
من آن پری غزل خوان شهر دل هستم
به چشم های بی نهایت مهربان تو دل بستم
دیریست از این فاصله ها خستم
پر گشودم و از هوای آرزو رَستم
با خیال نیلوفری نگاه تو مستم
چه عاشقانه مستم...
من هنوز هستم...
من هنوز هستم...!
هنگامی كه آوازه ی كوچت
بی محابا در دل شب می پيچد
سكوت…….
داغی است بر زبان سايه ها
باز هم يادت …..
شرری می شود بر قامت باران های اشک
اين جا ميان غم آباد تنهايی
به اميد احيای خاطره ای متروك
روزها گريبان گير آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گويم فراموشم نكن هرگز
ولي گاهی به ياد آور
رفيقی را كه ميدانم نخواهی رفت از يادش....