نتایح جستجو

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم رنگ رخساره خبر می‌دهد از راز نهانم گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم باز گویم که عیان است چه حاجت به بیانم هیچم از دنیی و عقبی نبود گوشه خاطر که به دیدار تو شوق است و فراغ از دو جهانم ** گر چنان است که روزی من مسکین گدا را بر در غیر ببینی ز در خویش مرانم من...

پیری میا، که سستی پا، چون رسید ز راه چشمان خسته هم به تو خدمت نمی کنند

آخر به اسارت، دل حسرت زده خو کرد شادم که دگر یاد گریز از قفسم نیست

آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی

آدمک آخر دنیاست ، بخند آدمک مرگ همین جاست ، بخند آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست ، بخند دستخطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست ، بخند فکر کن درد تو ارزشمند است فکر کن گریه چه زیباست ، بخند صبح فردا به شبت نیست که نیست تازه انگار که فرداست ، بخند راستی آنچه به یادت دادیم...

هر نوایی که شنیدیم ز مرغان چمن چون رسیدیم به مضمون ، نشنیدن به بود

در هر دو جهان خنده تو ما را بس چشمان فریبنده تو ما را بس ما صبر کنیم پیشه که رویت بینیم آن حسن فزاینده تو ما را بس

من تو را خواهم سرود در تمام لحظه ها من تو را خواهم ستود در تمام ديده ها من تو را خواهم سپرد به تمام بادها من تو را خواهم نواخت با تمام سازها من تو را خواهم نشاند در تمام قلبها من تو را خواهم گريست در تمام گريه ها من تو را خواهم نوشت بر تمام سنگ ها من تو را خواهم تو را با تمام عشق ها

مسلمانان مرا وقتی دلی بود که با وی گفتمی گر مشکلی بود به گردابی چو می‌افتادم از غم به تدبيرش اميد ساحلی بود دلی همدرد و ياری مصلحت بين که استظهار هر اهل دلی بود ز من ضايع شد اندر کوی جانان چه دامنگير يا رب منزلی بود هنر بی‌عيب حرمان نيست ليکن ز من...

طرف ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمیکند کلمات انتظارمیکشند من با تو تنها نیستم هیچ کس با هیچ کس تنها نیست شب از ستاره ها تنهاتر است ..

سلام عزيز..... خب باشگاه هم ***** شد....شاد باشي

من سر نمی نهم ، مگر اندر قــدوم یــــار من جان نمیدهم ، مگر اندر هوای دوست

عليك سلام ميترا جان خوبي خواهر گلم؟؟؟ منم خوبم ....اميد وارم سال خوبي را پيش رو داشته باشي...... پايدار باشي

سلام ، شكر خدا روزگار ميگذرد دقيقه هاي دل بي قرار مي گذرد

[IMG]

شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان بر جهان تکیه...

چه کسی مرا بیدار خواهد کرد؟! با کدامین بانگ؟! با کدامین داد! با کدامین فریاد...

چشمک بزن چراغ ِ خیابان ِ عاشقی ! در بهت ِ چشم ِمرغ ِغزلخوان ِ عاشقی شاید بهار هم ، شبی از دوردست ِخویش تن در دهد به سوز ِ زمستان ِ عاشقی قدری بخند در شب دلگیر ِ چشم من برقی بزن ستاره ی خندان عاشقی !

خارها خوار نیستند شاخه های خشک چوبه های دار نیستند میوه های کال کرم خورده نیز روی دوش شاخه بار نیستند پیش از آنکه برگهای زرد را زیر پای خویش سرزنش کنی خش خشی به گوش می رسد : برگهای بی گناه با زبان ساده اعتراف می کنند خشکی درخت از کدام ریشه آب می خورد !