نتایح جستجو

  1. abdolghani

    تلافی

    خوشبختانه تا یک هفته امید را ندیدم . اخر هفته وقت رفتن به دانشگاه اتومبیلم پنچر شد . ناچار با تاکسی خود را رساندم . بعد از اتمام کلاس همراه سیما از دانشکده بیرون امدم . سیما با اشاره به کنار خیابان گفت : حمیرا مثل اینکه این پسره با تو کار داره به طرفی که سیما نشان داد نگاه کردم وامید را دیدم که...
  2. abdolghani

    تلافی

    با سر و صدایی که از طبقه پایین می امد فهمیدم مهمان ها آمدند . حوری به اتاقم امد و گفت : مامان میگه بیا پایین _ باشه الان میام در مراسم مادربزرگ عمه سوری را دیده بودم ؛ اما در ان شلوغی چیز زیادی به خاطرم نمانده بود. مادر گفته بود عمه سوری دو دختر و یک پسر دارد و همسرش چندان اهل رفت و آمد نمی...
  3. abdolghani

    تلافی

    فصل 6 -1 با ورود به خانه جدید ، کمی روحیه ام بهتر شد . زندگی در خانه ای انباشته از خاطرات کودکی و بوی عزیزانی بود که حالا در کنارم نبودند و هر لحظه در و دیوار آن نقش روی انها را برایم تداعی می کرد رنج اور بود. عکس پدر را در کنار عکس خود و قران و سجاده مادر بزرگ را روی میز تحریرم گداشتم . مادر...
  4. abdolghani

    تلافی

    5-2 با سر و صدای مستخدمان که در حال تمیز کردن حیاط و بردن وسائل به زیر زمین بودند . بیدار شدم . روز شنبه بود و نباید بی دلیل کلاسهایم را از دست می دادم از مادر خداحافظی کردم و بیرون امدم . سر درد بدی داشتم نتوانستم کلاس زنگ اخر را تحمل کنم . اجازه گرفتم و بیرون امدم مادر با دیدن من گفت ...
  5. abdolghani

    تلافی

    فصل پنجم-1 مادر بزرگ را دفن کردند . خیلی راحت و معمولی . انگار سالها بود که قرار این روز را گذاشته بودند . قرار روزهای بی قراری مرا . چطور باید به همه کس می گفتم تمام ارزشهای زندگی و تمام لطف روزهایم به آسانی در دل خاک جای گرفه و مرا در وحشت آن چه فرارویم بود تنها گذاشته؟ دلم می خواست به او...
  6. abdolghani

    تلافی

    فصل 4-3 با صدای مادر از خواب بیدار شدم . چقدر خوب بود که هر روز با صدای گرم مادر چشمانم را باز می کردم . آماده شدم و پایین رفتم . همه سر میز نشسته و مشغول خوردن صبحانه بودند. بعد از خوردن صبحانه به سرعت کیفم را برداشتم و مادر بزرگ را بوسیدم . او با لبخندی حاکی از رضایت مرا بدرقه کرد . با عجله...
  7. abdolghani

    تلافی

    فصل 4-2 لحظه ای بیادم آمد که او همان پسری بود که در کنار اتومبیل ایستاده بود و دزدانه مرا نگاه می کرد . با چه جراتی ایستاده بود و باز نگاهم می کرد آن هم با وضعی که هیچ پوششی نداشتم ؟ بعد از لحظاتی آهسته لای در را باز کردم . کسی در راهرو نبود . به سرعت پایین رفتم . نفسم بند امده بود . مادر با...
  8. abdolghani

    تلافی

    فصل چهار -1 با استاد ستوده کلاس داشتم . طبق معمول بحث و گفتگو میان بچه ها بر سر مقاله یکی از دانشجویان داغ بود. بعد از اتمام کلاس همراه سیما برخاستم . استاد مشغول جمع کردن جزوه های خود بود . سیما به او گفت : خسته نباشید. استاد نیم نگاهی به ما انداخت و گفت : متشکرم . خانم فروزان فر لطفا تشریف...
  9. abdolghani

    تلافی

    فصل سوم سه روز بود که از مادر بی خبر بودم . حوری مرتب تماس می گرفت و حرفهای بی اهمیت می زد و گاه با حرف هایش کلافه ام میکرد : خوردم ؛ خوابیدم ، امدند ، رفتند ... من به دنبال نکته ای منفی در زندگی مادر بودم و از حرف های حوری چیزی دستگیرم نمی شد. وقتی به خانه رسیدم اعظم خانم را در حال آب و جارو...
  10. abdolghani

    تلافی

    با چهره ای متورم از اشک در کنار مادر بزرگ ، صبحانه خوردم و بی آنکه به مادر بزرگ حرفی بزنم به بهانه کلاس از خانه بیرون آمدم . سوار اتومبیل شدم و با سرعت پیش رفتم . دسته گلی خریدم و بعد از ساعتی با دیدن مزار پدر خود را روی آن انداختم و گریه کردم . بعد از دقایقی سر از قبر پدر برداشتم و عاشقانه آن...
  11. abdolghani

    تلافی

    بعد از خواب آشفته ای که دیدم خوشحال از اینکه بالاخره صبح شده و من از اسارت خواب هایم آزاد می شوم در حالی که اگر می دانستم آن روز همان روز موعود است هرگز به بیداری خوش بین نمی شدم و خواب هایم را به قیمت روز از دست نمی دادم . از جو حاکم بر خانه متوجه شدم که باید خبرهایی باشد. مادر بزرگ با دیدن من...
  12. abdolghani

    فاصله قلبها زهرا فروغی

    آن همه مهربانی چطورمی توانست زیرخاک جا بگیرد؟چطورتنهازندگی کند؟من وسیناباهم گریه کردیم، برای خوشبختی ازدست رفته وشایدهم به دست نیامده برای راحله که سال های کمی زندگی کرده بود. سینا حرف می زد ولی پس ازناامیدی ویاس. می گقت ازهمان روزهای اول ازدواج که برای انجام آزمایش مراجعه کرده بودند...
  13. abdolghani

    فاصله قلبها زهرا فروغی

    حلقه اش رودرآوردوبه طرفم پرت کردورفت. تمام روحم زخمی شده بود. دردزیادی درشکمم پیچید.چشم هایم درست نمی دید. دلم می خواست فریادبکشم ولی هیچ کس صدایم رانمی شنید. سراغ تلفن رفتم وشماره راحله راگرفتم. جواب نمی داد. حالم هرلحظه بدترمی شدودردم شدیدتر.دعامی کردم که برای بچه ام اتفاقی نیفتد. چندبارشماره...
  14. abdolghani

    تلافی

    فصل دوم -1 از جلوی آینه به سنگینی برخاستم و بیرون رفتم . مادر بزرگ روی مبل حال نشسته بود و طبق معمول با تسبیح ذکر میگفت . با دیدنم آغوش گشود . به طرفش رفتم و سرم را روی پاهایش گذاشتم . در حالی که موهایم را نوازش می کرد گفت : حمیرا جان نمی خوای با مامانت آشتی کنی؟ سرم را بلند کردم و نگاهش کردم...
  15. abdolghani

    دفتر تالار داستان

    سلام خواهش می کنم باتایپ این رمان موافقت کنید ممنون تلافی نویسنده : سیمین شیردل 24 فصل 311 صفحه
  16. abdolghani

    تلافی

    تلافی نویسنده : سیمین شیردل 24 فصل 311 صفحه فصل اول مامان می خواد ازدواج کنه ... نمی دونم در آیینه بود یا خودم بودم که حرف می زدم . هر چه بود خیلی سمج بود . مدام ، در فضای ساکت اتاق تکرار می شد تا حقیقت تلخ را بر سرم بکوبد که در شرف انجام شدن بود . دلم می خواست از جلوی ایینه بلند شوم ؛...
  17. abdolghani

    سلام ملی جان خوبی عزیزم خسته نباشید چه خبر

    سلام ملی جان خوبی عزیزم خسته نباشید چه خبر
  18. abdolghani

    سلام دوست عزیز خوبی خسته نباشی من دخترم چندباردرخواست تغییرناممودادم ولی رسیدگی نشد سال نوی...

    سلام دوست عزیز خوبی خسته نباشی من دخترم چندباردرخواست تغییرناممودادم ولی رسیدگی نشد سال نوی شماهم مبارک
  19. abdolghani

    سلام ملی خوبی دیگه سراغی نمی گیری ماکه داریم میریم امیدورام خوبی بدی دیدی حلالم کنی گلی جان من...

    سلام ملی خوبی دیگه سراغی نمی گیری ماکه داریم میریم امیدورام خوبی بدی دیدی حلالم کنی گلی جان من ازدواج کردم ودیگه نمی تونم بیام سایت امیدوارم درکم کنید . دلم واستون تنگ می شه به خدامی سپارمتون خداحافظ
بالا