نتایح جستجو

  1. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    تو نيستي که ببيني چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاري است چگونه ژس تو در برق شيشه ها پيداست چگونه جاي تو در جان زندگي سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندي ايوان به باغ مي نگري درخت ها و چمن ها و شمعداني ها به آن ترنم شيرين به آن...
  2. *زهره*

    فراق یار

    ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست شب تار است و ره وادی ایمن در پیش آتش طور کجا موعد دیدار کجاست هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هشیار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست هر سر موی مرا...
  3. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    شوقم گرفت و از در عقلم برون کشید یکروزه مهر بین که به عشق و جنون کشید آن آرزو که دوش نبودش اثر هنوز بسیار زود بود به این عشق چون کشید فرهاد وضع مجلس شیرین نظاره کرد برجست و رخت خود به سوی بیستون کشید خود را نهفته بود بر این آستانه عشق بیرون دوید ناگه و مارا درون کشید...
  4. *زهره*

    غزل و قصیده

    مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد چو گلبن رخت رنگ و بوی خویش از بوستان بندد گلشن در هم شکفت آن بی مروت بین که می‌خواهد چنین فصلی در بستان به روی دوستان بندد زبانم می‌سراید قصه‌ی اندوه و می‌ترسم که بر هر حرف من بدگو هزاران داستان بندد خدنگی خورده‌ام کاری ز شست ناز پرکاری...
  5. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    من سرگشته هم از اهل سلامت بودم دام را هم شکن طره‌ی هندوی تو بود
  6. *زهره*

    كوي دوست

    افق تاريک دنيا تنگ نوميدي توان فرساست مي دانم وليکن ره سپردن در سياهي رو به سوي روشني زيباست مي داني به شوق نور در ظلمت قدم بردار به اين غم هاي جان آزار دل مسپار که مرغان گلستان زاد که سرشارند از آواز آزادي نمي دانند هرگز لذت و...
  7. *زهره*

    غزل و قصیده

    واقعه‌ی عشق را نیست نشانی پدید واقعه‌ای مشکل است بسته دری بی کلید تا تو تویی عاشقی از تو نیاید درست خویش بباید فروخت عشق بباید خرید پی نبری ذره‌ای زانچه طلب می‌کنی تا نشوی ذره‌وار زانچه تویی ناپدید واقعه‌ای بایدت تا بتوانی شنید حوصله‌ای بایدت تا بتوانی چشید تا بنبینی...
  8. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    نقش مستوری و مستی نه به دست من و تست آنچه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
  9. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا
  10. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    دلی که با سر زلفین او قراری داد گمان مبر که بدان دل قرار بازآید
  11. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    دارم امید برین اشک چو باران که دگر برق دولت که برفت از نظرم باز آید
  12. *زهره*

    غزل و قصیده

    لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند دلم در بیقراری چشمه مهتاب را ماند گهی کز روزن چشمم فرو تابد جمال تو به شبهای دل تاریک من مهتاب را ماند خزان خواهیم شد ساقی کنون مستی غنیمت دان که لاله ساغر و شبنم شراب ناب را ماند بتا گنجینه حسن و جوانی را وفایی نیست وفای بی مروت گوهر...
  13. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شده‌ام بس‌سروسامان که مپرس
  14. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیده‌ام که مپرس
  15. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سرمکش تا نکشد سر به فلک فریادم
  16. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    از ثبات خودم این نکته خوش آمد که بجور در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
  17. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    مرغ‌سان از قفس خاک هوایی گشتم به هوایی که مگر صید کند شهبازم :w21:
  18. *زهره*

    چه رنگی رنگی شدی

    چه رنگی رنگی شدی
  19. *زهره*

    فراق یار

    وصلت به آب دیده میسر نمی‌شود دستم به حیله‌های دگر درنمی‌شود هرچند گرد پای و سر دل برآمدم هیچم حدیث هجر تو در سر نمی‌شود دل بیشتر ز دیده بپالود و همچنان یک ذره‌ش آرزوی تو کمتر نمی‌شود با آنکه کس به شادی من نیست در غمت زین یک متاعم این همه درخور نمی‌شود گفتم که کارم از...
  20. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید ازین ورطه رخت خویش
بالا