نتایح جستجو

  1. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته ست امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم ما خویش ندانستیم بیداریِ مان از خواب گفتند که بیدارید،گفتیم که بیداریم حسین منزوی
  2. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تلخ است این ترانه و تلخ است کام من بنویس فصل های جنون را به نام من
  3. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    ذره ذره در دو عالم هر چه هست پرده ای در آفتاب روی اوست عطار
  4. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    از خانه برون رفتم مستی م به پیش آمد در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه گفتم:ز کجایی تو؟تسخر زد و گفت:ای جان! نیمیم ز ترکستان ، نیمیم ز فرغانه نیمیم ز آب و گل،نیمیم ز جان و دل نیمیم لب دریا،نیمی همه دُر دانه
  5. باران بهاری

    به یاد قیصر امین پور

    هنوز دامنه دارد هنوز هم که هنوز است درد دامنه دارد شروع شاخه ی ادراک طنین نام نخستین تکان شانه ی خاک و طعم میوه ی ممنوع که تا تنفس سنگ ادامه خواهد داشت و درد هنوز...
  6. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    نشان مرد خدا عاشقی ست،باخود دار! که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم
  7. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    شب دیر پای سردم، تو بگوی تا سر آیم سحری چو آفتابی ز درون خود بر آیم
  8. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من تخته تو و ورطه تو و ساحل و توفان همه تو تا به کجایم بری ای جذبه ی خون!ذوق جنون! سلسله بر جان همه من،سلسله جنبان همه تو حسین منزوی
  9. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    ما که ای زندگی به خاموشی، هر سوال تو را جواب شدیم، دیگر از جان ما چه می خواهی؟ ما که با مرگ بی حساب شدیم
  10. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    در غریب شب این سوخته دشت من و غم،آه...چه بر من بگذشت
  11. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    دل کلامی هیچگه غیر از رضای تو نگفت آشنایی غیر تو ای نازنین! هرگز نجست هر دو چشمم را ز هجران غیر اشک من نشُست ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت این قَدَر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟ (حامد رضایی)
  12. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    دل درد مند ما را که اسیر توست یارا! به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
  13. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تب با تو بودن آن سان زده آتشم به ارکان که ز گرمیم بسوزی من اگر به بستر آیم
  14. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    زان یار دلنوازم شکری ست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یارب!مباد کس را مخدوم بی عنایت . . در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت!
  15. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    هبل تر از هبل،ای مسجد الحلال!بیا که بت پرست شود هر چه عیسوی امشب
  16. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    دل که با صد رشته ی جادو نمی گیرد قرار تاری از گیسوی او آرید و زنجیرش کنید
  17. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    مجال بوسه به لب های خویشتن بدهیم که این بلیغ ترین مبحث شناسایی ست
  18. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تمام خلوت خود را اگر نباشی تو به یاد سرخ ترین لحظه ی تو خواهم داد تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت به مرغ خسته پر دل شکسته ای افتاد
  19. باران بهاری

    شعر نو

    یک شب هوای گریه، یک شب هوای فریاد، امشب دلم هوای تو کرده ست فوج اثیری درناها، در باران، شعر مهاجری ست که می گذرد و آن صدای زمزمه وار که لحظه لحظه به من نزدیک می شود آهنگ بال بال شعرم شعرم هوای نشستن دارد شب را تا صبح مهمان کوچه های بارانی خواهم بود و برگ برگ دفتر غمگینم را، در باران خواهم...
  20. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    نیازارم ز خود هرگز دلی را که می ترسم در آن جای تو باشد
بالا