نتایح جستجو

  1. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تا خود چه فسون گفتی با گل که شد او خندان! تا خود چه جفا گفتی با خار که پژمرده! :gol:
  2. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    یک دست جام باده و یک دست زلف یار رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
  3. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    ای روح تو راحت دل من چشم تو چراغ منزل من آبی ست محبت تو گویی کامیخته اند با گل من :gol: سعدی
  4. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    ای یار مقامردل پیش آ و دمی کم زن زخمی که زنی بر ما مردانه و محکم زن
  5. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    شراب را چه گنه زان که ابلهی نوشد؟ دهان به هرزه گشاید دهد ز دست ورق
  6. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    روی بنما و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر :gol:
  7. باران بهاری

    شعر نو

    شب آن چنان زلال که میشد ستاره چید دستم به هر ستاره که می خواست می رسید نه از فراز بام که از پای بوته ها میشد تو را در آینه ی هر ستاره دید. در بیکران دشت در نیمه های شب جز من که با خیال تو می گشتم جز من که در کنار تو می سوختم غریب تنها ستاره بود که می سوخت تنها نسیم بود که می گشت. :gol...
  8. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تو به گوش گل چه گفتی که به خنده اش شکفتی؟ به دهان نی چه دادی که گرفت قندخایی؟ تو به می چه جوش دادی؟ به عسل چه نوش دادی؟ به خرد چه هوش دادی که کند بلند رایی؟ :gol:
  9. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    مژده مژده همه عشاق بکوبید دو دست کانکه از دست بشد دست زنان می آید :gol: مولانا
  10. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق جایی دلم برفت که حیران شود عقول ببخشید زرناز عزیز! چشمام دیگه واقعا" داره می سوزه.من رفتم بخوابم.شرمنده.
  11. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تو را که هر چه مراد است در جهان داری چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری؟ :gol:
  12. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    الا یا ایها الساقی ز می پر ساز جامم را که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را :gol:
  13. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    شب است و شاهد وشمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی:gol:
  14. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    یاری به دست کن که به امید راحتش واجب کند که صبر کنی بر جراحتش باران چون ستاره ام از دیدگان بریخت رویی که صبح خیره شود در صباحتش
  15. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    رفتی و نمی شوی فراموش می آیی و می روم من از هوش
  16. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    در کویر سینه ام جوشنده چون آب آمدی در سرای تیره ام خود جای مهتاب امدی :gol:
  17. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    مستی سلامت می کند پنهان پیامت می کند آن کاو دلش را برده ای جان هم غلامت می کند :gol:
  18. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی :gol:
  19. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تن ما به ماه ماند که ز عشق می گدازد دل ما چو چنگ زهره که گسسته تار بادا! :gol:
  20. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    شب عاشقان بی دل چه شب دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت که محب صادق آنست که پاکباز باشد :gol:
بالا