همه تون کتک دلتون میخواد !
ببینم یه شبه میتونید تاپیک رو برسونید به 1000 یا نه !
دو دقیقه پست ندید ... اینو بخونید که خیلی قشنگه
بِش گفتَم یک چند تایی روسری برام بیاورد ؛ انتخاب کنم.
گفت : بفرما برا کی می خواهی که سلیقش را اگر ندانستی مشورت بدهم بِت ، راهنماییت کنم.
گفتم : برا نومزدم ؛ یعنی برا دوستَم. سلیقش را هم خوب می دانم.
پرسید : یعنی می دانی چی بِش می آید ؟ چه رنگ ، چه طرح ؟
گفتم : ها ، یک جورهایی می دانم
لبخند زد ... گفت : خب ، حالا توو چه مایه رنگی باشد ؟ بنفش ، آبی ، فیروزه ای ، سبز ، کِرِم - قهوه ای ؛ چی ؟
گفتم : بنفش ، آبی ، فیروزه ای ، سبز ، کِرِم - قهوه ای ؛ توو این مایه رنگ ها.
خندید . رفت یک بغل روسری از قفسه ها آورد چید ، پهن کرد روو پیش خوانِ شیشه ایش.
گفت : انتخاب کن بده برات کادوپیچ کنم بدهم خدمتت.
روسری ها را زیر و بالا کردم. بازشان ، پهنشان کردم ، تاشان زدم ؛ و سرِ آخر دست گذاشتم روو یکیشان که شبیه به آن چه میخواستم بود.
با لبخندی که لبخند بود گفت : چه خوش سلیقه ! بنفش ، آبی ، فیروزه ای که طرح هاش هم خوشگل ، قشنگِ اسلیمی اَند.
حرفی نزدم. برداشت ببرد برا کادو که دست گذاشتم رووش. تعجبْ نگام کرد. تردید ، خجالت ، شَرم را که دیگر داشت میکُشتم کنار زده گفتم : می شود خودتان برام پِرُوْ - سرتان کنید ؟
تعجبش اضافه شد. کمی هم اَخم ریخت میانِ ابروهاش ، توو چشم هاش و گفت : برا من می خواهی بخری مگر ؟ یا به خیالت شبیه مانکن هام ؟
زودی گفتم : نع ! کمی از تعجب هاش را و همه ی اَخمش را برداشت گذاشت روو ویترین. نرم شد. گفت : خب ، پس برا چی ؟
گفتم : راسّی یَتِش نومزدم ، یعنی همان دوستم یک چند ماه پیش تولدش بود. خواسته بودم براش هدیه ، روسری بگیرم. گرفتم هم. اما قرارِ روزِ تولدش که توو کافه بود ، نیامد. بعد هم دیگر اصلن نیامد. روسری که گرفته بودم براش ، عصبی - شاکی - خون خورده انداختم جوویِ لجن ، آب بُرد.
تندی میان حرفم درآمد گفت : خب ؟!
گفتم : هیچی. فقط خواستم بدانم اگر آن روز می آمد هدیه اش ، روسری اَش را میدادم سرش می کرد چه شکل و شمایلی می شد ؟ اصلن بِهِش می آمد ؟!
" رضا کاظمی "