نتایح جستجو

  1. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    درویش را نباشد برگ سرای سلطان ماییم و کهنه دلقی کاتش بر آن توان زد
  2. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند در رضای یار
  3. باران بهاری

    تا حالا شده دلتون بگیره؟ان موقع چه کار کردید؟

    توی تنهایی خودم آروم گریه می کنم..ولی خدا نیاره اون روزی رو که دلم گرفته باشه و نتونم گریه کنم...
  4. باران بهاری

    به نام زن... ♡

    :gol: گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد ناله فریاد رس عاشق مسکین آمد گاهی وقت ها با خودم فکر می کنم اگه اشک_این معجزه ی الهی_در نهاد انسان،چه زن و چه مرد نبود، چه اتفاقی می افتاد...و خدا رو شکر که این نعمت به زن ها بیشتر داده شده،هر چند که گریه ی یک مرد دردناک تره ..
  5. باران بهاری

    غزل و قصیده

    :gol:با کسب اجازه از استاد بزرگوار،دکتر مظاهر مصفا در همین جا،قصیده ای را از ایشان نقل می کنم: آه و دریغا که چرخ پیر،مرا کشت گردش گردونک حقیر،مرا کشت دهر زبونی پسند،چون که نکردم بندگی خواجه و امیر،مرا کشت . . تیغ جوانمرد کُش کشید و بسی جـُست دید کسی نیست،ناگزیر مرا کشت گفتم بالله گناه نیست...
  6. باران بهاری

    کارگاه ادبيات

    1-استفاده از علامت جمع عربی"ات"،برای کلمات فارسی نادرست است.به جای "آزمایشات"،باید گفت:"آزمایش ها". 2-همون طور که ماتریکس و پرستو گفتن،علامت مفعولی"را"،دقیقا باید بعد از مفعول بیاد. 3-به جای ورک شاپ،باید معادل فارسی اون رو به کار برد:"کارگاه".
  7. باران بهاری

    سلام ارغوان جون!ممنون از تاپیک خوبی که ایجاد کردی.غزل و قصیده رو می گم..اما ای کاش قصیده رو هم...

    سلام ارغوان جون!ممنون از تاپیک خوبی که ایجاد کردی.غزل و قصیده رو می گم..اما ای کاش قصیده رو هم فراموش نکنیم..:gol:
  8. باران بهاری

    سلام.عید شما هم مبارک.البته با یک روز تاخیر..

    سلام.عید شما هم مبارک.البته با یک روز تاخیر..
  9. باران بهاری

    سلام جناب ماتریکس.ممنون از لطف شما.. شرمنده..پیغامتان را خیلی با تاخیر دیدم..شبتان خوش.

    سلام جناب ماتریکس.ممنون از لطف شما.. شرمنده..پیغامتان را خیلی با تاخیر دیدم..شبتان خوش.
  10. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
  11. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    موجب فریاد ما،خصم نداند که چیست چاره ی مجروح عشق،نیست به جز خامشی
  12. باران بهاری

    غزل و قصیده

    شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب،در صبح باز باشد عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟ ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت که محبّ صادق آن است که پاکباز باشد به کرشمه ی عنایت نگهی به سوی ما کن که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد سخنی که نیست...
  13. باران بهاری

    غزل و قصیده

    غزلی از مولانا :gol:بیا بیا که شدم در غم تو سودایی درآ،درآ که به جان آمدم ز تنهایی عجب،عجب که برون آمدی به پرسش من ببین،ببین که چه بی طاقتم ز شیدایی بده،بده که چه آورده ای به تحفه مرا بنه،بنه بنشین تا دمی بیاسایی مرو،مرو چه سبب زود،زود می بروی؟ بگو،بگو که چرا دیر،دیر...
  14. باران بهاری

    با بامدادِ شاعر، احمد شاملو

    افق روشن روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری ست. روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند قفل افسانه ای ست و قلب برای زندگی بس است. روزی که معنای هر...
  15. باران بهاری

    شازده کوچولو

    وقتی که بعضی " آدم بزرگ "ها، بچه ها رو حتی "آدم"حساب نمی کنن، میاد و از بچه ها عذر خواهی می کنه و برای کارش دلایل محکمی میاره و هر سه دلیلش هم برای بچه ها قابل فهم و درکه آخه بچه ها هم معنای دوستی رو می فهمن_بهتر از آدم بزرگ ها_ و هم خیلی چیزها رو که آدم بزرگ ها از درکشون عاجزند،درک می کنن و هم...
  16. باران بهاری

    رازهای قصه ی موسی و شبان 1

    3)سخن تازه ای که در این داستان از زبان موسی می شنویم،"نفی ادب" است: هیچ آدابی و ترتیبی مجو هر چه می خواهد دل تنگت بگو شبان،اشتیاق خود را در حضور معشوق،بی پروا بیان می کند، و ادب مقام ربوبی را آن چنان که متکلمان می پسندند،مراعات نمی کند.از این رو موسی با او عتاب می کند و خود نیز مورد عتاب الهی...
  17. باران بهاری

    سلام معصوم خانوم!بفرمایید خوش اومدین:heart::gol: کتاب دستور زبان؟؟فکر می کنم اشتباه تایپی بوده،...

    سلام معصوم خانوم!بفرمایید خوش اومدین:heart::gol: کتاب دستور زبان؟؟فکر می کنم اشتباه تایپی بوده، زیاد سخت نگیرین حالا..
  18. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    وان سنگدل که دیده بدوزد ز روی خوب پندش مده که جهل در او نیک،محکم است آرام نیست در همه عالم به اتفاق ور هست،در مجاورت یارٍ محرم است
  19. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    ای گل خوشبوی! اگر صد قرن باز آید بهار مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را سعدیا!چون بوسه بر دستش نمی یاری نهاد چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را (شرمندهsisahجان!از بس که شعرای سعدی رو دوست دارم این جوری شد وگر نه قصد رو کم کنی ندارم)
  20. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن است آهسته!تا نبود خبر رندان شاهد باز را دوش ای پسر!می خورده ای،چشمت گواهی می دهد باری حریفی جو که او مستور دارد راز را
بالا