نتایح جستجو

  1. eksir

    سخنان بزرگان، جملات کوتاه و زیبا

    لبخند زن دردو موقع آسمانی و فرشته مانند است : یکی هنگامی که برای اولین بار با لبخند به معشوق می گوید دوستت دارم ودیگر هنگامی که برای اولین بار به روی نوزادش لبخند می زند .
  2. eksir

    سخنان بزرگان، جملات کوتاه و زیبا

    چشم دیگران چشمی است که ما را ورشکست میکند اگر همه بغیر از خودم کور بودند , من نه به خانه باشکوه احتیاج داشتم نه به مبل عالی
  3. eksir

    داستان هاي كوتاه

    آورده اند که مردی بود که پیوسته تحقیق مکرهای زنان میکرد و از غایت غیرت هیچ زنی را محل اعتماد خود نساخت و کتاب "حیل النساء" یا همان مکرهای زنان را پیوسته مطالعه می کرد. روزی در هنگام سفر به قبیله ای رسید و به خانه ای مهمان شد. مرد خانه حضور نداشت ولکن زنی داشت در غایت ظرافت ونهایت لطافت. زن چون...
  4. eksir

    ترانه ها و تصنیف ها...

    چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی سر شانه را شکستم به بهانه تطاول که به حلقه حلقه زلفت نکند دراز دستی ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی کسی از خرابه دل، نگرفته باج هرگز تو بر آن خراج بستی و به سلطنت نشستی ** به قلمرو محبت در...
  5. eksir

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    گر به كاشانه ء رندان قدمى خواهى زد نقل شعر شكرين و مى بى غش دارم
  6. eksir

    // ... به نفر بعدیتون یک شعر هدیه بدین ...\\

    اى نسيم سحرى بندگى من برسان گو فراموش مكن وقت دعاى سحرم
  7. eksir

    تک بیتی های ناب وپرمعنا

    تا ز میخانه و می نام ونشان خواهد بود سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
  8. eksir

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    من گل‌افشان کاشانه خویشم بسرشک که بخار مژه‌ی جاروب کش خانه‌ی توست من خود از عشق تو مجنون کهن سلسله‌ام که ز نو شهر بهم برزده دیوانه‌ی توست
  9. eksir

    رباعی و دو بیتی

    دانی که چیست دولت؟دیدار یار دیدن در کوی او گدائی بر خسروی گزیدن از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن
  10. eksir

    شعر نو

    هر چه هست ، جز تقديري كه منش مي شناسم ، نيست ! دست هايم را براي دست هاي تو آفريده اند لبانم را براي يادآوري بوسه ، به وقت ِ آرامش . هي بانو ! سادگي ، آوازي نيست كه در ازدحام اين زندگان زمزمه اش كنيم .
  11. eksir

    غزل و قصیده

    حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتفاق جهان می​توان گرفت *** افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت *** زین آتش نهفته که در سینه من است خورشید شعله​ایست که در آسمان گرفت *** می​خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت *** سوده بر کنار چو...
  12. eksir

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    آری آری زندگی زیباست زندگی آتشگهی ديرينه پا برجاست گر بيفروزيش رقص شعله اش از هر کران پيداست ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست ...
  13. eksir

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    من اینجا بس دلم تنگ ست. و هر سازی كه میبینم بد آهنگ ست. بیا ره توشه برداریم؛ قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم؛ ببینیم آسمان « هر كجا » آیا همین رنگ‌ست؟
  14. eksir

    داستان هاي كوتاه

    پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت. به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد. مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند. ولی پیرمرد بی درنگ لنگه دیگر کفشش را هم بیرون انداخت. همه تعجب کردند. پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو...
  15. eksir

    داستان هاي كوتاه

    چرچيل(نخست وزير اسبق بريتانيا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه می‌رفت. هنگامی که به آن جا رسيد به راننده گفت آقا لطفاً نيم ساعت صبر کنيد تا من برگردم. راننده گفت: "نه آقا! من می خواهم سريعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچيل را از راديو گوش دهم" . چرچيل از علاقه‌ی اين فرد به...
  16. eksir

    داستان هاي كوتاه

    مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم...
  17. eksir

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    رواق منظر چشم من آشيانه توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل لطيفه‌های عجب زير دام و دانه توست دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست ........................... .......................
  18. eksir

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    در کوی او که جز دل بیدار ره نیافت کی می رسند خانه پرستان خوابگرد؟
  19. eksir

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    دريا و من چه قدر شبيهيم گرچه باز من سخت بيقرارم و او بيقرار نيست با او چه خوب مي شود از حال خويش گفت دريا که از اهالي اين روزگارنيست
  20. eksir

    دل در اندیشه‌ی آن زلف گره گیر افتاد عاقلان مژده که دیوانه به زنجیر افتاد خواجه هی منع من از...

    دل در اندیشه‌ی آن زلف گره گیر افتاد عاقلان مژده که دیوانه به زنجیر افتاد خواجه هی منع من از باده‌پرستی تا کی چه کند بنده که در پنجه‌ی تقدیر افتاد
بالا