[FONT="]مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند.........که اعتراض بر اسرارعلم غیب کند[/FONT][FONT="][/FONT]
دردم از يار است ودرمان نيز هم
دل فداي اوشدوجان نيز هم
[FONT="]مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند.........که اعتراض بر اسرارعلم غیب کند[/FONT][FONT="][/FONT]
دیشب به شعر خواجه ره خواب می زدم.....از جویبار خلد به رخ آب می زدممرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند.........که اعتراض بر اسرارعلم غیب کند
را عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارمدیشب به شعر خواجه ره خواب می زدم.....از جویبار خلد به رخ آب می زدم
دیشب به شعر خواجه ره خواب می زدم.....از جویبار خلد به رخ آب می زدم
تا بداند که شب ما به چه سان می گذردمدامم مست ميدارد نسيم جعد گيسويت
خرابم ميكند هردم فريب چشم جادويت
هان ای دل از دیده نظر کن هان.....ایوان مداین را آیینه ی عبرت دانتا بداند که شب ما به چه سان می گذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسِيارش ده.
عالم از سرکشی آن مه سرگشته شدند
مدتی گردش اين گنبد دوارش ده...
هان ای دل از دیده نظر کن هان.....ایوان مداین را آیینه ی عبرت دان
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی....یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینینه هركه چهره برافروخت دلبري داند
نه هركه آينه سازد سكندري داند
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی....یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
در کشتن من دست میازار بمیرم....وز بغض گلو اینهمه مفشار بمیرمياد باد آنكه زما وقت سفر ياد نكرد
به وداعي دل غمديده ما شاد نكرد
در کشتن من دست میازار بمیرم....وز بغض گلو اینهمه مفشار بمیرم
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند.........که اعتراض بر اسرارعلم غیب کند
دوش در حلقه ی ما صحبت گیسوی تو بود....تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم....اشکریزان هوس دامن مادر کردمدست از طلب ندارم تا کام من برآید.....یا تن رسد ز جان و یا جان ز تن درآید
در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم....اشکریزان هوس دامن مادر کردم
دلم را مشکن و در پا مینداز..............که دارد در سر زلف تو مسکنمرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند.........که اعتراض بر اسرارعلم غیب کند
نکنم شکوه اگر کار جهان نیست به کام....بخت ما خفته و یا گشته یکی پایش لنگدلم را مشکن و در پا مینداز..............که دارد در سر زلف تو مسکن
گل در بر و مي در كف و معشوق به كام است...سلطان جهانم به چنين روز غلام استنکنم شکوه اگر کار جهان نیست به کام....بخت ما خفته و یا گشته یکی پایش لنگ
گل در بر و مي در كف و معشوق به كام است...سلطان جهانم به چنين روز غلام است
تاچه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند.......عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیستتا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است....طالع مگو که چشمه خورشید خاور است
تاج فقر آنجا که فخر انبیاست....سر به تاج پادشاهی کی فرود آرد فقیرتاچه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند.......عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
روي بنما و مرا گو كه زجان دل برگير......پيش شمع اتش پروانه به جان گو درگير.......................تاج فقر آنجا که فخر انبیاست....سر به تاج پادشاهی کی فرود آرد فقیر
روي بنما و مرا گو كه زجان دل برگير......پيش شمع اتش پروانه به جان گو درگير.......................![]()
شمعیم ودلی مشعله افروز و دگر هیچ.......شب تا به سحر گریه ی جانسوز ودگر هیچراحت نمی گذاردمان عشق و نوبهار....ساقی کجاست تا نگذاریم راحتش
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو.....به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردمشمعیم ودلی مشعله افروز و دگر هیچ.......شب تا به سحر گریه ی جانسوز ودگر هیچ
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد.....كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايي..........چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو.....به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخورمشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد.....كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايي..........
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد.....كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايي..........
شراب خورده و خوي كرده مي روي به چمن...كه اب روي تو اتش در ارغوان انداخت...............یا رب این عشق فروشنده خریدارش کیست.......که متاع دل و جان ریخته در بازارش
توانم در غمت جان کند اما.......کجا دل می توانم کند ار آن لبراب خورده و خوي كرده مي روي به چمن...كه اب روي تو اتش در ارغوان انداخت...............
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |