A R M A N
عضو جدید
دلگیریت مباد که من گیر کرده ام.....در گیر و دار رفتن و در پیچ و تاب عمر
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم................. که چرا غافل از احوال دل خویشتنم.
دلگیریت مباد که من گیر کرده ام.....در گیر و دار رفتن و در پیچ و تاب عمر
رواق منظر چشم من آشیانه توست .......... کرم نما و فرود آ که خانه خانه توستدلگیریت مباد که من گیر کرده ام.....در گیر و دار رفتن و در پیچ و تاب عمر
تب تلخی به جانم آتش افروخترواق منظر چشم من آشیانه توست .......... کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار ..........که در برابر چشمی و غایب از نظریتب تلخی به جانم آتش افروخت
دلم در سینه طبل مرگ می کوفت
ترک ما کردی و کردی دشمنی با دوستان......شرم بادت زین عمل ها یار با یار این کند؟رواق منظر چشم من آشیانه توست .......... کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
يا رب اين نو دولتان را بر خر خودشان نشانتو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار ..........که در برابر چشمی و غایب از نظری
در هجر تو گر چشم مرا اب روان است....گو خون جگر ريز كه معذور نماندستيا رب اين نو دولتان را بر خر خودشان نشان
كاين همه ناز از غلام و ترك و استر می كنند
دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت ... مارا چو دود بر سر آتش نشاند و رفتترک ما کردی و کردی دشمنی با دوستان......شرم بادت زین عمل ها یار با یار این کند؟
تو را من چشم در راهم شباهنگام که میگیرنددر هجر تو گر چشم مرا اب روان است....گو خون جگر ريز كه معذور نماندست
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت ..............خرابم میگند هردم فریب چشم جادویتتو را من چشم در راهم شباهنگام که میگیرند
در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم.......
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت ..............خرابم میگند هردم فریب چشم جادویت
تا در ره علم نیستی خسته برومدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت ..............خرابم میگند هردم فریب چشم جادویت
يا رب چه غمزه كرد صراحي كه خون خم...با نعره هاي قلقلش اندر گلو ببستو را من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ « تلاجن » سایه ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی..................
و را من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ « تلاجن » سایه ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی..................
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند ............ که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زدهتا در ره علم نیستی خسته برو
یک دم منشین ز پای و پیوسته برو
هر چند که بحر علم بی پایان است
تا کشتی همت تو نشکسته برو
همه خوشدل آنکه مطرب بزند به تار چنگی....من از آن خوشم که جنگی بزند به تار موییوصال دولت بیدار ترسمت ندهند ............ که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا....یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
یکی تیغ داند زدن روز کار..........................یکی را قلم زن کند روزگارهمه خوشدل آنکه مطرب بزند به تار چنگی....من از آن خوشم که جنگی بزند به تار مویی
همه خوشدل آنکه مطرب بزند به تار چنگی....من از آن خوشم که جنگی بزند به تار مویی
رنگ شیشه است که انوار مخالف سازد....ورنه خورشید همان یکه سوار تازیستیکی تیغ داند زدن روز کار..........................یکی را قلم زن کند روزگار
یکی تیغ داند زدن روز کار..........................یکی را قلم زن کند روزگار
رنگ شیشه است که انوار مخالف سازد....ورنه خورشید همان یکه سوار تازیست
تو هيچ وقت پس از صبر من نمي آيي
در انتظار چه خاليست جاي چشمانت
به انتهاي جنونم رسيده ام اكنون
به انتهاي خود و ابتداي چشمانت
دل آزرده ی ما را به نسیمی بنواز.............یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز رسانرو خط به خط زندگيش از عشق تو نشونه بود
من بودم اونکه دلشوساده به پاي تو گذاشت
اونکه واسش بودن تو به غير غم چيزي نداشت
من بودم اونکه دل اخر عشق تورو خوند
دل آزرده ی ما را به نسیمی بنواز.............یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز رسان
نبود نقش دو عالم كه رنگ الفت بود...زمانه طرح محبت نه اين زمان انداختنه کلامی می خواهم ...
نه نگاهی که محسور کند مرا ...
تنها صدای آرام بخش یک نفس کافیست ...
همین...
نبود نقش دو عالم كه رنگ الفت بود...زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت
دل مي رود زدستم صاحب دلان ...دردا كه راز پنهان خواهد شد اشكاراتا دیگران گرسنه ومسکینند
بر مال وجاه خویش نیفزاید
در محضری که مفتی وحاکم شد
زر بیندو خلاف نفرماید (پروین)
دل مي رود زدستم صاحب دلان ...دردا كه راز پنهان خواهد شد اشكارا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |