اشعار و نوشته هاي عاشقانه

faeal

عضو جدید






قطره؛ دلش دریا می خواست

خیلی وقت بود كه به خدا خواسته اش رو گفته بود

هر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریا نیست!

قطره عبور كرد و گذشت
قطره پشت سر گذاشت
قطره ایستاد و منجمد شد

قطره روان شد و راه افتاد

قطره از دست داد و به آسمان رفت


و قطره؛ هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت


تا روزی كه خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!

خدا قطره را به دریا رساند

قطره طعم دریا را چشید

طعم دریا شدن را


اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟

خدا گفت : هست!

قطره گفت : پس من آن را می خواهم

بزرگ ترین را، و بی نهایت را !


پس خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است!

و آدم عاشق بود، دنبال كلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد

اما هیچ كلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت

آدم همه ی عشقش را درون یك قطره ریخت

قطره از قلب عاشق عبور كرد!

و وقتی كه قطره از چشم عاشق چكید. خدا گفت :

[FONT=arial, helvetica,
sans-serif]


حالا تو بی نهایتی، زیرا كه عكس من در اشــك عــاشق است!









[/FONT]
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گویند ز عشق کن جدایی


این نیست طریق آشنایی


من قوت زعشق می پذیرم


گر میرد عشق ،من بمیرم


پرورده عشق شد سرشتم


بی عشق مباد سر نوشتم


آن دل که بودزعشق خالی


سیلاب غمش بَراد حالی


یا رب به خدایی خداییت


وانگه به کمال پادشاهیت


گر چه ز شراب عشق مستم


عاشق تراز آن کنم که هستم


یا رب تو مرا به روی لیلی


هر لحظه بده زیاده میلی


از عمر من آنچه هست بر جای


بستان و به عمر لیلی افزای


گر چه شده ام چو مویی ازغم


یک موی نخواهم از سرش کم


عشقی که چنین به جوی خودباد


چندان که بود یکی به صد باد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سر زلفت به کناری‌ زن و رخسار گشا
تا جهان محو شود، خرقه کشد سوی‌ فنا

به سر کوی‌ تو ای‌ قبله‌ی‌ دل! راهی‌ نیست
ورنه هرگز نشوم راهی‌ وادی‌ّ مِنا

از صفای‌ گل روی‌ تو هر آن کس برخورد
بَر کَنَدْ دل ز حریم و نکُند رو به صفا

طاق ابروی‌ تو محرابِ دل و جان من است
من کجا و تو کجا؟ زاهد و محراب کجا؟

ملحد و عارف و درویش و خراباتی‌ و مست
همه در امْرِ تو هستند و تو فرمانفرما

خرقه‌ی‌ صوفی‌ و، جامِ می‌ و، شمشیر جهاد
قبله‌گاهی‌ تو و، این جمله همه قبله‌نما

رَسَم آیا به وصالِ تو که در جان منی‌؟
هجر روی‌ تو که در جان منی‌، نیست روا!

ما همه موج و تو دریای‌ جمالی‌، ای‌ دوست!
موجْ دریاست، عجب آن که نباشد دریا
 

ssamarian

عضو جدید
رفتم که رفتم

رفتم که رفتم

از برت دامن کشان رفتم ای نامهربان
از من آزرده دل کی دگر بینی نشان رفتم که رفتم
از من دیوانه بگذر، بگذر ای جانانه بگذر
هرچه بودی هرچه بودم بی خبر رفتم که رفتم
شمع بزم دیگران شو جام دست این و آن شو
هرچه بودی هرچه بودم بیخبر رفتم که رفتم
بعد از این کن فراموشم که رفتم
دیگر از دست تو می نمینوشم که رستم
هرچه بودی هرچه بودم بی خبر رفتم که رفتم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای بلبل خوش سخن چه شیرین نفسی

سرمست هوی و پای‌بند هوسی

ترسم که به یاران عزیزت نرسی

کز دست و زبان خویشتن در قفسی
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فرمان بده بر غم ، به شب سركش ماتم
فرمان بده تا لحظه ای از من بگریزند

فرمان بده بی تاب ترین های تمنا
یك لحظه به پای من ِ دلخسته بریزند

فرمان بده بر واژه كه عاشق شود از نو
دلتنگ ِ كمی واژه ی احساس و نیازم

فرمان بده از عشق تو من زنده شوم باز
فصل دگری از سفر عشق بسازم

فرمان بده تا فاصله را چاره كند دل
تا كوچه ی دلتنگی ِ من وصل تو باشد

فرمان بده تا قصه ی دل را بنویسم
در قصه ی من حادثه ی غصه نباشد

فرمان بده در روز خودم از تو بگویم
از حرمت شیدائی و رؤیای حضوری

تا مست تمنای تو و عشق تو باشم
هرچند كه در سایه تبعیدی و دوری !
 

چاووش

عضو جدید
بازی زندگی

می روم تا عقده هایم را کمی خالی کنم
دور از این دنیای پر رنگ وریا حالی کنم
غصه هایم را بریزم در دل تاریک شب
بعد از ان با خاطرات خویش خوشحالی کنم
با نسیمی مثل کاهی پر زنم در اسمان
در میان ابر ها انی سبک بالی کنم
تا به کی بر سینه باید کوفت سنگ زندگی
تا طرفداری از این دنیای پوشالی کنم
من حریف سخت جانم لیک خسته از زمان
تا کجا با زندگی بازی جنجالی کنم
شهر ها را کوچه کوچه می روم تا انتها
داستان عشق را در شهر نقالی کنم



شعر جدیدی است تقدیم دوستاران هنر

سپاسگذار عزیزان
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای هوای دیدنت در جان من
گوشه ابروی تو ایمان من
از چه پنهان میکنی رویت ز من ؟
روی تو داروی من درمان من

خلوتم را پر کن از این جلوه ات
ای حضورت جلوه دیوان من
بر گلوی خسته ام حرفی ز توست
ای گل حاضر ولی پنهان من

کی نهم بر دامنت سر تا ابد ؟
ای امید جان من جانان من
خلوت من را بیارا نازنین با جلوه ات
ای هوای دیدنت در جان من
 

سوگلییی

عضو جدید
کاش وقتی زندکی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم.....
کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم....
کاش وقتی آسمان بارانیست اززلال چشمهایش تر شویم....
کاش شب وقتی تنها میشویم با خدای یاس ها خلوت کنیم....
کاش بین ساکنان شهر عشق رد پای خویش را پیدا کنیم.....
کاش با الهام از وجدان خویش یک گره از کار ه دلها وا کنیم......
کاش رسم دوستی را ساده تر مهربانی تر آسمانی تر کنیم......
کاش در نقاشی دیدار مان شوق ها را ارغوانی تر کنیم.......
کاش وقتی شا پرک ها تشنه اند ما به جای ابر ها گریان شویم.....
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در کوی تو مستانه
می‌افتم و می‌خیزم
دلداده و دیوانه
می‌افتم و می‌خیزم

من مست و پریشانم
می نالم و می مویم
مدهوش ز پیمانه
می‌افتم و می‌خیزم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت

محراب ابرویت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت

گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت

خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیب
بیمار بازپرس که در انتظارمت

صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت

خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد
منت پذیر غمزه خنجر گذارمت

می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت

بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از دیده بارمت

حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فی الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دلی کز عشق جانان دردمند است[/FONT]​
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]همو داند که قدر عشق چند است[/FONT]​
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]​
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دلا گر عاشقی از عشق بگذر[/FONT]​
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]که تا مشغول عشقی، عشق بند است[/FONT]​
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]​
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]وگر در عشق از عشقت خبر نیست[/FONT]​
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تو را این عشق عشقی سودمند است[/FONT]​
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

فروغ فرخزاد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
كنون كه آمديم تا به اوجها
مرا بشوي با شراب موجها
مرا دگر رها مكن
مرا از اين ستاره ها جدا مكن
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كنون كه آمديم تا به اوجها
مرا بشوي با شراب موجها
مرا دگر رها مكن
مرا از اين ستاره ها جدا مكن
شما هم شعر فروغ رو سانسور می کنید ؟؟؟!!!!!!!!!!!!:surprised::eek:

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
دمبدم حلقه این دام شود تنگتر و من
دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم
سر پرشور مرا نه شبی ای دوست بدامان
تا شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم
ساز بشکسته ام و طائر پربسته نگارا
عجبی نیست که اینگونه غم افزاست فغانم
نکته عشق ز من پرس به یک بوسه که دانی
پیر این دیر جهان مست کنم گر چه جوانم
سرو بودم سر زلف تو بپیچید سرم را
یاد باد آنهمه آزادگی و تاب و توانم
آن لئیم است که چیزی دهد و باز ستاند
جان اگر نیز ستانی ز تو من دل نستانم
گر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی
نیمشب مست چو بر تخت خیالت بنشانم
که تو را دید که در حسرت دیدار دگر نیست
آری آنجا که عیان است چه حاجت به بیانم
بار ده بار دگر ای شه خوبان که مبادا
تا قیامت به غم و حسرت دیدار بمانم
مرغکان چمنی راست بهاریّ و خزانی
منکه در دام اسیرم چه بهارم چه خزانم
گریه از مردم هشیار خلایق نپسندند
شده ام مست که تا قطره اشکی بفشانم
ترسم اندر بر اغیار برم نام عزیزت
چه کنم بی تو چه سازم شده ای ورد زبانم
آید آنروز عمادا که به بینم تو گوئی
شادمان از دل و دلدارم و راضی ز جهانم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خلاصه نويسي با سانسور فرق داره دلبندم

*********************************
در عشق و مستی داده ام، بود و نبود خویشتن
ای ساقی مستان بگو، دیوانه ام یا غافلم؟
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خلاصه نويسي با سانسور فرق داره دلبندم
[/B]
مگه چقدر جا می گرفت ؟ :w19:

**************************

گم شدم در پهنه صحرای عشق
در شبی چون چهره بختم سیاه
ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
بر سرم بارید باران گناه

مست بودم ، مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بس که رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کرد چه می دانم که بود
 

sinooheh

عضو جدید
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]زدودیده خون فشانم ، زغمت شب جدایی [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چه کنم که هست اینها ، گل باغ آشنایی [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]که رقیب درنیاید به بهانه ی گدایی [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]به کدام مذهب هستید ؟ [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]به کدام ملت هستید ؟ [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی ؟ [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]که برون در چه کردی که درون خانه آیی ؟ [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]به قمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در غیب می زدم من ، که یکی ز در در آمد [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]که درآ درآ درآیی که تو هم ازان مایی[/FONT]
 

سوگلییی

عضو جدید
به خارزار جهان ، گل به دامنم ، با عشق
صفاي روي تو ، تقديم مي كنم ، با عشق
درين سياهي و سردي بسان آتشگاه
هميشه گرمم ، هميشه روشنم با عشق
همين نه جان به ره دوست مي فشانم شاد
به جان دوست ، كه غمخوار دشمنم با عشق
به دست بسته ام اي مهربان ، نگاه مكن
كه بيستون را از پا در افكندم ، با عشق
دواي درد بشر يك كلام باشد و بس
كه من براي تو فرياد مي زنم : با عشق

فريدون مشيري
 

sinooheh

عضو جدید
عشق در دل ماند و یار از دست رفتدوستان! دستی، که کار از دست رفتای عجب گر من رسم در کام دل!کی رسم؟ چون روزگار از دست رفتبخت و رای و زور و زر بودم، دریغ!کاندر این غم، هر چهار از دست رفتعشق و سودا و هوس در سر بماندصبر و آرام و قرار از دست رفتگر من از پای اندرآیم گو درآیبهتر از من صدهزار از دست رفت!بیم جان کاین بار خونم می‌خوردور نه این دل چند بار از دست رفتمرکب سودا جهانیدن چه سود؟چون زمام اختیار از دست رفتسعدیا! با یار عشق آسان بودعشق باز! اکنون که یار از دست رفت
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرا به خلسه می برد آن نگاه آسمانی ات [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دوباره زنده می شوم به لطف مهربانی ات [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چه سبز و با صفا شده حیاط خانه دلم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سبد سبد لبا لب از شکوفه جوانی ات[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شراب هفت ساله را به کام تشنه ام بریز[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرا ببر به خلسه های عشق جاودانی ات[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همیشه ناز خندهات چه ساده است و دلنشین[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و من هنوز عاشق تبسم نهانی ات[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]معطر است کوچه های شهر از شمیم تو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پر از ترانه می شود به وقت مهمانی ات[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرا ببر که بال و پرگشوده ام به سمت تو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرا ببر به لحظه های جشن شادمانی ات[/FONT]​
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور

به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور

به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری

که سراغش ز غزلهای خودم می گیری

به همان زل زدن از فاصله دور به هم

یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو

به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت

به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش

می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده

بر سر روح من افتاده و آوار شده

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش

می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست

راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست

پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود

آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است

و تماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی

عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
 

khorshid777

عضو جدید
ای صمیمی ای دوست
گاه و بیگاه
لب پنجره ی خاطره ام می آیی
دیدنت حتی از دور
آب بر آتش دل می پاشد
آن قدر تشنه ی دیدار توام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است.
گرمی دست تو را محتاجم
...ودل من به نگاهی از دور
طفلکی میسازد


ای قدیمی ای خوب
تو مرا یاد کنی یا نکنی
من به یادت هستم
من صمیمانه به یادت هستم
آرزویم همه سرسبزی توست
دایم از خنده لبانت لبریز
دامنت پر گل باد
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
My heart will go on
Every night in my dreams
I see you, i feel you,
That is how i know you go on
Far across the distance
And spaces between us
You have come to show you go on
Near, far, wherever you are
I believe that the heart does go on
Once more you open the door
And you're here in my heart
And my heart will go on and on
Love can touch us one time
And last for a lifetime
And never let go till we're gone
Love was when i loved you
One true time i hold to In my life we'll always go on
Near, far, wherever you are
I believe that the heart does go on
Once more you open the door
And you're here in my heart
And my heart will go on and on
You're here, there's nothing i fear,
And i know that my heart will go on
We'll stay forever this way
You are safe in my heart
And my heart will go on and on
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو را با چشم خونینم تماشا میکنم هر روز
و با این کار قلبم را چه رسوا میکنم هر روز

تو را دیگر نمیبینم کنار خویشتن اما
برایت در میان دل چه غوغا میکنم هر روز

تمام عمر در هجرت نوای غصه میخوانم
به اشک دیده چشمم را چو دریا میکنم هر روز

تو را هر شب به بام آسمان چون ماه میبینم
و با دوری چشمانت مدارا میکنم هر روز

به امیدی که دیدارت کنم در روز آینده
عزیزم من دلم را خوش به فردا میکنم هر روز
 

khorshid777

عضو جدید
من از پاییز بیزارم
و از غروب پاییز بیزارتر
آری
من از کوتاهی روز غمگینم
من از صدای برگ هایی که در زیر پای عابران جان می دهند
از رنگ رخساره پریده ی برگ های بی گناه
از عریانی درختان
متنفرم
پاییز هزار رنگ دارد
و
آن هزار رنگ یک رنگ است
و
آن مرگ است
آخر چه کنم که پاییز
افسرده حالم می کند
من در درونم
نشانه های افسردگی فصلی دارم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی
یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی
وقتی که آب و دانه برایم نریختی
وقتی کلید در قفس من گذاشتی

امروز از همیشه پشیمان تر آمدی
دنبال من بنای دویدن گذاشتی

من نیستم... نگاه کن این باغ سوخته
تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی

گیرم هنوز تشنه حرف توام ولی
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟
آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟
حالا برو برو که تو این نان تلخ را
در سفره ای به سادگی من گذاشتی
 

Similar threads

بالا