نتایح جستجو

  1. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    دیشب که تا گرداب راندم ساحلم گم بود وز ورطه تا ورطه تلاطم در تلاطم بود
  2. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    در این مدار که هم ماه جز غریبی نیست غریبی من و تو قصه ی عجیبی نیست
  3. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    ستاره ای ندرخشیده،ماه مجلس شد ولی پرنده شد از نیمه راه از دیشب
  4. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    دل به فرمانت نگارا!چون غلام و برده بود جسم و جان لبریز شوق از مهر تو آکنده بود پاسخت با گریه های من طنین خنده بود شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین!جواب...
  5. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود،از گدایان عار داشت (خواهش می کنم خداپرست عزیز!لطف دارید.) فلق جان!امشب شرمنده م از شما و بقیه ی بچه ها،امتیازهام تموم شده.
  6. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس :gol: (خدا پرست عزیز!شرمنده تونم که نمی تونم امتیاز بدم.)
  7. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    می بینمت که عزم جفا می کنی،مکن عزم عتاب و فُرقت ما می کنی،مکن آن بیدقی که شاه شدست از رخ خوشت، بازش به مات غم چه گدا می کنی؟مکن :gol:
  8. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    من و تناسخ پر بودن از تو از دیشب تو و تناسخ خالی شدن ز من امروز (فلق جان!اون شعر آخر که نوشتین از کی بود؟)
  9. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    معاشری خوش و رودی بساز می خواهم که درد خویش بگویم به ناله ی بم و زیر (سلام زرناز جان!چه عجب اومدی)
  10. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم برو ای طبیبم از سر که دوا نمی پذیرم
  11. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تار و پود هستی ام بر باد رفت اما نرفت عاشقی ها از دلم،دیوانگی ها از سرم رهی معیری
  12. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    ترسم بسوزد آخر،همراه من تو را نیز این آتشی که از شوق در من زند زبانه حسین منزوی (بچه هاجون شرمنده م.امتیاز ندارم که بدم)
  13. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی تو صنم!نمی گذاری که مرا نماز باشد (این شعر رو به خصوص با صدای "سراج" خیلی دوست دارم)
  14. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
  15. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین همه ی غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
  16. باران بهاری

    به یاد قیصر امین پور

    من این شعر قیصر رو خیلی دوست دارم: می خواهمت چنان که شب خسته خواب را می جویمت چنان که لب تشنه آب را محو توام چنان که ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده دمان آفتاب را بیتاب تو چنان که درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را بایسته ای چنان که تپیدن برای دل یا آن چنان که بال پریدن عقاب...
  17. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند؟ که آتش و تبش و گرمی هوات منم؟ نگفتمت که صفت های زشت در تو نهند که گم کنی که سر چشمه ی صفات منم؟
  18. باران بهاری

    رازهای قصه ی موسی و شبان 1

    رازهای قصه ی موسی و شبان 2 در ادامه ی بحث : 2)چهره ی دیگر این داستان،تبیین نسبت میان تحلیل عقلی و تجربه ی عشقی است.موسی نماینده ی عقل و چوپان شوریده نماینده ی عشق است و گفت و گوی میان این دو گفت و گوی میان عقل و عشق. برای هر یافته ی باطنی و تجربه ی عشقی دو مقام متصور است:یکی وجود و تحقق تجربه ی...
  19. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    نگفتمت که حذر کن ز زلف او ؟ای دل! که می کشند در این حلقه باد در زنجیر؟
  20. باران بهاری

    مشاعرۀ سنّتی

    تو چه رازی که به هر شیوه تو را می جویم تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
بالا