نتایح جستجو

  1. *زهره*

    شعر نو

    در باغي رها شده بودم نوري بيرنگ و سبك بر من مي وزيد آيا من خود بدين باغ آمده بودم و يا باغ اطراف مرا پر كرده بود ؟ هواي باغ از من مي گذشت اخ و برگش در وجودم م يلغزيد آيا اين باغ سايه روحي نبود كه لحظه اي بر مرداب زندگي خم شده...
  2. *زهره*

    كوي دوست

    دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت تدبیر ما به دست شراب دوساله بود آن نافه مراد که می‌خواستم ز بخت در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود از دست برده بود خمار غمم سحر دولت مساعد آمد و می در پیاله بود بر...
  3. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند...
  4. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان نگاه دار سر رشته تا نگه دارد صبا بر آن سر زلف ار دل...
  5. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    تو به من خنديدي و نمي دانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلوده به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتي و هنوز سالهاست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام...
  6. *زهره*

    فريدون مشيري

    مي وزد باد سردي از توچال در سکوتي عميق و رويا خيز برف و مهتاب و کوهسار بلند جلوه ها مي کند خيال انگيز خاصه بر عاشقي که در دل خويش دارد از عشق خاطرات عزيز داند آن کس که درد من دارد خورده در جام شب شراب...
  7. *زهره*

    فريدون مشيري

    يکي ديوانه اي آتش بر افروخت ر آن هنگامه جان خويش را سوخت همه خاکسترش را باد مي برد وجودش را جهان از ياد مي برد تو همچون آتشي اي عشق جانسوز من آن ديوانه مرد آتش افروز من آن ديوانه آتش پرستم در اين آتش خوشم...
  8. *زهره*

    فريدون مشيري

    در کوره راه گمشده سنگلاخ عمر مردي نفس زنان تن خود ميکشد به راه خورشيد و ماه روز و شب از چهره زمان همچون دو ديده خيره به اين مرد بي پناه اي بس به سنگ آمده آن پاي پر ز داغ اي بس به سر فتاده در آوش سنگ ها...
  9. *زهره*

    فريدون مشيري

    شبي پر کن از بوسه ها ساغرم به نرمي بيا همچون جان در برم تنم را بسوزان در ‌آغوش خويشتن فردا نيابند خاکسترم شبي پر کن از بوسه ها ساغرم به نرمي بيا همچون جان در...
  10. *زهره*

    فريدون مشيري

    وا هواي بهار است و باده باده ناب به خنده خنده بنوشيم و جرعه جرعه شراب در اين پياله ندانم چه ريختي پيداست که خودش به جان هم افتاده اند آتش و آب فرشته روي من اي آفتاب صبح بهار مرا به جامي از اين آب آتشين...
  11. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    بر تن خورشيد مي پيچد به ناز چادر نيلوفري رنگ غروب تک درختي خشک در پهناي دشت تشنه مي ماند در اين تنگ غروب از کبود آسمان هاي روشني مي گريزد جانب آفاق دور در افق بر لاله سرخ شفق مي چکد از ابرها باران نور...
  12. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  13. *زهره*

    به خانه مي رفت با کيف و با کلاهي که بر هوا بود چيزي دزديدي ؟ مادرش پرسيد دعوا...

    به خانه مي رفت با کيف و با کلاهي که بر هوا بود چيزي دزديدي ؟ مادرش پرسيد دعوا کردي باز؟ پدرش گفت و برادرش کيفش را زير و رو مي کرد به دنبال آن چيز که در دل پنهان کرده بود تنها مادربزرگش ديد گل سرخي را در دست فشرده کتاب هندسه اش و خنديده بود
  14. *زهره*

    در انتهاي هر سفر در آيينه دار و ندار خويش را مرور مي کنم اين خاک تيره اين زيمن...

    در انتهاي هر سفر در آيينه دار و ندار خويش را مرور مي کنم اين خاک تيره اين زيمن پايوش پاي خسته ام اين سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خداي دل در آخرين سفر در آيينه به حز دو بيکرانه کران به جز زمين و آسمان چيزي نمانده است گم گشته ام ، کجا...
  15. *زهره*

    فريدون مشيري

    باز کن پنجرهها را که نسيم روز ميلاد اقاقي ها را جشن ميگيرد و بهار روي هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فرياد زدند کوچه يکپارچه آواز شده است و درخت گيلاس هديه جشن اقاقي ها را...
  16. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    زنداني ديار شب جاودانيم ک روز از دريچه زندان من بتاب مي خواستم به دامن اين دشت چون درخت بي وحشت از تبر در دامن نسيم سحر غنچه واکنم با دست هاي پر شده تا آسمان پاک خورزشيد و خاک و آب و هوا را دعا کنم گنجشک ها...
  17. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری وفای عهد من از خاطرت بدر نرود
  18. *زهره*

    غروب سه‌شنبه خاکستری بود، همه انگار نوک کوه رفته بوده‌ن به خودم هی زدم از این‌جا برو! اما موش...

    غروب سه‌شنبه خاکستری بود، همه انگار نوک کوه رفته بوده‌ن به خودم هی زدم از این‌جا برو! اما موش خورده شناسنامه‌ی من!
  19. *زهره*

    فريدون مشيري

    دستم به هر ستاره که مي خواست مي رسيد نه از فراز بام که از پاي بوته ها مي شد ترا در آينه هرستاره ديد در بي کران دشت در نيمه هاي شب جز من که با خيال تو مي گشنم جز من که در کنار تو مي سوختم غريب تنها ستاره بود که مي سوخت تنها نسيم بود...
  20. *زهره*

    فريدون مشيري

    گل بود و مي شکفت بر امواج آب ماه مي بود و مستي آور مثل شراب ماه شبهاي لاجوردي بر پرنيان ابر همراه لاي لاي خموش ستاره ها مي شد چراغ رهگذر دشت خواب ماه روزي پرنده اي با بال آهنين و نفس هاي آتشين برخاست از زمين...
بالا