نتایح جستجو

  1. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    من : همه چي از ياد آدم مي ره مگه يادش که هميشه يادشه يادمه قبل از سوال کبوتر با پاي من راه مي رفت جيرجيرک با گلوي من مي خوند شاپرک با پر من پر مي زد سنگ با نگاه من برفو تماشا مي کرد سبز بودم درشب رويش گلبرگ پياز هاله بودم در صبح گرد چتر گل ياس گيج...
  2. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    ما بدهکاريم به کساني که صميمانه ز ما پرسيدند معذرت مي خواهم چندم مرداد است ؟ و نگفتيم چونکه مرداد گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است
  3. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
  4. *زهره*

    اس ام اس هاي روزانه Joke-Off-SMS

    دنيا مث بازي گل يا پوچ ميمونه .......**.......با تو گل بي تو پوچه
  5. *زهره*

    اس ام اس هاي روزانه Joke-Off-SMS

    بعضي عشقا مثل حضرت نوح مي مونن ( بعضيا از ترس طوفان ميان پيشت) بعضي عشقا مثل حضرت آدمه ( خوبيش اينه كه اولين عشقته ) بعضي عشقا مثل حضرت ابراهيمه ( بايد همه چيزتو قربوني كني ) بعضي عشق ها هم مثل حضرت مسيحه ( آخرش به صليب كشيده ميشي) بعضي عشق ها هم مثل حضرت موسي هستن ( تا يه كمي دور ميشي يه گوساله...
  6. *زهره*

    سخنان بزرگان، جملات کوتاه و زیبا

    داشتن علم بهتر از داشتن ثروت است ولي نداشتن ثروت بدتر از نداشتن علم است» ويليام شکسپير
  7. *زهره*

    سخنان بزرگان، جملات کوتاه و زیبا

    انسان هر چه بالاتر برود احتمال ديده شدن وصله ي شلوارش بيشتر مي شود. اديسون
  8. *زهره*

    سخنان بزرگان، جملات کوتاه و زیبا

    انشتين ميگويد : اگر انسان ها در طول عمر خويش ميزان كاركرد مغزشان يك ميليونوم معده شان بود اكنون كره ي زمين تعريف ديگري داشت
  9. *زهره*

    سخنان بزرگان، جملات کوتاه و زیبا

    زنان به خوبي مردان ميتوانند اسرار را حفظ كنند ولي به يكديگر مي گويند تا در حفظ آن شريك باشند. داستايوفسكي
  10. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    يادش به خير عهد جواني که تا سحر با ماه مي نشستم از خواب بي خبر اکنون که مي دمد سحر از سوي خاوران بينم شبم گذشته ز مهتاب بي خبر اين سان که خواب غفلتم از راه مي برد ترسم که بگذرد ز سرم آب بي خبر
  11. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    شنيدم مصرعي شيوا که شيرين بود مضمونش منم مجنون آن ليلا که صد ليلاست مجنونش به خود گفتم تو هم مجنون يک ليلاي زيبايي که جان داروي عمر توست در لبهاي ميگونش بر آر از سينه جان شعر شورانگيز دلخواهي مگر آن ماه...
  12. *زهره*

    كوي دوست

    شب بود و ابر تيره و هنگامه باد ناگاه برگ زرد ماه از شاخه افتاد من ماندم و تاريکي و امواج اوهام در جنگل ياد آسيمه سر در بيشه زاران مي دويدم فرياد ها بر مي کشيدم درد عجيبي چنگ زن درتار و پودم من ماه خود را...
  13. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    گل نگاه تو در کار دلربايي بود فضاي خانه پر از عطر آشنايي بود به رقص آمده بودم چو ذره اي در نور ز شوق و شور که پ رواز در رهايي بود چه جاي گل که تو لبخند مي زدي با مهر چه جاي عمر که خواب خوش طلايي...
  14. *زهره*

    فراق یار

    يک کهکشان شکوفه گيلاس نقشي کشيده بود بر آن نيلگون پرند شعري نوشته بود بر آن آبي بلند موسيقي بهار چون موجي از لطافت شادي نشاط نور در صحنه فضا مترنم بود تالار دره راه تا انتهاي دامنه مي پيمود هر...
  15. *زهره*

    غزل و قصیده

    اگر آن عهدشکن با سر میثاق آید جان رفتست که با قالب مشتاق آید همه شب‌های جهان روز کند طلعت او گر چو صبحیش نظر بر همه آفاق آید هر غمی را فرجی هست ولیکن ترسم پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آید بندگی هیچ نکردیم و طمع می‌داریم که خداوندی از آن سیرت و اخلاق آید گر همه صورت...
  16. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش هم گلستان خیالم ز تو پرنقش و نگار هم مشام دلم از زلف سمن سای تو...
  17. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه‌ی تزویر و ریا بگشایند
  18. *زهره*

    فراق یار

    درد من از عشق تو درمان نبرد زانکه دلم خون شد و فرمان نبرد دل که به جان آمده‌ی درد توست درد بسی برد که درمان نبرد جان نبرم از تو من خسته‌دل کانکه به تو داد دل او جان نبرد هر که پریشان نشد از زلف تو بویی از آن زلف پریشان نبرد تا به ابد گمره جاوید ماند هر که به تو راه...
  19. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    گر او پیدا شود بر من به شیدایی کشد کارم و گر من زو شوم پنهان به پیدایی کشد زارم دو رنگی در میان ما به یک بار آن چنان کم شد که غیر از نقش یک رنگی، نه او دارد، نه من دارم دلم گر چشم اقراری براندازد بغیر او دو چشم او برانگیزد جهانی را به انکارم مرا از بس که او دم داد و دل غم...
  20. *زهره*

    شعر نو

    با برق اشکي در نگاه روشن خويش ما را گذر مي داد در احساس آهو ما را خبر مي داد از بيداد صياد من اين ميان مجذوب شور و حالت او از راز هر نفش با ما سخن گفت و ما زنجيريان برج افسوس در ما نظر مي کرد و ما...
بالا