


کاش آيينه شوم تا که به روی ام نگری:

يا که خاک ِ گذرت ، تا که به روی ام گذری.

تا به ديروز، تو بودی پری و من پر ِ تو:

حاليا قصّه ی ما قصّه ی ديو است و پری.

تو شدی باد و گذشتی به سبکْ ساری و من

لاله ام، داغ به دل، مانده به خونين جگری.

بر زبان جانِ مرا نيست به جز نامت و تو

گوش ِ دل داری ازسنگ گران تر به کری

در نگنجد به صفت ذات که مانندش نيست

کِلکِ من نيست به وصفت خجل از بی هنری.

به خدا هست خدا: و رنه چگونه ست که تو

حسن ات آن سو رود از حَدِّ جمال بشری.

خوب تر زين نتوان گفت ز حسن ات : کای دوست!

هر که خوب است به گيتی ، تو از او خوب تری.

عمر البتّه عزيز است، من اين می دانم:

همه با دوست، و ليکن، اگر آيد سپری.

جانِ ما يیّ و نيابيم تورا در بر خويش؛

عمرِ مايی و نبينيم که بر ما گذری!

سايه ی سرو ِ قَدَت گر به سرم بود، نبود

حاصل زندگی ام اين همه بی بار و بری
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند



///
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باز از یک نگاه گرم تو یافت
همه ذرات جان من هیجان
همه تن بودم ای خدا همه تن
همه جان گشتم ای خدا همه جان
چشم تو این سیاه افسونکار
بسته با صد فریب راهم را
جز نگاهت پناهگاهم نیست
کز تو پنهان کنم نگاهم را
چشم تو چشمه شراب من است
هر نفس مست ازین شرابم کن
تشنه ام تشنه ام شراب شراب
می بده می بده خرابم کن
بی تو در این غروب خلوت و کور
من و یاد تو عالمی داریم
چشمت ایینه دار اشک من است
شب چراغی و شبنمی داریم
بال در بال هم پرستوها
پر کشیده به آسمان بلند
همه چون عشق ما به هم لبخند
همه چون جان ما بهم پیوند
پیش چشمت خطاست شعر قشنگ
چشمت از شعر من قشنگتر است
من چه گویم که در پسند اید
دلم از این غروب تنگ تر است
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق، هر جا رو كند آنجا خوش است.
گر به دريا افكند دريا خوش است.

گر بسوزاند در آتش، دلكش است.
اي خوشا آن دل، كه در اين آتش است.

تا ببيني عشق را آيينه‌وار
آتشي از جان خاموشت برآر!

هر چه مي‌خواهي، به دنيا در نگر
دشمني از خود نداري سخت‌تر!

عشق پيروزت كند بر خويشتن
عشق آتش مي‌زند در ما و من.

عشق را درياب و خود را واگذار
تا بيابي جان نو، خورشيدوار.

عشق هستي‌زا و روح‌افزا بود
هر چه فرمان مي‌دهد زيبا بود.





///
 

skolar76

عضو جدید
کاربر ممتاز
****ع***ش***ق***

****ع***ش***ق***

روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...




اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم اگر معمار بودم قصری از عشق می ساختم اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم اگر بیمار بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام می دادم اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه نمی کردم اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید اگر خواننده بودم فقط از عشق می خواندم اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق لنگر می انداختم اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم




می گن قسمت ٬ گفتم نه خواستن ٬ می گن قسمت نباشه خواستن بی ارزشه٬گفتم خب نمی خوام تا قسمت بی ارزش بشه اما...قسمت لعنتی!من خواستم که نخواهم اما نشد و خواستم ٬ ولی قسمت نخواست ومن ازقسمت شکست خوردم وقسمت با ارزش شد و من..


به من ميگفت : آنقدر دوست دارم که اگر بگويي بمير مي ميرم . . . . . . . باورم نمي شد . . . . فقط براي يک امتحان ساده به او گفتم بمير . . . ! سالهاست که در تنهايي پژمرده ام کاش امتحانش نمي کردم



دختره از پسره پرسيد من خوشگلم؟گفت نه .گفت دوستم داري؟گفت نوچ؟گفت اگه بميرم برام گريه ميکني؟ گفت اصلا؟دختره چشماش پر از اشک شد. هيچي نگفت:پسره بغلش کرد گفت:تو خوشگل نيستي زيبا ترين هستي.تورودوست ندارم چون عاشقتم. اگه تو بميري برات گريه نميکنم چون من هم می میرم



سنگ قبر من بنويسـيد خسته بود اهــل زمين نبود نـمازش شــكســته بود بر سنگ قبر من بنويسيد شيشه بود تـنها از اين نظر كه سـراپا شـكســته بود بر سنگ قبر من بنويســـــــيد پاك بود چشمان او كه دائما از اشك شسـته بود بر سنگ قبر من بنويســيد اين درخت عمري براي هر تبر و تيشه، دســــته بود بر سنگ قبر من بنويســــــيد كل عمر پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود





يكى از استادان رشته ى فلسفه ، در يكى از دانشگا هها وارد كلاس درس مى شود و به دانشجويان مي گويد مي خواهد از آنها امتحان بگيرد ، بعدش صندلى اش را بلند مي كند و مي گذارد روى ميزش ، و مي رود پاى تخته سياه ، و روى تابلو ، چنين مى نويسد : ثابت كنيد كه اصلا اين " صندلى " وجود ندارد ! دانشجويان ، مات و منگ و مبهوت ، هر چه به مغز شان فشار مي آورند و هر چه فرضيه ها و فرمول هاى فلسفى و رياضى را زير و بالا مي كنند ، نمى توانند از اين امتحان سر بلند بيرون آيند . تنها يك دانشجو ، با دو كلمه ، پاسخ استاد را مي دهد . او روى ورقه اش مي نويسد : كدام صندلى ؟؟ این ربطی به عشق نداشت ولی جالب بود گذاشتم



دو نفر که همديگر را خيلي دوست داشتند و يک لحظه نمي توانستند از هم جدا باشند، با خواندن يک جمله معـــروف از هــم جـــدا مي شــوند تا يکديگر رو امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار ديگــري همديگر را نمي بينند. چون هر دو به صورت اتفاقي و به جمله معروف ويليام شکسپير بر مي خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده




اول به نام عشق. . . دوم به نام تو. . . سوم به ياد مرگ . . . بر لوح شيشه اي قلبت بنويس: يا تو و عشق، يا من و مرگ زمان! به من آموخت كه دست دادن معني رفاقت نيست.... بوسيدن قول ماندن نيست..... و عشق ورزيدن ضمانت تنها نشدن نيست




در تنهايي خود لحظه ها را برايت گريه كردم
در بي كسيم براي تو كه همه كسم بودي گريه كردم
در حال خنديدن بودم كه به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريه كردم
در حين دويدن در كوچه هاي زندگي بودم كه ناگاه به ياد لحظه هايي كه بودي و اكنون نيستي ايستادم و آرام گريه كردم
ولي اكنون مي خندم آري ميخندم به تمام لحظه هاي بچگانه اي كه به خاطرت اشك هايم را قرباني كردم









عشق درلحظه پدید می آید،دوست داشتن درامتدادزمان._این اساسی ترین تفاوت میان عشق ودوست داشتن است.


زندگی یعنی
ناخواسته به دنیا اومدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وارعشق ورزیدن
وعاقبت
در حسرت آنچه دل می خواهدومنطق نمی پذیردسوختن.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به نسيمي همة راه به هم مي‌ريزد
كي دل سنگ تو را آه به هم مي‌ريزد

سنگ در بركه مي‌اندازم و مي‌‌پندارم
با همين سنگ زدن، ماه به هم مي‌ريزد

عشق بر شانه هم چيدن چندين سنگ است
گاه مي‌ماند و ناگاه به هم مي‌ريزد

آنچه را عقل به يك عمر به دست آورده است
عشق يك لحظه كوتاه به هم مي‌ريزد

آه، يك روز همين آه تو را مي‌گيرد
گاه يك كوه به يك كاه به هم مي‌ريزد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد آن سرو روان آید همی
بر تن من باز جان آید همی
طاق ابروی کمانش دیده‌ام
تیر در چشمم کمان آید همی



///
 

masih.sh

عضو جدید
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیمه شبی است از هزاره دوم عشق؛ و ما مرشدی نداریم، جز ماه .
او هر شب بر منبر آسمان بالا می رود و هزار ستاره مریدش است.
ماه مرشد سخن نمی گوید، می تابد؛ و کدام مرشد جز اوست که جای گفتن، بتابد!؟




///
 

siyavash51

عضو جدید
با این همه دلواپسی وین درد بی هنگام من

جان می دهم جان می دهم تا برنیاید کام من

از رشته ی دیبای جان وز دانه ی یاقوت دل

دامی فراهم ساختم آخر نگشتی رام من


کرم قلاوند
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چه خوش باشد دل امیدواری
که امید دل و جانش تو باشی!


همه شادی و عشرت باشد، ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی

گل و گلزار خوش آید کسی را
که گلزار و گلستانش تو باشی

چه باک آید ز کس؟ آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشی

مپرس از کفر و ایمان بی‌دلی را
که هم کفر و هم ایمانش تو باشی

مشو پنهان از آن عاشق که پیوست
همه پیدا و پنهانش تو باشی

برای آن به ترک جان بگوید
دل بیچاره، تا جانش تو باشی

عراقی طالب درد است دایم
به بوی آنکه درمانش تو باشی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
فكر بلبل همه آن است كه گل شد يارش

گل در انديشه كه چون عشوه كند در كارش

دلربايي همه آن نيست كه عاشق بكشند

خواجه آن است كه باشد غم خدمتكارش

بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود

اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش




///


 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این بار هم نشد كه ببرم كمند را
و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را
این بار هم نشد كه به آتش در افكنم
با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را
این بار هم نشد كه كنم خاك راه عشق
در مفدم تو ،‌منطق اندیشمند را
این بار هم نشد كه ز كنج دهان تو
یغما كنم به بوسه ای آن نوشخند را
تا كی زنم دوباره به گرداب دیگری
در چشم های تو دل مشكل پسند را ؟
پروایم از گزند تعلق مده كه من
همواره دوست داشته ام این گزند را
من با تو از بلندی و پستی گذشته ام
كوتاه گیر قصه ی پست و باند را
 

skolar76

عضو جدید
کاربر ممتاز
**بوسه های شهر شقايق يك دريا احساس بدون قايق **

**بوسه های شهر شقايق يك دريا احساس بدون قايق **

تو ای آهوی وحشی کجایی
که در بند منی خواهی نخواهی

حديث عشق تو زیباست جانا
به پيش من چرا امشب نيايی

لبانت بر لبانم بوسه ميزد
دو چشمان سياهت رقص ماهی

تن زيبایت ای خنیاگر مست
مرا طوفان عشق است در نگاهی

دو گیسوی کمندت اسب وحشی
شدی تو رام من با مهربانی

تو ای دلبر کجايی مردم از تو
بمان با من هميشه گر توانی


:gol:
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق يك جوشش كور است
و پيوندي از سر نابينايي،
دوست داشتن پيوندي خودآگاه
واز روي بصيرت روشن و زلال.

عشق بيشتر از غريزه آب مي خورد و
هرچه از غريزه سر زند بي ارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع مي كند و
تا هرجا كه روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج ميگيرد.

عشق با شناسنامه بي ارتباط نيست،
و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر ميگذارد
دوست داشتن در وراي سن و زمان و مزاج زندگي ميكند.


دکتر علی شریعتی:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

فردا که شب شود
حتماً ستاره ها چشمک زنند
و باز ياد دو چشم تو آيد به ياد من
اما
کجا و کی چشم ستاره ها
چون چشم ناز تو جان ميدهد به من؟
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
شيشه اي مي شكند...
يك نفر مي پرسد...چرا شيشه شكست؟
مادر مي گويد...شايد اين رفع بلاست .
يك نفر زمزمه كرد...باد سرد وحشي مثل يك كودك شيطان آمد. شيشه ي پنجره را زود شكست .
كاش امشب كه دلم مثل آن شيشه ي مغرور شكست، عابري خنده كنان مي آمد... تكه اي از آن را برمي داشت مرهمي بر دل تنگم مي شد ...
اما امشب ديدم ...
هيچ كس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد ...
از خودم مي پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ي پنجره هم كمتر است؟
دل من سخت شكست اما ...
هيچ كس هيچ نگفت و نپرسيد چرا؟
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق طرح ساده لبخند ماست
معنی لبخند ما پیوند ماست

عشق را با دست های مهربان
هر که قسمت می کند مانند ماست
عشق یعنی اینکه ما باور کنیم
یک دل دیگر ارادتمند ماست
دوستی همسایه نزدیک ماست
مهربانی نیز خویشاوند ماست
شرح مبسوط زیان و سود عشق
چشم غمگین و دل خرسند ماست
گر چه ما خود را نصیحت می کنیم
عشق اما بی خیال پند ماست
دست خوبت را به دست من بده
دست های ما پل پیوند ماست
در همه قاموس های معتبر
عشق تنها واژه پسوند ماست
 

Similar threads

بالا