نتایح جستجو

  1. *زهره*

    غزل و قصیده

    چون نیستی آنچنان که می‌باید تن در دادم چنانکه می‌آید گفتی که از این بتر کنم خواهی الحق نه که هیچ درنمی‌باید با این همه غم که از تو می‌بینم گر خواب دگر نبینیم شاید با فتنه‌ی روزگار تو عیدست هر فتنه که روزگار می‌زاید گفتم که دلم به بوسه خرسندست گفتی ندهم وگرچه می‌باید...
  2. *زهره*

    رباعی و دو بیتی

    از لعل تو کام دل و جان نتوان خواست فاشش نتوان گفت و نهان نتوان خواست پرسش کردی به یک زبانم شب دوش و آن عذر کنون به صد زبان نتوان خواست
  3. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب که نمی‌شکیبد از تو دل بی‌قرارم امشب ز طرب نماند باقی، که مرا تو هم وثاقی چو لب تو گشت ساقی نکند خمارم امشب چه زنی صلای رفتن؟چو نماند پای رفتن چه کنی هوای رفتن؟ که نمیگذارم امشب به رخم چو بر گشادی در وعدها که دادی نه شگفت اگر به شادی نفسی...
  4. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    دگر ره شب آمد تا جهاني سيا کند جهاني سياهي با دلم تا چها کند بيامد که باز آن تيره مفرش بگسترد همان گوهر آجين خيمه اش را به پا کند سپي گله اش را بي شباني کند يله در اين دشت ازرق تا بهر سو چرا کند بدان زال فرزندش سفر کرده مي نگر که از...
  5. *زهره*

    شعر نو

    در آن لحظه که من از پنجره بيرون نگا کردم کلاغي روي بام خانه ي همسايه ي ما بود و بر چيزي ، نميدانم چه ، شايد تکه استخواني دمادم تق و تق منقار مي زد باز و نزديکش کلاغي روي آنتن قار مي زد باز نمي دانم چرا ، شايد براي آنکه اين دنيا بخيل است...
  6. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    گر دست دهد هزار جانم در پای مبارکت فشانم آخر به سرم گذر کن ای دوست انگار که خاک آستانم هر حکم که بر سرم برانی سهلست ز خویشتن مرانم تو خود سر وصل ما نداری من عادت بخت خویش دانم هیهات که چون تو شاهبازی تشریف دهد به آشیانم گر خانه محقرست و تاریک بر دیده روشنت...
  7. *زهره*

    رباعی و دو بیتی

    لبهات می ست و می بود اصل طرب چندان ترشی درو نگویی چه سبب تو از نمک آنچنان ترش داری لب گر می ز نمک ترش شود نیست عجب
  8. *زهره*

    غزل و قصیده

    گر وصل آن نگار میسر شود مرا از عمر باک نیست، که در سر شود مرا تسخیر روی او به دعا می‌کند دلم تا آفتاب و ماه مسخر شود مرا روزی که کاسه‌ی سرم از خاک پر کنند از بوی او دماغ معطر شود مرا آن نور هر دودیده اگر می‌دهد رضا بگذار تا دودیده به خون تر شود مرا هر ساعتم چنان کند...
  9. *زهره*

    فراق یار

    اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول چو بر در تو من بی‌نوای بی زر و زور به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم که گشته‌ام ز غم و جور روزگار ملول من...
  10. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    شهر خالی‌ست ز عشاق بود کز طرفی مردی از خویش برون آید و کاری بکند
  11. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    سايه شدم و صدا كردم كو مرز پريدن ها ديدن ها ؟ كو اوج نه من دره او ؟ و ندا آمد : لب بسته بپو مرغي رفت تنها بود پر شد جام شگفت و ندا آمد : بر تو گوارا باد تنهايي تنها باد دستم در كوه سحر او مي چيد او مي...
  12. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    درها به طنين هاي تو واكردم هر تكه را جايي افكندم پر كردم هستي ز نگاه بر لب مردابي پاره لبخند تو بر روي لجن ديدم رفتم به نماز در بن خاري ياد تو پنهان بود برچيدم پاشيدم به جهان بر سيم درختان زدم...
  13. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    تنها و روي ساحل مردي به راه مي گذرد نزديك پاي او دريا همه صدا شب گيج درتلاطم امواج باد هراس پيكر رو ميكند به ساحل و درچشم هاي مرد نقش خطر را پر رنگ ميكند انگار هي مي زند كه : مرد! كجا ميروي كجا ؟ و مرد مي رود به ره خويش و باد...
  14. *زهره*

    شعر نو

    حرف ها دارم با تو اي مرغي كه مي خواني نهان از چشم و زمان را با صدايت مي گشايي چه ترا دردي است كز نهان خلوت خود مي زني آوا و نشاط زندگي را از كف من مي ربايي؟ در كجاهستي نهان اي مرغ زير تور سبزه هاي تر يا درون شاخ هاي شوق ؟ مي پري از روي چشم سبز يك...
  15. *زهره*

    سلام مرسیٰ شما خوبین؟ از وقتی مدیر شده دیگه حال من ‌و هم نمی‌پرسه رفته دانشگاه

    سلام مرسیٰ شما خوبین؟ از وقتی مدیر شده دیگه حال من ‌و هم نمی‌پرسه رفته دانشگاه
  16. *زهره*

    كوي دوست

    بانوي رنگ ها از ديدار آبي ها چه مي آورد جز لبخندي که برکه ريگ قرمزي است و دنداني که تلالو مرواريدهاي نبسته به آينه تقديم مي کند سبز رفته و گلگون برمي گردد از ميانه گيلاس ها با گونه اي و لکه سرخي جگر چلانده گيلاسي که ستاره را به خسوفي دل انگيز مي آرايد...
  17. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    در عین گوشه‌گیری بودم چو چشم مستت واکنون شدم به مستان چون ابروی تو مائل
  18. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    من شکسته‌ی بدحال زندگی یابم در آنزمان که به تیغ غمت شوم مقتول
  19. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    دل ما را که ز مار سر زلف تو نجست از لب خود به شفاخانه‌ی تریاک انداز
  20. *زهره*

    شعر نو

    آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر ، با آن پوستين سرد نمناکش باغ بي برگي روز و شب تنهاست با سکوت پاک غمناکش ساز او باران ، سرودش باد جامه اش شولاي عرياني ست ور جز اينش جامه اي بايد بافته بس شعله ي زر تا پودش باد گو بريد ، يا نرويد ، هر...
بالا