نتایح جستجو

  1. abdolghani

    تلافی

    فصل 14-1 وقتی چشم گشودم وزنه ای به دستم آویزان بود.به بالای سرم نگاهی کردم . قطرات سرم با حوصله می چکید . به یاد نمی اوردم چه کسی در چه زمانب آن را وصل کرده . مثل چوب خشکیده به رخت خواب چسبیده بودم . سردرد و سرگیجه رهایم نمی کرد . حوری بالای تخت نشسته بود و گریه می کرد . دستم را گرفت و بوسید و...
  2. abdolghani

    تلافی

    فصل 13-3 تو رو خدا من و برگردون امید ! تا دیر نشده بذار برم . چرا با من اینطور میکنی؟ مگه من چه بدی در حق تو کردم ؟ به چه گناهی؟ کاش حرف میزد . کاش داد می زد ؛ اما او مثل آدمهایی که هیچ حسی ندارند فقط با سرعت پیش می رفت با یادآوری ان که اکنون فرشته به مادر خبر داده و همه در نگرانی هستند و مادر...
  3. abdolghani

    تلافی

    فصل 13-2 سفره عقد کوچکی در گوشه ای از سالن پهن شد . تزئینات ان را فرشته که سلیقه خوبی داشت به نحو احسن انجام داد . بعد از اتمام کار حمید به دنبال فرشته آمد . برای بدرقه انها به حیاط رفتم همزمان امید نیز رسید و با ما احولپرسی کرد . هنگامی که حمید و فرشته رفتند گفتم : بفرمایید تو _ همینجا خوبه ...
  4. abdolghani

    تلافی

    فصل 13-1 هر روز را با حمید می گذراندم . به خرید کتاب می رفتیم و گاه به سینما یا پارک . بیرون شام می خوردیم و اوقات خود را اینگونه سپری می کردیم . کمتر روزی پیش می امد که یکدیگر را نبینیم . بیشتر احساس دوستی نزدیک را به او داشتم تا نامزدی را که به زودی می خواستم با او پیوند زناشویی ببندم . می...
  5. abdolghani

    تلافی

    فصل 12-3 آن شب برای اولین بار می خواستم با حمید بیرون بروم . کمی هیجان داشتم و خجالت می کشیدم . هنوز احساس غزیبی نسبت به او داشتم . قرار بود ساعت هفت به دنبال من بیاید . سر ساعت امد و از آیفون با مادر حرف زد و اجازه خواست . مادر اشاره کرد تا بروم و آهسته گفت : دیر نکنی خداحافظی کردم و بیرون...
  6. abdolghani

    تلافی

    فصل 12-2 مادر تمام مهمانها را از چند روز قبل دعوت کرده بود و برای چهل نفر تدارک دیده بود . جای مادر بزرگ و پدر چه قدر خالی بود ! نمی دانستم حوری چرا حال و حوصله همیشگی را نداشت . به اتاق او رفتم . روی تخت دمر افتاده بود و روی کاغذ چیزی می نوشت با ورود من ان را زیر بالش خود پنهان کرد _ چرا قائم...
  7. abdolghani

    تلافی

    فصل 12-1 چهارشنبه بود ، مراسم بله برون . وقتی به خانه رسیدم مادر و آقای صادقی در حال گفتگو بودند و با ورود من سکوت کردند . از پله ها بالا رفتم . لحظه ای ایستادم و آهسته چند پله پایین امدم . صدای آقای صادقی بود : نمی دونم چرا امید همچین پیشنهادی داده ؟ مادر گفت : می خواهید با حمیرا در میون...
  8. abdolghani

    تلافی

    فصل 11-2 استاد ستوده در کلاس خیلی معمولی رفتار می کرد ؛ طوریکه انگار قرار نبود هیچ اتفاقی بیفتد و من از این بابت خشنود بودم. بعد از دو روز امید امد و زمانی از راه رسید که همگی در اتاق نشیمن نشسته بودیم و من هیچ راه گریزی نداشتم . امید خیلی جدی و سنگین رفتار می کرد و در واقع انتظاری جز این نداشتم...
  9. abdolghani

    تلافی

    فصل 11-1 حمید تماس گرفت . بعد از ده روز صدای او آرامش بخش و مطمئن بود . با اضطرابی که در ان چند روز با آن دست به گریبان بودم انگار به شنیدن صدای مردی احتیاج داشتم که بتوانم به او اعتماد کنم و تشویق های خود را دور بریزم . حمید با صدایی گرم و گیرا گفت : سلام . حالت خوبه؟ _خوبم . شما چه طورید؟ _ من...
  10. abdolghani

    تلافی

    فصل 10-3 طبق معمول از دانشکده بیرون امدم تا مسیر خانه را در پیش بگیرم که امید جلو راهم سبز شد . نا خود اگاه ایستادم . نزدیک شد و با خشم و ناراحتی گفت : فکر نکن اومدم معذرت بخوام ؛ چون دیگه جایی برای عذر خواهی نمونده . فقط اومدم این و بگم که بازی بدی رو شروع کردی . مواظب آخر و عاقبتش باش. _ من...
  11. abdolghani

    رمانهای درجریان ساخت

    تلافی نوشته ی سیمین شیردل http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/265998-تلافی?p=3569426#post3569426
  12. abdolghani

    تلافی

    فصل 10-2 بعد از تلفن احمقانه امید فکر کردم تا مدتی از جانب او آسوده ام اما اشتباه می کردم . صبح وقتی پنچری اتومبیل را دیدم کلاف شدم. نمی دانستم چرا لاستیک اتومبیلم مرتب پنچر می شد . باید آن را تعویض می کردم . ناچار پیاده به راه افتادم و ظهر هنگامی که همراه سیما از دانشکده بیرون می آمدیم امید جلو...
  13. abdolghani

    تلافی

    فصل 10-1 مادر همه چیز را برای مراسم خواستگاری مهیا کرده بود و آقای صادقی آماده در انتظار مهمان ها نشسته بود . حوری به خانه دایی جان رفته بود . آقای ستوده همراه پدر و مادر وتنها خواهرش به خانه پا گذاشت و مثل همیشه خوب و مرتب لباس پوشیده بود . سبد گل را به مادر تقدیم کرد و به اتفاق در اتاق...
  14. abdolghani

    تلافی

    فصل 9-2 سر میز صبحانه آقای صادقی گفت : زری خانم زنگ بزن آژانس بیاد مادر گفت :مگه امید خانم نمیاد دنبالت ؟ _ امید دیشب رفته شمال _ توی این فصل ؟ _ جوونا که این چیزا حالیشون نیست حوری گفت : خوش بحالشون! آقای صادقی تبسمی کرد و گفت : هر وقت دوست داشتی می برمتون مادر گفت : توی این فصل هوای شمال...
  15. abdolghani

    تلافی

    فصل 9-1 استاد ستوده با هر بار دیدارمان با نگرانی نگاهم می کرد که هزاران سوال در ان نهفته بود . انتظار پاسخی از طرف من داشت ، اما هنوز جوابی برای او نداشتم . *** سیما را برای ناهار به خانه دعوت کردم . از دیدن خانه حیرت کرده بود . مرتب از بزرگی و زیبایی ان تعریف می کرد . وقتی به اتاق من پا...
  16. abdolghani

    تلافی

    فصل 8-2 حوری گفت : چرا عصبانی شدی؟ _ عصبانی نیستم _ آخه قیافت یه جوری شد . از ویدا خانم خوشت نیومد ؟ برای آنکه روز حوری را خراب نکنم گفتم : نه عزیزم . مطمئن باش عصبانی نیستم و برام مهم نیست دیگران ما رو چه جوری می بینن حوری با نوعی حسادت بچگانه گفت : ویدا خانم خیلی خوشگل بود . هر کی با آقا...
  17. abdolghani

    تلافی

    فصل 8-1 بعد ظهر را با کسالت گذراندم . پیشنهاد استاد ستوده فکرم را مشغول کرده بود . حس برخاستن نداشتم . صدای باران که یکنواخت به پنجره می خورد گوش نواز بود . مادر به اتاق امد و در کنارم نشست و گفت : حمیرا چیزی شده ؟ چرا تو اتاقت کز کردی وبیرون نمیای؟ نیم خیز شدم و گفتم : خوبم . فقط کمی خسته ام...
  18. abdolghani

    تلافی

    صبح باران تندی می بارید . به کنار پنجره رفتم و پرده را کنار زدم . در پارکینگ باز بود و امید اتومبیل خود را بیرون می برد . پایین رفتم . زری خانم صبحانه را آماده کرده بود _ صبح به خیر . از آقا دزده چه خبر؟ _ خجالتم ندید . به خدا من آدم ترسویی نیستم . نمی دونم چرا دیشب خوف ورم داشت _پیش می آد ...
  19. abdolghani

    تلافی

    بعد از ظهر امید تلفن کرد و اصرار داشت تا من و حوری را بیرون ببرد . حوری مدام شکلک در می اورد و التماس می کرد تا قبول کنم . وقتی موافقت کردم کم مانده بود بال در بیاورد . ساعت هشت امید زنگ زد و بیرون خانه منتظر ماند . از زری خانم خداحافظی کردیم و بیرون آمدیم . هوا سرد بود و داخل اتومبیل گرم و...
  20. abdolghani

    تلافی

    فصل 7 مادر اصلاع داد به مدت چند روز به مشهد می روند . آقای صادقی اصرار داشت تا من و حوری نیز با آنها برویم اما ما بین سال تحصیلی ممکن نبود . چند روز بعد هنگامی که مادر و آقای صادقی راهی سفر شدند ، آقای صادقی گفت : به امید سفارش کردم سر بزنه . اگه کاری داشتین خبرش کنید. *** هم زمان با اتمام...
بالا