اشعار و نوشته هاي عاشقانه

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بر حاشیه برگ شقایق بنویسید

گل تاب فشار در و دیوار ندارد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
هر جا چراغی روشنه از ترس تنها موندنه
ای ترس تنهایی من اینجا چراغی روشنه
اینجا یکی از حس شب احساس وحشت میکنه
هر روز از ترس سقوط با کوه صحبت میکنه
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
به دنبال یاری ماندگار نگرد
آنگاه که خود ماندگار نیستی
.
.
.
تنها درسی که عشق به من آموخت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دارم سخــني بــا تــــو و گفتــن نــتــوانم .... ويــن درد نهـــانســـوز نهــفتــن نتوانم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو گــرم سخــن گفتـن و از جــام نگاهت .... من مســـت چنـــانم كــــه شنفتن نتوانم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شادم به خيــال تــو چــو مهتـاب شبانگاه .... گـــر دامـــن وصـــل تــو گرفتن نتوانم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بـا پـرتو مــاه آيم و چــون ســايه ديــوار .... گــامي ز ســـر كـــوي تــو رفتن نتوانم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دور از تــو مـن سوخته در دامــن شبـها .... چون شمع سحر يك مژه خفتن نتوانم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فرياد ز بي مهريت اي گل كه درين باغ .... چـــون غنـچـــه پاييــــز شكفتـن نتوانم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اي چشـم سخنگـوي تـو بشنـو ز نگـاهم .... دارم سخــني بــا تـــــو و گفتـــن نتوانم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]​
 

*mahda*

عضو جدید
چتد روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و ان پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل میزنم
گاه بر حافظ تفال میزنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل امد که حالم را گرفت ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه میپنداشتیم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اي مهربـانتـر از برگ در بوسه هاي باران .... بيـــــداري ستــــــاره در چـــــشـــــــم جويباران[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آيينه نگـــاهت پـــيوند صــبــــح و ســـــــاحل .... لبخـند گــاهگــاهت صــــبــــح سـتـــــاره باران[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بــآزا كه در هــوايت خــــامـــــوشي جنـــــونم .... فريـــــادهــا برانگيــخت از سنــگ كوهساران[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اي جويـبار جــاري ، زين سايه برگ مگريز .... كاين گونه فرصت از كف ، دادند بي شماران[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گفتي : به روزگاري مهري نشسته ؛ گفتم .... بيـرون نميتوان كرد؛ حتي به روزگاران[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بيگانگي ز حـد رفــت اي‌ آشـنـــا مپــرهيز .... زيــن عــاشق پشيمــان ، سرخيـل شرمساران[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بيش از مـن و تـو بسيار،بسيار نقش بستند .... ديــــوار زندگـــــي را ، زيـــن گـونه يــادگاران[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وين نغمـه محـبت ، بعــد از مـن و تـو مـاند .... تا در زمــــانه بـــــاقــي است آواز باد و باران[/FONT]​
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
این روزها ساده اشک می ریزم
احتیاجی به بهانه نیست!
که تمام بهانه هایم تو بودی
و بی تو؛
بهانه ای نیست...
تو نیستی که ببینی اما
اشک هایم شاهد تنهایی من هستند.
 
  • Like
واکنش ها: noom

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
همیشه دلیل دوست داشتنت را می خواستی؟
ولی من دلیلی نداشتم!
دلی داشتم ساده و بی ریا اما
عاشق؛
که بی شمار دوستت داشت.
پس به جرم این دوست داشتن؛
دلم را آزردی،
گریاندی و

شکستی...
و من به حرمت عشق آنرا

بی منت به تو بخشیدم و

بی هراس به زیر پایت انداختم.
راستی دلم را دیدی؟
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشقبازی به همین آسانی است

که گلی با چشمی

بلبلی با گوشی

رنگ زیبای خزان با روحی

نیش زنبور عسل با نوشی

کارهموارۀ باران با دشت

برف با قلۀ کوه

رود با ریشۀ بید

باد با شاخه و برگ

ابر عابر با ماه

چشمه‌ای با آهو

برکه‌ای با مهتاب

و نسیمی با زلف

دو کبوتر با هم

و شب و روز و طبیعت با ما!

عشقبازی به همین آسانی است…

شاعری با کلماتی شیرین

دستِ آرام و نوازش‌بخش بر روی سری

پرسشی از اشکی

و چراغ شب یلدای کسی با شمعی

و دل‌آرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی

عشقبازی به همین آسانی است…

که دلی را بخری

بفروشی مهری

شادمانی را حرّاج کنی

رنج‌ها را تخفیف دهی

مهربانی را ارزانی عالم بکنی

و بپیچی همه را لای حریر احساس

گره عشق به آن‌ها بزنی

مشتری‌هایت را با خود ببری تا لبخند

عشقبازی به همین آسانی است…

هر که با پیش سلامی در اول صبح

هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری

هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی

نمک خنده بر چهره در لحظۀ کار

عرضۀ سالم کالای ارزان به همه

لقمۀ نان گوارایی از راه حلال

و خداحافظی شادی در آخر روز

و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا

و رکوعی و سجودی با نیت شکر

عشقبازی به همین آسانی است
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز

.
.
.
پیراهنی بنفش و
خاطراتی آبی

پیراهنی آبی و
خاطراتی بنفش

پس چرا همیشه در رویاهایم
با پیراهنی سپید قدم می زنی؟
 
  • Like
واکنش ها: noom

ماریا جمشیدی

عضو جدید
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان میگذری؟
غافل از اندام درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چو در خانه ببستم، دگر از پای نشستم
گوئیا زلزله آمد، گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
با تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم! نتوانم
بی تو من زنده نمانم
 

ماریا جمشیدی

عضو جدید
همیشه دلیل دوست داشتنت را می خواستی؟
ولی من دلیلی نداشتم!
دلی داشتم ساده و بی ریا اما
عاشق؛
که بی شمار دوستت داشت.
پس به جرم این دوست داشتن؛
دلم را آزردی،
گریاندی و

شکستی...
و من به حرمت عشق آنرا

بی منت به تو بخشیدم و

بی هراس به زیر پایت انداختم.
راستی دلم را دیدی؟
فوق العاده بود
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوست دارم كه بپوشي رخ همچون قمرت
تا چو خورشيد نبينند به هر بام و درت
جرم بيگانه نباشد كه تو خود صورت خويش
گر در آيينه ببيني برود دل ز برت
جاي خنده‌است سخنگفتن شيرين، پيشت
كآب شيرين- چو بخندي، برود از شكرت
راه آه سحر از شوق، نمي‌يارم داد
تا نبايد كه بشوراند خواب سحرت
هيچ پيرايه زيادت نكند حسن تو را
هيچ مشاطه نيارايد از اين خوبترت
بارها گفته‌ام: اين روي به هر كس منماي
تا تأمل نكند ديده‌ي هر بي‌بصرت
باز گويم نه، كه اين صورت و معني كه تو راست
نتواند كه ببيند مگر اهل نظرت
راه صد دشمنم از بهر تو مي‌بايد داد
تا يكي دوست ببينم كه بگويد خبرت
آن چنان سخت نيايد سر من گر برود
نازنينا كه پريشاني مويي ز سرت
غم آن نيست كه بر خاك نشيند سعدي
زخمت خويش نمي‌خواهد بر رهگذرت
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق شیری ست قوی پنجه و می گوید فاش
هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ی ما
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من ندانم که کی ام
من فقط می دانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگی ام
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
اما آن دل دیوانه بداند
دوستت دارمی که برایش
خرج شد
از تمام وجود بود
برای تمام وجودش...
هدیه ای که، که در آن
هم آغوش بود
هم بوسه
هم زندگی...
 

چاووش

عضو جدید
باخبر کن تا می ایی کوچه را کاشی کنم
و حیاط خانه را یک بار فراشی کنم
کوچه تاریک است امشب میروم تا اسمان
چشمهایت را به جای ماه نقاشی کنم




نمیدانم چرا دل تنگم امشب
چرا با خویشتن در جنگم امشب
همیشه مثل شیشه بودم اما
تعجب میکنم از سنگم امشب
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
هنوز هم منتظر یک اشاره از توام،
تا دنیایی بسازم
به وسعت خنده هایت
و به زیبایی چشمانت.
.
.
.
هنوز هم دیوانه آن دیوانه بازی هایت هستم...
 

ssamarian

عضو جدید
همیشه دلیل دوست داشتنت را می خواستی؟
ولی من دلیلی نداشتم!
دلی داشتم ساده و بی ریا اما
عاشق؛
که بی شمار دوستت داشت.
پس به جرم این دوست داشتن؛
دلم را آزردی،
گریاندی و

شکستی...
و من به حرمت عشق آنرا

بی منت به تو بخشیدم و

بی هراس به زیر پایت انداختم.
راستی دلم را دیدی؟
اگر با دل مهربان تو من بی وفا شده ام ، پشیمانم
اگر به غیر تو در جهان به کسی آشنا شده ام ،پشیمانم:cry::(
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باز آمد آن نگاه بهاری....

باز آمد آن صدای گرم و جاری...

باز لحظه گم شد در صدای تو...

باز من حل می شوم در هوای تو...!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز



برای کدام پنجره دست تکان دهم

که مرا به امتداد این شبهای هراس آلود نبرد.
ساحل بی قرار کدامین دریا باشم که با تابش خورشید تبخیر نشود
حالا که چشمه ها خشکیده اند و ما نیز
به حرمت کدام پاکی قسم خواهی خورد
دلم گرفته است اما پاییز بی گناه است
تقصیر او نیست اگر تن داده ایم به آنچه نباید می شد.
دلم طوفانیست و هوایی تازه می طلبم
دستهای تو را می خواهم و شانه امنت را...
نوازشت را می خواهم و صدای گرمت را...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باز من پرواز می کنم ! آری...
من یه پرندم! تو به من چکار داری؟؟...
تو بال و پرم بودی و هستی...
پرواز را از من نگیر، در این مستی!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
این روزها هیچ چیز سرجایش نیست
جز تو...
که عجیب جا گرفته ای کنج دلم...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بعد از آن جدایی
به وصل و پیوستن به تو فکر نخواهم کرد؛
رویای بارانم
آغازی که سرانجامش
انکار دلبستگی باشد؛
کدامین دل را جلا می دهد؟
بسوزان؛بگریان
می سوزم؛میگریم
تو ببار ؛تو بخند؛

ای ناب؛ای نایاب..


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو
ببین باقیست روی لحظه هایم جای پای تو
صدایم از تو خواهد بود اگر برگردی ای موعود
پر از داغ شقایق هاست آوازم برای تو
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل شد فنای عشق و کسی چاره ساز نیست
ای غم کجا برم که دلی اهل راز نیست
دارم نیاز صحبت یاران دلنواز
کز یار دلنواز کسی بی نیاز نیست
دانم که عشق ، مایه شعر است و حرف دل
آنجا که عشق نیست ، سخن دل نواز نیست
ای آشنای راز ، مرانم به قهر و ناز
در کارگاه عشق بدین فن نیاز نیست
دیشب به یاد روی تو چشمم نخفت هیچ
هرگز شبی به عمر ، چو دیشب دراز نیست
ای عشق من با من بمان و بخوان امشب مرا
 

Similar threads

بالا