نتایح جستجو

  1. باران بهاری

    خواهش می کنم..لطف داری.. راستش خودم هم نمی دونم این جا چرا این جوری شده!گویا بعضی اصلا" جنبه...

    خواهش می کنم..لطف داری.. راستش خودم هم نمی دونم این جا چرا این جوری شده!گویا بعضی اصلا" جنبه ندارن...
  2. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    یار شیرین دهنم شهد چکد از سخنش تلخ هم گوید اگر،بوسه زنم بر دهنش
  3. باران بهاری

    شازده کوچولو

    من ترجمه ی شاملو را بیشتر می پسندم،صرف نظر از این که انس بیشتری با آن دارم،به قول خدا پرست دلنشین تر و خودمانی تر است..تا نظر دیگران چه باشد و کدام را برای ادامه ی کار ترجیح دهند... :gol:
  4. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    یا رب!دلی که در وی پروای خود نباشد دست محبت آن جا خرگاه عشق چون زد؟ دیوانگان خود را می بست در سلاسل هر جا که عاقلی بود،این جا دم از جنون زد
  5. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    لب شیرین تو شیرین تر ار آن ساخته اند که توان گفتنش از شیره ی جان ساخته اند
  6. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    رفتی و نمی شوی فراموش می آیی و می روم من از هوش..
  7. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    داروی مشتاق چیست؟زهر ز دست نگار مرهم عشاق چیست؟زخم ز بازوی دوست
  8. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    عاشقی را که چنین باده ی شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود باده پرست :gol:
  9. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    حالیا شیوه ی عشق تو ز بنیادم برد تا دگر باره حکیمانه چه بنیاد کند
  10. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    دائما" عادت من گوشه نشستن بودی تا تو برخاسته ای از طلبت ننشستم تو ملولیّ و مرا طاقت تنهایی نیست تو جفا کردی و من عهد وفا نشکستم سعدیا!با تو نگفتم که مرو از پی دل؟ نروم باز،گر این بار که رفتم جستم!
  11. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    هرگز آشفته ی رویی نشدم یا مویی مگر اکنون که به روی تو چو موی آشفتم بچه ها جون!اگه می خواین این جا بمونم،لطفا" بهم امتیاز ندین..وگرنه از شرمندگی میرم ها!
  12. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی چه نسبت است؟بگویید قاتل و مقتول
  13. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    ما روی کرده از همه عالم به روی او وان سست عهد،روی به دیوار می کند عاقل خبر ندارد از اندوه عاشقان خفته ست و عیب مردم بیدار می کند
  14. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    یاری به دست کن که به امّید راحتش واجب کند که صبر کنی بر جراحتش بارانِ چون ستاره ام از دیدگان بریخت رویی که صبح خیره شود در صباحتش سعدی
  15. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    دل آینه ی صورت غیب است ولیکن شرط است که بر آینه زنگار نباشد
  16. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    نه راه رفتنم از تو نه راه برگشتن همیشگی ست در این منزلت، اقامت من
  17. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    دلبرم عزم سفر کرد خدا را، یاران! چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست atish_baranجان!متاسفانه باز هم امتیاز ندارم که بدم.شعرهاتون خیلی زیبا هستن به خصوص همین آخری..می تونم بپرسم از کی بود؟
  18. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    همان مردن ولی از عشق مردن بود و دیگر هیچ اگر آموخت حرف دیگری از عشق،استادم گهی با کوه بستیزم گه از کاهی فرو ریزم به حیرت مانده حتی آنکه افکنده ست بنیادم به زخمی مرهمم کس را و زخمی می زنم کس را شگفت آور ترینم من چنینم :جمع اضدادم
  19. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم دل بیمار شد از دست،رفیقان !مددی تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم :gol:
  20. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم
بالا