اشعار و نوشته هاي عاشقانه

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟

من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم


ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی






باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون





عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم




اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم







 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] همه چیز در من عبور می کند همچون خوابی بی تعبیر .... و من که در خطوط فاصله ها ایستاده ام اینجا ، در انتظار خودم !.......[/FONT]

[FONT=&quot]نقطه چین های جاده تمامی ندارند ، من از این عبور گیج بیزارم ..........[/FONT]
[FONT=&quot]چشمانم را میبندم و به شروع دوباره می اندیشم........[/FONT]
[FONT=&quot]شروع یک نگاه ........[/FONT]
[FONT=&quot] شروع اولین کلام .........[/FONT]
[FONT=&quot]وبه حضورت که همیشه گرما بخش دستان سردم بود ........[/FONT]
[FONT=&quot]آیا باز خواهم گشت ؟ نمیدانم ......[/FONT]
[FONT=&quot]تا کجا باید رفت ؟؟؟ [/FONT]
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] یکی زود به ستوه می آید
زود می رنجد
زود می رود
زود بر می گردد
.........
یکی به ستوه نمی آید
نمی رنجد....
دیر می رود....
اما بر نمی گردد....... [/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه چیز در من عبور می کند همچون خوابی بی تعبیر .... و من که در خطوط فاصله ها ایستاده ام اینجا ، در انتظار خودم !.......

نقطه چین های جاده تمامی ندارند ، من از این عبور گیج بیزارم ..........
چشمانم را میبندم و به شروع دوباره می اندیشم........
شروع یک نگاه ........
شروع اولین کلام .........
وبه حضورت که همیشه گرما بخش دستان سردم بود ........
آیا باز خواهم گشت ؟ نمیدانم ......
تا کجا باید رفت ؟؟؟
مدتهاست

چتر منطق را بر سر گرفته ام!

تا باران عشق را

تجربه نکنم
!

دیگر توان مقابله با

تب و لرز

برایم باقی نمانده است!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] و با تو از شب های سرد بی کسی می گویم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]از التهاب اشک، از عبور سنگین لحظه ها و سکوت مرگ آور حسرت،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]در این صحرای بی پایان، به روی ماسه های سرنوشت خویش می بارم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]نه نای رفتن دارم، نه تاب ماندن[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]آرام و سنگین قدم بر می دارم، به کدامین سو، نمی دانم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]سر به سوی آسمان می کنم،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]معبودا! از این همه گذشتن خسته ام،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]پناهم ده امشب، که از خویشتن گسسته ام،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]به راه خود ادامه می دهم، چشمانم به دور دست ها خیره مانده،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]گام هایم، آرام و آرام تر می شوند، دیگر سرما تمام وجودم را گرفته[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]نفس هایم به شماره افتاده و دیگر توان ایستادن ندارم،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]هوای پریدن به سرم زده،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]ندایی در من نجوا می کند،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]باور کن فردا خواهد آمد [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و با تو از شب های سرد بی کسی می گویم
از التهاب اشک، از عبور سنگین لحظه ها و سکوت مرگ آور حسرت،
در این صحرای بی پایان، به روی ماسه های سرنوشت خویش می بارم
نه نای رفتن دارم، نه تاب ماندن
آرام و سنگین قدم بر می دارم، به کدامین سو، نمی دانم
سر به سوی آسمان می کنم،
معبودا! از این همه گذشتن خسته ام،
پناهم ده امشب، که از خویشتن گسسته ام،
به راه خود ادامه می دهم، چشمانم به دور دست ها خیره مانده،
گام هایم، آرام و آرام تر می شوند، دیگر سرما تمام وجودم را گرفته
نفس هایم به شماره افتاده و دیگر توان ایستادن ندارم،
هوای پریدن به سرم زده،
ندایی در من نجوا می کند،
باور کن فردا خواهد آمد
بی تو،من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو،رنگهای این سرزمین مرا می آزارند

بی تو،آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو،کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند

بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر،کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند . . .
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حکــایتــ من و تـــو حکــایتــ آسمــان و زمینــ استــ

فقـــط چیـــــزی شبیــــه رعدوبــــرق مــارا بــه هـــم می رســـاند


...

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
لعنتـــــي بگــــــــذار...توی همیــن یـکـــــــــ جملــه...​
دوبـــاره عاشق هم باشیـــم.....!​
مــن نامـت را صـــــــــــــــدا مــی کـنـــم...!​
تـــو بـگـــو:

جــــــــــــــــــــــــ انــم

 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=4]آتش باشی
برای تو هیزم می‌شوم
دریا بروی
پارو
[/h][h=4]تو همیشه درست پنداشته‌ای
دل من
شبیه تكه سنگی است
كه می‌خواهم
تو با همه خستگی‌هایت
یك لحظه
به من تكیه كنی …
[/h]
 
  • Like
واکنش ها: noom

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلـَ ــم
رُمـآטּِ عاشقانهـ میخــواهد
که تـــ ـو
آن پسرکِ بالـآ بلــ ـند ِ سینهـ ستـَ ـبرَش بـآشی
و مَـ ـن
دخــ ـترکی سر بـه هـَـ ـوا
کـه با تمـآمـِ سر بـه هــ ـوا بودטּ ـهایـَش
به راه آورد تـــو و دلــَ ـت را

 
  • Like
واکنش ها: noom

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم که می گیرد ٬ آرام خودم را در آغوش می گیرم ...

خـــودم به تنهـــایی ٬ دست نوازشی بر ســــرم می کشم ...​

لبخند می زنم و آهستـــه می گویم :​

" گریه نکن عــــزیـــزم ... من هسـتم ...


خودم به تنهــایی ، هـــوای نداشته ات را دارم!!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو نیستم..

.به خودت نگیر،اصلا تو یکی نخوان..

دارم با خودم زمزمه میکنم..با خودم حرف میزنم

دلگیـــــــــــرم از آدم هایی که می آیند و

می روند و پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند ،

نمیبینند پشت سرشان به جای کاسه ی آب، اشک ریخته می شود...

به جای خداحافظی بغض می کنند...

از تو دلگیــــــــــر نیستم رفتن حق آدم هاست!!!
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=4]می‌بویم گیسوانت را
تا فرشته‌ها حسودی کنند.
شانه می‌زنم موهایت را
تا حوری‌ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا.
شعر می‌گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند …
[/h]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا می گویند ، تازنده ای سراغت را می گیرند

حالت را می پرسند...!

وقتی بمیری ، دیگر کسی سراغت را نمی گیرد .

شاید هم وقتی کسی سراغت را نگیرد، یعنی مرده ای ،

نیستی ، وجود نداری.

انگار من خیلی وقت است که مـــــُــــــــــــــــــ ـــرده ام .

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




از صدایم اشک می بارد
آه من تنهاترین، تنهای این دنیام
هیچ یاری، مهربانی، هیچ همدردی
نیست حتی سایه ای اینجا
قلب من عمریست بغضش را فروخورده
اشک های تلخ من هم سخت، تکراریست
هستم اما از تهی هم نیست تر، گویا
بودنم همرنگ مرگی ممتد و جاریست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلی وقته از چشام ، بی تو بارون می باره
دل ناامید من، تو رو آرزو داره




دل ناامید من ،‌تو رو آرزو داره
ای همیشگی ترین ، آه ای دورترین




سوختن کار من است ، نگرانم منشین
راست می گفتی تو ، دیگر اکنون دیر است



دوستی و دوری ، آخرین تقدیر است
راست می گفتی تو ، باید از عشق برید



از چنین پایانی به سر آغاز رسید
شکستی و شکستم ، گسستی و گسستم



چه بودی و چه بودم ، چه هستی و چه هستم
تو رها از من باش ،‌ای برایم همه کس



زیر آوار قفس ، مانده ام من ز نفس


تو و خورشید بلند ، من و شب های قفس


بعد از این با خود باش ، یاد تو ما را بس
شکستی و شکستم ، گسستی و گسستم
چه بودی و چه بودم ، چه هستی و چه هستم .

 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو نیستم..

.به خودت نگیر،اصلا تو یکی نخوان..

دارم با خودم زمزمه میکنم..با خودم حرف میزنم

دلگیـــــــــــرم از آدم هایی که می آیند و

می روند و پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند ،

نمیبینند پشت سرشان به جای کاسه ی آب، اشک ریخته می شود...

به جای خداحافظی بغض می کنند...
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]​

از تو دلگیــــــــــر نیستم رفتن حق آدم هاست!!!
یک دنیا حرف برای تو دارم ،
یک دنیا پر از حرفهای نگفته،
یک دنیا پر از بغض های نشکفته.
با منی ، هر جا
و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!
دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است .
صدایی نیست ،
مأوایی نیست ،
حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
  • روزگـــارلعنـــــتی!!

    هـــر"سازی"زدی رقصــــیدم!!

    بــی انـــصاف یــک بارهم تـــو،بــه"ســاز"مـن برقص!!!

    ببـــــین دلـــم چــه"شــوری"می زند...!!!



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از حساب وكتاب با راز عشق،
هيچ گاه سر در نياوردم.....وهنوز نميدانم
چگونه ميشود كه هر بار تو بي بهانه تركم ميكني،من بدهكارت ميشوم....

میلاد تهرانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


ای کاش گذر زمان در دستم بود ،
تا لحظه های با تــو بودن را آنقدر طولانـــی میکردم که
برای بـی تو بودن وقتی نمی ماند . . . !

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


ای کاش گذر زمان در دستم بود ،
تا لحظه های با تــو بودن را آنقدر طولانـــی میکردم که
برای بـی تو بودن وقتی نمی ماند . . . !



كاش
دنیا یكبار هم كه شده
بازیش را به من می باخت...!
مگر برایش چه لذتی داشت؟!!
این همه
بردهای تكراری...؟
 

mehrdad2012

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی قصر دل انگیز خیال ... زندگی زمزمه گرم جهان ... زندگی بوی دلاویز وصال ... زندگی آینه پاک زمان ... درنگاه گل سرسبز وجود ... در دل شادی و شور ... در سراپرده ایی از بود و نبود ... زندگی رسم خوش عاطفه هاست ... گردش چرخ حیات ... تپش قلب زمین ... انعکاس گل نورانی مهر ... بر بلندای تن آینه ها ... زندگی خنده زیبای امید ... برشب تیره یأس ... تابش نور خدا ... بر دل مرده خاک ... زندگی سنبل عشق ... زندگی شادی و شوق ... زندگی یکسره پیوند و صفاست ... زندگی ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




فرقی نكرده بود...

مطمئنم خودش بود!
فقط
آن كسی كه با او قدم می زد
من نبودم...!!!
 

mehrdad2012

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]لیلی زیر درخت انار نشست.درخت انار عاشق شد.گل داد سرخ سرخ.گلها انار شد داغ داغ.هر اناری هزار دانه داشت.دانه ها عاشق بودند.دانه ها توی انار جا نمیشدند.انار کوچک بود.دانه ها ترکیدند.انار ترک برداشت.خون انار روی دست لیلی چکید.لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.مجنون به لیلی اش رسید.خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است.کافی است انار دلت ترک بخورد. [/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
 

Similar threads

بالا