بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست......که برخوردار شد از روی فرختوانم در غمت جان کند اما.......کجا دل می توانم کند ار آن لب
بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست......که برخوردار شد از روی فرختوانم در غمت جان کند اما.......کجا دل می توانم کند ار آن لب
خداوندا چه گویم من تو آگاهی ز اسرارم.......تو می دانی همه دردم گره بگشای از کارمبجز هندوی زلفش هیچ کس نیست......که برخوردار شد از روی فرخ
مگر که لاله بدانست بی وفایی دهر........که تا بزاد وبشدجام می زکف ننهادخداوندا چه گویم من تو آگاهی ز اسرارم.......تو می دانی همه دردم گره بگشای از کارم
دستی به جام باده و دستی به زلف یار.............رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست.مگر که لاله بدانست بی وفایی دهر........که تا بزاد وبشدجام می زکف ننهاد
تشکرم تموم شدهمگر که لاله بدانست بی وفایی دهر........که تا بزاد وبشدجام می زکف ننهاد
نه به هفت اب كه رنگش به صد اتش نرود....انچه با خرقه زاهد مي انگوري كردتشکرم تموم شده
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من....الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
نه به هفت اب كه رنگش به صد اتش نرود....انچه با خرقه زاهد مي انگوري كرد
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد....وجود نازكت ازرده گزند مباددل که در راه خدا بشکند آیینه شود.....وانکه این آینه بشکست جر اهریمن نیست
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد....وجود نازكت ازرده گزند مباد
تو كز سراي طبيعت نمي روي برون...كجا به كوي طريقت گذر تواني كرددل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست.....امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت......شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهتتو كز سراي طبيعت نمي روي برون...كجا به كوي طريقت گذر تواني كرد
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو............. پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تودلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت......شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو............. پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
دین و دل بردند و قصد جان کنند....... الغیاث از جور خوبان الغیاثوزن خود را به ترازوی مه و مهر و فلک.............هرکه سنجید دگر فکر کم و بیش نکرد
دین و دل بردند و قصد جان کنند....... الغیاث از جور خوبان الغیاث
ثوابت باشد اي داراي خرمن .....اگر رحم كني بر خوشه چيني.ث؟؟؟؟
آقا ما میریم یه دوری می زنیم بر میگردیم!![]()
دین و دل بردند و قصد جان کنند....... الغیاث از جور خوبان الغیاث
ظاهر کمال او پرورشگر ازهار........جمال باطنش ارایش ریاحین بودثنا خوان توام تا زنده ام اما یقین دارم.....که حق چون تو استادی نخواهد شد ادا حافظ
ظاهر کمال او پرورشگر ازهار........جمال باطنش ارایش ریاحین بود
شود چون بید لرزان سرو ازاد.....اگر بیند قد دلجوی فرخدوش گیسوی تو را ریخته دیدم بر دوش.....خاطرآشفته ام امشب ز پریشانی دوش
شود چون بید لرزان سرو ازاد.....اگر بیند قد دلجوی فرخ
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند............وندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادندخوشا آن روی شاد و بذله گویی....که حزن از محفل یاران پرانید
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد....حالتی رفت که محراب به فریاد آمددوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند............وندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دو تا شد قامتم همچو کمانی..........ز غم پیوسته چون ابروی فرخدر نمازم خم ابروی تو در یاد آمد....حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
این فرخ کیه؟؟دو تا شد قامتم همچو کمانی..........ز غم پیوسته چون ابروی فرخ
این فرخ کیه؟؟
خوشم که از خط رمز تو راز می خوانم.....رموز عشق به راز و نیاز می خوانم
.........میخواره و سرگشته و رندیم ونظر باز..........وان کس که چو مانیست در این شهر کدام است
دل من در هوای روی فرخ......بود اشفته همچون موی فرخترک یاران کرده ای ای بی وفا یار این کند؟.........دل ز پیمان برگرفتن هیچ دادار این کند؟
شمام با اون فرخت!دل من در هوای روی فرخ......بود اشفته همچون موی فرخ![]()
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است.....همواره مرا كوي خرابات مقام استشمام با اون فرخت!
خیال روی کسی در سرست هر کس را.....مرا خیال کسی کز خیال بیرون است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |