اشعار و نوشته هاي عاشقانه

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست از طلب مدار که دارد طریق عشق
از پافتادنی که به منزل برابرست

گردی که خیزد از قدم رهروان عشق
با سرمه‌ی سیاهی منزل برابرست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری

فریدون مشیری



عشق




عشق، هر جا رو كند آنجا خوش است.
گر به دریا افكند دریا خوش است.

گر بسوزاند در آتش، دلكش است.
ای خوشا آن دل، كه در این آتش است.

تا ببینی عشق را آیینه‌وار
آتشی از جان خاموشت برآر!

هر چه می‌خواهی، به دنیا در نگر
دشمنی از خود نداری سخت‌تر!

عشق پیروزت كند بر خویشتن
عشق آتش می‌زند در ما و من.

عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو، خورشیدوار.

عشق هستی‌زا و روح‌افزا بود
هر چه فرمان می‌دهد زیبا بود.

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار
شعری برای بختک ، شعری برای آوار
تا این غبار می مرد ، یک بار تا همیشه
باید که می نوشتم ، شعری برای رگبار
این شهر واره زنده است ،‌اما بر آن مسلط
روحی شبیه چیزی ،‌ چیزی شبیه مردار
چیزی شبیه لعنت ،‌ چیزی شبیه نفرین
چیزی شبیه نکبت ،‌ چیزی شبیه ادبار
در بین خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است
گمراهه های باطل ،‌بن بست های انکار
تا مرز بی نهایت ، تصویر خستگی را
تکرار می کنند این ،‌ ایینه های بیمار
عشقت هوای تازه است ، در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار
از عشق اگر نگیرم ،‌ جان دوباره ،‌من نیز
حل می شوم در اینان این جرم های بیزار
بوی تو دارد این باد ،‌وز هفت برج و بارو
خواهد گذشت تا من ، همچون نسیم عیار



سيمين بهبهاني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عشق را گوهر ز کانی دیگر است
مرغ عشق از آشیانی دیگر است

هرکه با جان عشق بازد این خطاست
عشق بازیدن ز جانی دیگر است

عاشقی بس خوش جهانی است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است

کی کند عاشق نگاهی در جهان
زانکه عاشق را جهانی دیگر است

در نیابد کس زبان عاشقان
زانکه عاشق را زبانی دیگر است

کس نداند مرد عاشق را ولیک
هر گروهی را گمانی دیگر است

نیست عاشق را به یک موضع قرار
هر زمانی در مکانی دیگر است

نی خطا گفتم برون است از مکان
لامکان او را نشانی دیگر است

گرچه عاشق خود در اینجا در میان
جای دیگر در میانی دیگر است

جوهر عطار در سودای عشق
گویی از بحری و کانی دیگر است
 

siyavash51

عضو جدید
بخدا مگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمی پذیرم

برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان
بگذار تا ببینم که که می زند به تیرم !!!
 
  • Like
واکنش ها: noom

siyavash51

عضو جدید
از در درآمدی و من از خود بدر شدم
گویی کزین جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی خبر شدم

 
  • Like
واکنش ها: noom

siyavash51

عضو جدید
چون شبنم افتاده بدم پیش آفتاب
مهرم بجان رسید و به عیوق بر شدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود ، بدیدم و مشتاق تر شدم

 
  • Like
واکنش ها: noom

siyavash51

عضو جدید
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و نظر شدم
 

siyavash51

عضو جدید
کیمیا ی عشق از هر عنصری طلا می سازد کافی است آن را در قلب خود بیابیم.

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند

دردم نهفته به که طبیبان مدعی
باشد که از خزانه ی غیبش دوا کنند
 
  • Like
واکنش ها: noom

siyavash51

عضو جدید
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

او را خود التفات نبودش به صیدمن
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق در مسم آمیخت زر شدم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یك نفر هست كه از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا می‌خواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می‌ماند
یك نفر هست كه در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست‌
مثل لحظات خوش كودكی‌ام
پر ز عطر نفس شب‌بوهاست

یك نفر هست كه چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
یك نفر هست كه یادش هر روز
چون گلی توی دلم می‌روید
آسمان، باد، كبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین می‌گوید
یك نفر هست كه از راه دراز
باز پیوسته مرا می‌خواند
 

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا وصلي نمي يابد من و هجر ملال خود
صلا زن هركه را خواهي تو داني و وصال خود
نخواهد بود حال هيچ عاشق همچو حال من
تو گر خود را گذاري با تقاضاي جمال خود
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای ستاره ها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید

ای ستاره ها که از ورای ابرها
بر جهان نظاره گر نشسته اید

آری این منم که در دل سکوت شب
نامه های عاشقانه پاره میکنم

ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره میکنم

با دلی که بویی از وفا نبرده است
جور بیکرانه و بهانه خوشتر است

در کنار این مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است

ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مُرد ؟

ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مُرد ؟

جام باده سر نگون و بسترم تهی
سر نهاده ام به روی نامه های او

سر نهاده ام که در میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او

ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
از دو رویی و جفای ساکنان خاک

کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
ای ستاره ها ، ستاره های خوب و پاک

من که پشت پا زدم به هر چه که هست و نیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم

لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا کنم

ای ستاره ها که همچو قطره های اشک
سر بدامن سیاه شب نهاده اید

ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی بسوی این جهان گشاده اید

رفته است و مهرش از دلم نمیرود
ای ستاره ها ، چه شد که او مرا نخواست ؟

فروغ فرخزاد ... :gol::gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
» هوشنگ ابتهاج »

» هوشنگ ابتهاج »

آواز نگاه تو

می شنوم می شنوم آشناست
موسقی ِ چشم ِ تو در گوش ِ من
موج ِ نگاه ِ تو هماواز ِ ناز
ریخت چو مهتاب در آغوش ِ من

***
می شنوم در نگه ِ گرم ِ توست
گم شده گلبانگ ِ بهشت ِ امید
این همه گشتم من و ، دلخواه ِ من
در نگه ِ گرم ِ تو می آرمید

***
زمزمه ی شعر ِ نگاه ِ تو را
می شنوم ، با دل و جان آشناست
اشک ِ زلال ِ غزل حافظ است
نغمه ی مرغان ِ بهشتی نواست

***
می شنوم ، در نگه ِ گرم توست
نغمه ی آن شاهد رؤیانشین
باز ز گلبانگ ِ تو سر می کشد
شعله ی این آرزوی آتشین

***
موسیقی چشم ِ تو گویاتر است
از لب ِ پر ناله و آواز ِ من
وه که تو هم گر بتوانی شنید
زین نگه ِ نغمه سرا راز من !

***

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اي چشم تو از هر چه غزل گيراتر

لبخند تو از خنده ی گل زيباتر

در برکه ی آرام تو حتي مهتاب

صد بار ز خورشيد شده والاتر

تو پنجره ی وا شده بر هر جنگل

تو قطرهای از شوق شده درياتر

خوبان جهان آنچه تو داري دارند

در عشق تو از يک يکشان بالاتر
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اشکِ گرم و آهِ سرد و رویِ زرد و سوزِ دل

حاصلِ عشقند و من این نکته می دانم چو شمع

با خیالش ،با نگاهش ، با فراقش ،با غمش

گاه گریان ، گاه سوزان ،گاه لرزانم چو شمع
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب به کوی عاشقان با دیدهام سر میزنم
امشب نشان عشق را بر قلب دلبر میزنم
امشب فدایش می شوم با اشتیاق و عاشقی
امشب به پای دلبرم با شوق پر پر میزنم

 

mos_sadeghi

عضو
متون مختلف زيبا

متون مختلف زيبا


کاش در کتاب زندگی
سطری باشیم به یاد ماندنی
نه حاشیه ای از یاد رفته....


امروز باهم بودن را تجربه میکنیم
وشاید
فردا به یاد هم بودن را
پس امروز را زیبا کنیم به حرمت
خاطرات فردا....


پازل دله یکی رابهم ریختن هنر نیست.
هروقت با تیکه های شکسته ی دله یه نفر یه پازل دله جدید براش ساختی

هنر کردی...


عشق را به کساني بدهيد که لايق ان هستند نه تشنه ان زيرا تشنه روزي سيراب خواهد شد.

مراقب افکارت باش ، آنها به گفتــــــــار تبدیل می شوند.

مراقب گفتارت باش ، آنها به کــــــــردار تبدیل می شوند.

مراقب کردارت باش ، آنها به عــــــــادت تبدیل می شوند.

مراقب عادتهایت باش، آنها به شخصیت تبدیل می شوند.

مراقب شخصیتت باش ، که ســــــــرنوشت تـــــو است.


زندگي مثل يه ديكته اس هي مي نويسيم،
هي غلط مي نويسيم، هي پاك مي كنيم دوباره هي مي نويسيم، هي پاك مي كنيم
غافل از اينكه عزرائيل داد ميزنه: برگه ها بالا
در ضمن وقتي كه برايمان ديكته ميگن،فكرمان همه جا هست به جز... .وقتي كه ديكته تمام شد ما به فكر نوشتن آن هستيم...!


[FONT=arial (arabic)]بچه[/FONT][FONT=arial (arabic)]که بودم اغوش مادرم را دوست داشتم"چون انجا بهترین مکان برای من بود.[/FONT]​
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
بچه​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]که بودم پول را اصلا نمیشناختم.[/FONT]​
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
بچه​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]که بودم چیزی به نام فردا را نمیشناختم.[/FONT]​
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
بچه​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]که بودم فکر میکردم فقط یک حرف است ان هم حرف راست.[/FONT]​
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
بچه​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]که بودم تنهااز یک چیز بیزار بودم ان هم دادوفریادبود.[/FONT]​
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
بچه​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]که بودم قهرهایم فقط یک دقیقه طول میکشید.[/FONT]​
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
بچه​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]که بودم فقط عاشق بودم و از همه چیز لذت میبردم.[/FONT]​
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
بچه​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]که بودم گریه های من کوتاه بود وخنده هایم بلند[/FONT]​
[FONT=arial (arabic)]
[/FONT][FONT=arial (arabic)]
حالا که بزرگ شدم میبینم دنیای​
[/FONT]
[FONT=arial (arabic)]بچگی[/FONT][FONT=arial (arabic)] چه سرمایه [/FONT][FONT=arial (arabic)]بزرگی[/FONT][FONT=arial (arabic)] بوده.[/FONT]​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ما کشتهٔ عشقیم و جهان مسلخ ماست

ما بیخور و خوابیم و جهان مطبخ ماست

ما را نبود هوای فردوس از آنک

صدمرتبه بالاتر از آن دوزخ ماست
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
مناظره ي ادبي

مناظره ي ادبي


سیمین بهبهانی



یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم



جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی



جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :

گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم



جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را



جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :

صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست



عتاب شمس الدین عراقی به رند تبریزی:

ای رند تبریزی چرا این ها به آن ها می کنی
رندانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی
ره می زنی صهبای ما ای وای تو ای وای ما
شرمت نشد بر همرهان ، تیر از کمان ها می کنی؟
سیمین عاشق پیشه را گویی سخن ها ناروا
عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبان ها می کنی
طشتی فرو انداختی ، بر عاشقان خوش تاختی
بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها می کنی
خواندی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را
آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها می کنی
دلبر اگر بر ناز شد ،افسانه ی پر راز شد …
دلداده داند گویدش : باز امتحان ها می کنی
معشوق اگر نرمی کند ، عاشق ازآن گرمی کند!
ای بی خبر این قصه را ، بر نوجوان ها می کنی؟
عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد
گاهی اگر این می کند ، بر آسمان ها می کنی؟
او داند و دلدار او ، سر برده ای در کار او
زین سرکشی می ترسمت ، شاید دکان ها می کنی
از (بی نشان) شد خواهشی ، گر بر سر آرامشی
بازت مبادا پاسخی ، گر این ، زیان ها می کنی



(اگر تكراريه ببه بزرگي خودتون ببخشيد) :gol:

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن نه عشق است که بتوان برغمخوارش برد
یا توان طبل‌زنان بر سر بازارش برد

عشق می‌خواهم از آن‌سان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد

دلت ایثار کن آن‌سان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی، گویی طرارش برد

شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد
.
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد
.
مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان ک «آرش» برد


حسين منزوي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بی تو ای جان جهان ، جان و جهانی گو مباش
چون رخ جانانه نتوان دید جانی گو مباش
همنشین جان من مهر جهان افروز توست
گر ز جان مهر تو برخیزد جهانی گو مباش
یک دم وصلت ز عمر جاودانم خوش تر است
بر وصال دوست عمر جاودانی گو مباش
در هوای گلشن او پر گشا ای مرغ جان
طایر خلد آشیانی خاکدانی گو مباش
در خراب آباد دنیا نامه ای بی ننگ نیست
از من ِخلوت نشین نام و نشانی گو مباش
چون که من از پا فتادم دستگیری گو مخیز
چون که من از سر گذشتم آستانی گو مباش
گر پس از من در دلت سوز سخن گیرد چه سود
من چو خاموشی گرفتم ترجمانی گو مباش
سایه
چون مرغ خزانت بی پناهی خوش تر است
چتر گل چون نیست بر سر سایبانی گو مباش
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
نام من عشق است آیا می‌‏شناسیدم؟
زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌‏شناسیدم؟
با شما طی‌‏کرده‌‏ام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا می‌‏شناسیدم؟
راه ششصدساله‌‏ای از دفتر حافظ
تا غزل‌‏های شما،ها، می‌‏شناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده‌است
من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم؟
می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را
همچنانی که شماها می‌‏شناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، می‌‏شناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! می‌شناسیدم
اصل من بودم, بهانه بود و فرعی بود
عشق قیس و حسن لیلا می‌‏شناسیدم؟
در کف فرهاد تیشه من نهادم، من!
من بریدم بیستون را می‌شناسیدم
مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام
با همین دیوار حتی می‌‏شناسیدم
من همانم, مهربان سال‌‏های دور
رفته‌‏ام از یادتان؟ یا می‌‏شناسیدم؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مهدی سهیلی

مهدی سهیلی

نسیم عشق

مهلت ما اندک است و عمر ما بسیار نیست
در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست
سهم ما جز دامنی گل نیست از گلزار عمر
یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست
آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال
جلوه ی این نقش جز بر پرده ی پندار نیست
کام دولت را ز آغوش سحر باید گرفت
مرغ شب گوید که بخت خفتگان بیدار نیست
با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست
 
  • Like
واکنش ها: noom

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون درخت فروردین، پرشکوفه شد جانم
دامنی ز گل دارم، بر چه کس بیفشانم؟
ای نسیم جان پرور، امشب از برم بگذر
ورنه این چنین پرگل، تا سحر نمی مانم
لاله وار خورشیدی، در دلم شکوفا شد
صد بهار گرمی زا، سر زد از زمستانم
دانه ی امید آخر، شد نهال بارآور
صد جوانه پیدا شد، از تلاش پنهانم
پرنیانِ مهتابم، در خموشی شب ها
همچو کوه ِ پابرجا، سر بنه به دامانم
بوی یاسمن دارد، خوابگاه آغوشم
رنگ نسترن دارد، شانه های عریانم
شعر همچو عودم را، آتش دلم سوزد
موج عطر از آن رقصد، در دل شبستانم
کس به بزم میخواران، حال من نمی داند
زان که با دل پرخون، چون پیاله خندانم
در کتاب دل، سیمین! حرف عشق می جویم
روی گونه می لرزد، سایه های مژگانم

سيمين بهبهاني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مهدی سهیلی

مهدی سهیلی

ای سفر کرده بیا سوی من و شاد بیا
هر زمانی که غمم در دلت افتاد بیا
عمر چون برگ خزانست و اجل همچو نسیم
فرصتی نیست شتابی کن و چون باد بیا
جان شیرین منی تا ز لحد برخیزم
پایکوبان به سر تربت فرهاد بیا
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
كاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم كرد
كاش مي شد با نگاه شاپرك عشق را بر آسمان تفهيم كرد
كاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد
كاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز كرد
كاش مي شد با نسيم شا مگاه برگ زرد ياس ها را رنگ كرد
كاش مي شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد
كاش مي شد در سكوت دشت شب ناله ي غمگين باران را شنيد
بعد ، دست قطره ها يش را گرفت تا بها ر آرزوها پر كشيد
كاش مي شد مثل يك حس لطيف لابه لاي آسمان پرنور شد
كاش مي شد چا در شب را كشيد از نقاب شوم ظلمت دور شد
كاش مي شد از ميا ن ژاله ها جرعه اي از مهر با ني را چشيد
در جواب خوبها جان هديه داد سختي و نا مهرباني را شنيد
 

Similar threads

بالا