فصل 14-2
کسی امد . شاید مادر بود ، شاید حوری . چندان مهم نبود . آنها می امدند و می رفتند . چه اهمیتی داشت ! دست کسی مثل پیچکی نرم به دور گردن من حلقه زد از سبزی دستانش باورم شد و برای لحظه ای شوق زندگی به سراغم امد . با بی حالی گفتم : حوری بازم حوصلت سر رفت ؟
صدایی نشنیدم . آرام برگشتم و سیما را...