نتایح جستجو

  1. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم کسی که حرف دلش را نگفت من بودم چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟ اشاره ای کنم:انگار کوهکن بودم محمد علی بهمنی
  2. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    میان این "من حال" و تو،ای "من پیشین"! تفاوتی ست اساسی قبول کن بپذیر! به راز عشق بزرگی وقوف یافته ام مرا مجاب نمی کرد عشق های حقیر بهروز یاسمی (عید همگی تون مبارک:gol:)
  3. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    از آتش سودایت دارم من و دارد دل داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی رهی معیری
  4. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    شراب می خورم امشب،سر مرا بزنید به حرف مفتی با حکم ثانوی امشب
  5. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تو شهی و ملکت جان تو را تو مهی و جان جهان تو را ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی
  6. باران بهاری

    سلام! ممنون.به شما خوش آمد می گم.موفق باشید.

    سلام! ممنون.به شما خوش آمد می گم.موفق باشید.
  7. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
  8. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد آرام چه می خواهی از این زاده ی اضداد؟
  9. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    دور از نوازش های دست مهربانت دستان من در انزوای خویش تنهاست
  10. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    من ساکن خاک پاک عشقم نتوانم از این دیار برگشت بیچارگی است چاره ی عشق دانی چه کنم چو یار برگشت؟ . . .
  11. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    من در قدم تو خاک بادم باشد که تو بر سرم نهی گام در دام غمت چو مرغ وحشی می پیچم و سخت می شود دام
  12. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    محبوب منی چو دیده ی راست ای سرو روان به ابروی خم
  13. باران بهاری

    به یاد قیصر امین پور

    از بد بتر اگر هست این است: این که باشی در چاه نابرادر تنها زندانی زلیخا چوب حراج خورده ی بازار برده ها البته بی که یوسف باشی! پس بهتر است درز بگیری این پاره پوره پیرهن بی بو و خاصیت را که چشم هیچ چشم به راهی را روشن نمی کند. " قیصر امین پور"
  14. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تنهاییم را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست محمد علی بهمنی
  15. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تو کیستی که سفر کردن از هوایت را نمی توانم حتی به بال های خیال
  16. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند
  17. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تو رفتی و من تنها به انتهای زمین رسیدم و همه ی شهر مرد با دیروز
  18. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    توبه ی زهد فروشان گرانجان بگذشت وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
  19. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند در رضای یار گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ بیند خطای خویش و نبیند خطای یار
  20. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    یا رب!کجاست محرم رازی که یک زمان دل شرح آن دهد که چه دید و چه ها شنید :gol:
بالا