شرابی تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورشکنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش
معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر
به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست
دل دیوانه از ان شد که نصیحت شنودشايد نبوده قدرت آنم كه در سكوت
احساس قلب كوچك خود را نهان كنم
بگذار تا ترانه من رازگو شود
بگذار آنچه را كه نهفتم عيان كنم
تا بر گذشته مي نگرم، عشق خويش را
چون آفتاب گمشده مي آورم بياد
مي نالم از دلي كه بخون غرقه گشته است
اين شعر، غير رنجش يارم بمن چه داد
عزیز من از د بودمن ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
شايد اينم سهم منه از اين زمونهشرابی تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شايد اينم سهم منه از اين زمونه
شايد گريه هاي شبونم جاي شاديمو گرفته
شايد دعا كردن براي تو جاي بقيه ارزوهامو گرفته
شايد انقدر در سراب چشمهاي تو پرسه زدم كه ديگه برام تو سراب زندگي جايي نمونده
هان مشو نوامید که واقف نهی از سر غیبشايد اينم سهم منه از اين زمونه
شايد گريه هاي شبونم جاي شاديمو گرفته
شايد دعا كردن براي تو جاي بقيه ارزوهامو گرفته
شايد انقدر در سراب چشمهاي تو پرسه زدم كه ديگه برام تو سراب زندگي جايي نمونده
مزن بر سر ناتوان دست زورهرگزم در سر نباشد فكر نام
اين منم كاينسان ترا جويم بكام
خلوتي مي خواهم و آغوش تو
خلوتي مي خواهم و لب هاي جام
من خود به خواهش خویش سر در رهت نهادمهرگزم در سر نباشد فكر نام
اين منم كاينسان ترا جويم بكام
خلوتي مي خواهم و آغوش تو
خلوتي مي خواهم و لب هاي جام
رفتم بدر گارگه کوزه گری دوش[FONT="]مست مستم مشکن قدر خود ای پنجه غم[/FONT]
[FONT="]من به میخانه ام امشب تو برو جای دگر[/FONT]
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |