اشعار و نوشته هاي عاشقانه

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمک بزن چراغ ِ خیابان ِ عاشقی !
در بهت ِ چشم ِمرغ ِغزلخوان ِ عاشقی


شاید بهار هم ، شبی از دوردست ِخویش
تن در دهد به سوز ِ زمستان ِ عاشقی

قدری بخند در شب دلگیر ِ چشم من
برقی بزن ستاره ی خندان عاشقی !
 

raha.1985

عضو جدید
زندگی چیز بی ارزشی است و هیچ چیز از آن با ارزش تر نیست...
فقط مرغ های دریایی هستند که از طوفان نمی ترسند
حتی وقتی جهت خود را گم کنند و جایی برای نشستن نیابند
آنقدر بال می زنند که یا طوفان فرو نشیند و زمینی برای فرود یابند یا در همان اوج اسمانها می میرند...
مرغ دریایی در اوج می میرد آخرین توان خود را صرف اوج گرفتن می کند تا سقوط را نبیند...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای ماه ز سودای تو در آتش تیز

چون سوخته گشتم آبرویم بمریز


چون چرخ ستیزه‌روی با من مستیز


من در تو گریختم تو از من مگریز ... :gol::gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

چشـم دل باز كن كه جان بـینی
آنچه نادیدنی اســـت آن بینی

گر به اقـــــلــیم عشــــق رو آری
هـمــه آفــاق گلســـتان بینی
آنـچه نـشنیده گوش آن شـنوی
وانچه نادیده چشـــم آن بینی
تا بــه جـایی رســاندت كه یكی
از جــهـــان و جــهــانیان بینی
با یكی عشــق ورز از دل و جان
تا به عیـن الیقین عیـان بینی
كه یكی هست و هیچ نیست جز او
وحـــــــــده لا الــــــــــه الا هــــــــــــو



 

mahmoudgenius

عضو جدید
کاربر ممتاز
ببین من عاشق را ....

ببین من عاشق را ....

[FONT=&quot]ببین من عاشق را ....

ببین که چگونه عاشقانه در پی تو هستم....

ببین که چگونه شب و روز به یاد تو هستم و تنها آرزویم رسیدن به تو است....

لحظه ای به من نظری بینداز ....

ببین که تنهاتر از من هیچ تنهایی نیست ، مرا باور کن ، تنها تویی در قلب تنهایم!

این قلب تنها ، لحظه به لحظه به یاد تو هست...

ببین مرا که از همه عاشقترم ، عاشق تو و آن قلب مهربانت ....

از همه دیوانه تر منم ، این منم که دلم میخواهد و آرزو دارم تو برای من باشی !

دلم میخواهد تا ابد برای من باشی و تنها عشق جاودانه ام باشی ....

در میان اینهمه عاشقان لحظه ای نیز به من نگاه کن ....

یک لحظه به من نگاه کن تا ببینی از همگان مجنون ترم...

مجنون تو ، مجنون آن چشمهای زیبایت ، دیوانه آن قلب پاکت....

بیا با هم عاشقترین باشیم ، در میان همگان صادق ترین باشیم....

ببین من دلشکسته را که شب و روزم یاد تو و ذکر نام تو است ....

مرا باور کن ، این عشق مرا گرچه حقیر است ولی باور کن....

باور کن که همین عشق حقیر ، پاکترین و واقعی ترین عشق روی زمین است...

با اینکه میدانم نگاهت به سوی کسی دیگر است ، بیا و لحظه ای نیز نگاه به من کن!

نگاه کن تا بفهمی عاشق واقعی کیست !

او که تو را از همه بیشتر دوست دارد و تنها آرزویش رسیدن به تو است منم!
او که رسیدن به تو را برابر با خوشبختی میبیند منم !

او که میخواهد بعد از رسیدن به تو دنیا را به نامت کن منم !

این منم که عاشقم ، لحظه ای به من عاشق نظری بینداز ....

به خدا خیلی دوستت دارم و یک لحظه نیز طاقت ندارم قلبت برای کسی دیگر باشد!

آرزو دارم آن قلب مهربان و پاکت برای منی باشد که تو تنها آرزویش هستی !

فقط یک بار بگو که برای منی ،تا یک عمر احساس خوشبختی کنم !

فقط یک لحظه برای من باش ، تا یک عمر امیدوارانه و عاشقانه به عشق تو زندگی کنم![/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]باور داشته باش که خیلی دوستت دارم ، تنها کافیست لحظه ای مرا باور کنی !

بیا با من باش تا غروب زندگی ام به پایان برسد و سپیده عشق در قلبم طلوع کند!

بیا با من باش تا سپیده آخر ..... لحظه ای که میفهمی از عشقت مرده ام![/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]​
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من از دوستت دارم
از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو می گویم
از عاشق از عارفانه می گویم
از دوستت دارم
از خواهم داشت
از فکر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می کردم
من با سفر سیاه چشم تو زیباست
خواهم زیست
من با به تمنای تو خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
ما خاطره از شبانه می گیریم
ما خاطره از گریختن در یاد
از لذت ارمغان در پنهان
ما خاطره ایم از به نجواها
من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوه ی از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذت نادر شنیدن باش
تو از به شباهت از به زیبایی
بر دیده تشنه ام تو دیدن باش ...


یدالله رویایی
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فصل گل آمد نیامد باغبان گل فروش
تابچیندشاخه شاخه پیکرم بهرفروش
گرنیاید خشک میگردم دراین گلزارعشق
یک گل خشکیده راکی میشوددیگرفروش
گربچینندم بشینم دردرون ظرف آب
تا دگردرسوزش گرما نباشم درعذاب
بامدادان هرپرم پژمرده شدپرپر کنند
تا نماندچهره من زشت وبددرظرف آب
گاه بوی عطر من شادی به دلها آورد
گاه عشق وشادمانی ها به غمها آورد
گاه حیران میشوند ازپیکر رعنای من
گاه دریک تاج گل دردی به دلها آورد
میرسد روزی که خودپژمرده وتنهاشوم
بدترازخاروخس خشکیده ی صحراشوم
یک گل گندیده چون نفرت به مجلس آورد
دورریزند تا اسیرغصه وغمها شوم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تو را خواهم سرود
در تمام لحظه ها
من تو را خواهم ستود
در تمام ديده ها
من تو را خواهم سپرد
به تمام بادها
من تو را خواهم نواخت
با تمام سازها
من تو را خواهم نشاند
در تمام قلبها
من تو را خواهم گريست
در تمام گريه ها
من تو را خواهم نوشت
بر تمام سنگ ها
من تو را خواهم تو را
با تمام عشق ها
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وا فریادا ز عشق وا فریادا

کارم بیکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا دادا

ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم
خون بود شرابی ز مینای تو خوردم
غم بود نشاطی که به دوران تو کردم
آهی است کز آتشکدهٔ سینه برآمد
هر شمع که روشن به شبستان تو کردم
اشکی است که ابر مژه بر دامن من ریخت
هر گوهر غلتان که به دامان تو کردم
صد بار گزیدم لب افسوس به دندان
هر بار که یاد لب و دندان تو کردم
دل با همه آشفتگی از عهده برآمد
هر عهد که با زلف پریشان تو کردم
در حلقهٔ مرغان چمن ولوله انداخت
هر ناله که در صحن گلستان تو کردم
یعقوب نکرد از غم نادیدن یوسف
این گریه که دور از لب خندان تو کردم
داد از صف عشاق جگرخسته برآمد
هرگه سخن از صف زده مژگان تو کردم
تا زلف تو بر طرف بناگوش فرو ریخت
از هر طرفی گوش به فرمان تو کردم
تا پرده برافکندم از آن صورت زیبا
صاحب نظران را همه حیران تو کردم
از خواجگی هر دو جهان دست کشیدم
تا بندگی سرو خرامان تو کردم
دوشینه به من این همه دشنام که دادی
پاداش دعایی است که بر جان تو کردم
زد خنده به خورشید فروزنده فروغی
هر صبح که وصف رخ رخشان تو کردم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
انتظار

انتظار

خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد
شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست
هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد
زهی امید که کامی از آن دهان می جست
زهی خیال که دستی در آن کمر می زد
دریچه ای به تماشای باغ وا می شد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد
تمام شب به خیال تو رفت و ، می دیدم
که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد



محسنِ عزیز!
شب و روزت خوش....:gol:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري ؟
نه
از آن پاكتري
تو بهاري ؟
نه
بهاران از توست
از تو مي گيرد وام
هر بهار اينهمه زيبايي را
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو
سبزي چشم تو
درياي خيال
پلك بگشا كه به چشمان تو دريابم باز
مزرع سبز تمنايم را
اي تو چشمانت سبز
در من اين سبزي هذيان از توست
زندگي از تو و
مرگم از توست
سيل سيال نگاه سبزت
همه بنيان وجودم را ويرانه كنان مي كاود
من به چشمان خيال انگيزت معتادم
و دراين راه تباه
عاقبت هستي خود را دادم
آه سرگشتگي ام در پي آن گوهر مقصود چرا
در پي گمشده ي خود به كجا بشتابم ؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابوسعید ابوالخیر

ابوسعید ابوالخیر

وا فریادا ز عشق وا فریادا

کارم به یکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا دادا

ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون درخت فروردین، پرشکوفه شد جانم
دامنی ز گل دارم، بر چه کس بیفشانم؟
ای نسیم جان پرور، امشب از برم بگذر
ورنه این چنین پرگل، تا سحر نمی مانم
لاله وار خورشیدی، در دلم شکوفا شد
صد بهار گرمی زا، سر زد از زمستانم
دانه ی امید آخر، شد نهال بارآور
صد جوانه پیدا شد، از تلاش پنهانم
پرنیانِ مهتابم، در خموشی شب ها
همچو کوه ِ پابرجا، سر بنه به دامانم
بوی یاسمن دارد، خوابگاه آغوشم
رنگ نسترن دارد، شانه های عریانم
شعر همچو عودم را، آتش دلم سوزد
موج عطر از آن رقصد، در دل شبستانم
کس به بزم میخواران، حال من نمی داند
زان که با دل پرخون، چون پیاله خندانم
در کتاب دل، سیمین! حرف عشق می جویم
روی گونه می لرزد، سایه های مژگانم


سيمين بهبهاني
 

siyavash51

عضو جدید
به صحرا شدم
عشق باریده بود و زمین ترشده

چندان که پای مرد به گِلـــــــــــــــــــــــزار فروشود

................ پای من به عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق فرو شد


بایزید بسطامی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابوسعیدابوالخیر

ابوسعیدابوالخیر

آن آتش سوزنده که عشقش لقبست

در پیکر کفر و دین چو سوزنده تبست

ایمان دگر و کیش محبت دگرست

پیغمبر عشق نه عجم نه عربست
 

siyavash51

عضو جدید
در پی دیدن رخت همچو صبا فتاده ام

خانه به خانه در به در کو چه به کوچه کو به کو


طاهره قره العین
 

siyavash51

عضو جدید
آن آتش سوزنده که عشقش لقبست

در پیکر کفر و دین چو سوزنده تبست

ایمان دگر و کیش محبت دگرست

پیغمبر عشق نه عجم نه عربست

همی گویم و گفته ام بارها
بود کیش من مهر دلدار ها

پرستش به مستی ست در کیش مهر
برونند زین حلقه هشیارها

چه فرهادها مرده در کوه ها
چه حلاج ها رفته بر دارها

علامه طباطبایی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابوسعید ابوالخیر

ابوسعید ابوالخیر

عشقم که به هر رگم غمی پیوندست

دردم که دلم به درد حاجتمندست

صبرم که به کام پنجهٔ شیرم هست

شکرم که مدام خواهشم خرسندست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهر خوبان دل ودین از همه بی پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
من به سرچشمه ء خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم ومهر تو مرا بالا برد

 
  • Like
واکنش ها: noom

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خورشید جاودانی[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در صبح آشنایی شیرین مان ، تو را [/FONT]
گفتم که مرد عشق نیی ، باورت نبود
در این غروب تلخ جدایی ، هنوز هم
می خواهمت چو روز نخستین ، ولی چه سود!
می خواستی به خاطر سوگند های خویش
در بزم عشق بر سر من جام نشکنی
می خواستی به پاس صفای سرشک من
اینگونه دلشکسته به خاکم نیفکنی
پنداشتی که کوره ی سوزان عشق من
دور از نگاه گرم تو خاموش می شود؟
پنداشتی که یاد تو این یاد دلنواز
در تنگنای سینه فراموش می شود؟
تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی
من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم
تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی
من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم
روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور
من شب چراغ عشق تو را نیز می برم
عشق تو ، نور عشق تو ، عشق بزرگ تو است
خورشید جاودانی دنیای دیگرم
 
  • Like
واکنش ها: noom

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم
خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست
تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم
خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست
از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم
 
  • Like
واکنش ها: noom

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری

فریدون مشیری

همه می پرسند: ــ چیست در زمزمه ی مبهم آب؟
ــ چیست در همهمه ی دلکش برگ؟
ــ چیست در بازی آن ابر سپید،
روی این آبی آرام بلند ،
که تو را میبرد این گونه به ژرفای خیال؟
ــ چیست درخلوت خاموش کبوتر ها؟
ــ چیست درکوشش بی حاصل موج؟ ـ
ـ چیست درخنده ی جام؟
که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری؟
***
ــ نه به ابر
نه به آب،
نه به برگ،
نه به این آبی آرام بلند،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،
نه به این خلوت خاموش کبوتر ها،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام ،
من به این جمله نمی اندیشم .
***
من مناجات درختان را هنگام سحر،
رقص عطر گل یخ را با باد،
نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه،
صحبت چلچله ها را با صبح،
نبض پاینده ی هستی را،
در گندم زار،
گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل،
همه را می شنوم می بینم!
من به این جمله نمی اندیشم!
***
به تو می اندیشم!
ای سراپا خوبی،
تک و تنها به تو می اندیشم!
همه وقت،
همه جا،
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم!
تو بدان این را تنها تو بدان!
تو بیا، تو بمان با من تنها تو بمان.
جای مهتاب، به تاریکی شب ها تو بتاب!
من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند!
***
اینک این من که به پای تو در افتادم باز.
ریسمانی کن از آن موی دراز،
تو بگیر! تو ببند! تو بخواه!
پاسخ چلچله ها را تو بگو.
قصه ی ابر هوا را تو بخوان!
تو بمان با من، تنها تو بمان!
***
در دل ساغر هستی تو بجوش!
من، همین یک نفس از جرعه ی جانم باقیست،
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هوا هواي بهار است و باده باده ناب
به خنده خنده بنوشيم جرعه جرعه شراب

در اين شراب ندانم چه ریختی؛ ای دوست
كه خوش به جان هم افتاده‌اند آتش و آب

فرشته‌روي من اي آفتاب صبح بهار
مرا به جامي از اين آب آتشين درياب

به جام هستي ما اي شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما اي چراغ ماه بتاب

گل اميد من امشب شكفته در بر من
بيا و يك نفس اي چشم سرنوشت بخواب

مگر نه خاك ره اين خرابه بايد شد
بيا كه كام بگيريم از اين جهان خراب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای عشق

ای عشق، شكسته ایم، مشكن ما را
اینگونه به خاك ره میفكن مارا

ما در تو به چشم دوستی می بینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن مارا
 

Similar threads

بالا