نتایح جستجو

  1. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    باشه ..
  2. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    سالها دل طلب جام جم از ما می کرد انچه حود داشت زبیگانه تمنا می کرد
  3. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    من شعرم رو نسبت به نقل قول می نویسم.
  4. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    شبی دل را بتاریکی ز زلفت باز میجستم رخت میدیدم و جامی هلال باز میخوردم
  5. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    سایه بردل ریشم فکن ای گنج روان که من این خانه بسودای تو ویران کردم
  6. رنگ خدا

    رباعی و دو بیتی

    الهی سوز عشقت بیشتر کن دل ریشم ز دردت ریشتر کن از این غم گر دمی غافل نشینم بجانم صدهزار نیشتر کن
  7. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    دوستان عیب من بیدل حیران نکنید گوهر دارم و صاحب نظری می جویم
  8. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    توبه کردم که نبوسه لب ساقی و کنون میگزم لب که چرا گوش بنادان کردم
  9. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    دلا تا کی در این کاخ مجازی کنی مانند طفلان خاک بازی
  10. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
  11. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست
  12. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    رفتم بدر گارگه کوزه گری دوش دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش وین کوزه به ان کوزه دگر کرد خروش کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
  13. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    مزن بر سر ناتوان دست زور که روزی به پایش بیفتی چو مور
  14. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    هان مشو نوامید که واقف نهی از سر غیب باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
  15. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    دل دیوانه از ان شد که نصیحت شنود مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
  16. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    تا توانی در جهان خدمت محتاجان کن به دمی یا درمی یا قدمی
  17. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    شرابی تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
  18. رنگ خدا

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    دلی دارم خریدار محبت کزو گرمست بازار محبت لباسی دوخته ام برقامت دل زپود محنت وتار محبت
  19. رنگ خدا

    مشاعرۀ سنّتی

    من انم به مستی بگردم هلاک به ائین مستان ببریدم بخاک
  20. رنگ خدا

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    ز آهم هفت گردون پر شرر بی ز مژگانم روان خون جگر بی ته که هرگز دلت از غم نسوجه کجا از سوته دلانت خبر بی
بالا